Friday, January 30, 2015

هدف محقق شده است!



یک زمان می‌گفتند که «برد و باخت هدف نیست، هدف دوستی/ اخلاق و پهلوانی / ورزش و سلامتی» است. «روح پهلوانی» که به صورت سنتی در ادب و فرهنگ ایرانی هم شناخته شده است احتمالا از دل همین «هدف‌گزاری» بیرون آمده بود. با این حال «ورزش قهرمانی» یا «حرفه‌ای» که از راه رسید، برد و باخت درجه اهمیت بالایی پیدا کرد و شاید بتوان گفت برای مدت‌ها حرف اول و آخر را زد؛ اما حالا دوران اقتدار «برد و باخت» هم گذشته است. در جهان رسانه‌ها، دیگر این پیروزی نیست که حرف اول و آخر را می‌زند. جهان رسانه بسیار زودتر از جهان ورزش تشخیص داده که هدف اصلی «سرگرمی و رضایت» است!


کسب حداکثر سود/سرمایه، یعنی همان هدفی که سبب گزار ورزش، از سطح سلامتی/پهلوانی به ورزش حرفه‌ای شد، بیش از هر عامل دیگری در گرو رضایت و اقبال مخاطبان است. افزایش مخاطب بی‌هیچ تردیدی مترادف است با افزایش درآمدهای صنعتی که مرزهای آن مشخص نیست. از فروش بلیط و تبلیغات درون زمین گرفته تا درآمد تبلیغات شبکه‌های تلویزیونی و سپس رسانه‌های خبری و پس از آن شرکت‌های تبلیغاتی و همین‌طور ادامه بدهید تا «پشت پرده زندگی فلان بازیکن»؛ اقبال عمومی که افزایش پیدا کند چرخ‌های صنعت «سرگرمی‌خواهی» به چرهش در می‌آیند.


به صورت طبیعی، بیشترین رضایت هواداران/مخاطبان، در هنگام کسب پیروزی محقق می‌شود و با همین استدلال ساده است که برد و باخت هنوز هم یکی از مهم‌ترین معیارهای سنجش «موفقیت» در جهان ورزش به حساب می‌آید، اما این معیار برای موفقیت ابدا نه شرط لازم است و نه شرط کافی. «خوزه مورینیو» جایی گفته بود که «من موفق شدم جدال را از ۹۰ دقیقه بازی فراتر ببرم و به روز قبل تا روز بعد از بازی گسترش دهم». (نقل به مضمون) آقای خاص فوتبال خوب می‌داند که کل ۹۰ دقیقه فقط به قصد سرگرمی مخاطبان است. پس اگر بتواند به طرق دیگر، مثلا با شبیه‌سازی جدال های لفظی این هیجان را گسترش دهد دقیقا در راستای «موفقیت» عمل کرده است.



ویژه برنامه ۹۰ که پنج‌شنبه شب (و بامداد جمعه) پخش شد، پرسش پیامکی خود را به رضایت مخاطبان از «عملکرد چهارساله کارلوس کیروش» اختصاص داده بود. نتیجه حیرت‌انگیز بود. ۸۸ درصد راضی، در مقابل ۱۲ درصد ناراضی. فارغ از اینکه موضوع پرسش چه باشد، حیرت‌انگیز و شاید حتی باورنکردنی باشد که ۸۸ درصد از شهروندان یک کشور بر سر موضوعی با هم توافق داشته باشند. اقبال خیره کننده مخاطبان برای ارسال پیامک (بیش از ۲ میلیون در یک روز غیرمعمول که بسیاری از پخش برنامه بی‌اطلاع بودند) هم نشان می‌دهد که این رضایت چقدر برای مخاطبان جدی است. به باور من، هیچ اهمیتی ندارد که در طول این چهار سال تیم فوتبال ایران چه تعداد برد و باخت کسب کرده است. هدف اصلی به بی‌سابقه‌ترین شکل قابل تصور آن محقق شده است. همین و بس!

http://j.mp/GASQd7

Wednesday, January 28, 2015

حق «گند زدن»!




«تام داشل» در پرداخت حساب‌های مالیاتی اشتباه کرد. اشتباه‌اش در سطحی نبود که محکومیت قضایی به دنبال داشته باشد اما به هر حال خالی از ایراد هم نبود. این خبر درست زمانی منتشر شد که «باراک اوباما» داشل را به عنوان نامزد احراز وزارت بهداشت انتخاب کرده بود. آقای رییس جمهور بلافاصله پس از انتشار خبر ضمن پس گرفتن پیشنهاد خود به صراحت گفت: «من گند زدم»! (+)


رییس جمهور آمریکا اشتباه خود را پذیرفت، از شهروندان نیز پوزش خواست و البته تا تعبیر بی‌سابقه گند زدن به نوعی خود را مجازات کرد، اما هیچ گاه لبخند از لبانش دور نشد؛ شاید به این دلیل که می‌دانست دنیا به آخر نرسیده است. او قول داد که دیگر این اشتباه را تکرار نکند، پس نه تنها محبوبیت‌اش را از دست نداد، بلکه چهار سال بعد هم بار دیگر در انتخابات ریاست‌جمهوری پیروز شد و همچنان مورد اعتماد مردم آمریکا قرار گرفت. راز موفقیت اوباما به نظرم ساده بود: «همه می‌دانند رییس جمهور آمریکا ممکن است گند بزند، چرا که همه می‌دانند او هم یک انسان است و انسان‌ها گاه اشتباهات بزرگی مرتکب می‌شوند».


این روزها در ایران، به دنبال صدور یک قرار محکومیت و در نتیجه اثبات یک جرم، موجی از تکذیب و فرار از زیر بار مسوولیتی به راه افتاده است. احمدی‌نژاد مدعی می‌شود که مسوولیتی در قبال فساد معاون‌ اول‌اش ندارد. رسانه‌های راست افراطی در تلاشی محیرالعقول می‌خواهند اثبات کنند که اساسا رحیمی از اول‌اش «اصلاح طلب» بوده است! نمایندگانی هم که یک زمان گروه گروه نامه تایید و تقدیس برای انتخاب رحیمی می‌نوشتند (و گویا در خفا چک‌های‌اش را دریافت می‌کردند) مهر سکوت بر زده‌اند و البته قطعا باید فراموش کرد که چه کسی نظرش به چه کسی نزدیک بوده و چه کسانی مدعی «بصیرت» بوده‌اند. ولوله‌ای که در میان سیاست‌مداران ایرانی افتاده هم به نظرم دلیل ساده‌ای دارد: «اینجا کسی نمی‌تواند گند بزند»!


در مملکتی که به دست «امام زمان» اداره شود و در حکومتی که مقامات ارشدش «نایب امام زمان» و نیروهای خرده پای‌اش «سربازان گمنام امام زمان» هستند، طبیعتا امکان بروز خطا وجود ندارد. آن‌ها که «چشم بصیرت» دارند چطور می‌توانند اشتباه کنند؟ سیاست را که از بازی انسان‌ها و نیروهای زمینی جدا کنیم و به عرش ببریم و یک سر ارتباط‌اش را به سیم‌های آسمانی وصل کنیم، توانایی «گند زدن» را پیشاپیش از همه سلب کرده‌ایم. از آن به بعد همه یا «قدیس» هستند و یا «خائن».



تا زمانی که دادگاه حکم دیگری صادر نکرده، تنها «مجرم» اثبات شده فقط محمدرضا رحیمی است. باقی فعلا فقط «اشتباه» کرده‌اند. من فکر می‌کنم زمان خوبی است که یاد بگیریم در سیاست می‌شود «اشتباه» کرد و به یاد بیاوریم که اگر سیاست‌مداران دست از سر آسمان‌ها بردارند و مشکلات خود را صادقانه با مردم در میان بگذارند آن وقت حق «گند زدن» اینجا هم به رسمیت شناخته خواهد شد.



پی‌نوشت:


یک جنبه دیگری از «حق گند زدن» که به نظرم مهم است و فارغ از جنجال اخیر باید مورد توجه قرار گیرد این است که فقط سیاست‌مدارانی که ادعاهای فراطبیعی دارند این حق را مخدوش نمی‌کنند. گاهی ما نیز به عنوان شهروندان عادی، فضای سیاست را چنان صفر و یک می‌کنیم که دقیقا همین حق را از سیاست‌مداران‌مان می‌گیریم. این برخورد به ویژه در نقد عملکردهای تاریخی سیاست‌مداران یا جریان‌های سیاسی آشکار است. برای مثال، با مشخص شدن یک اشتباه در فلان مقطع تاریخی، ما پرونده یک جریان را با برچسب «خیانت» برای همیشه می‌بندیم و تا سال‌ها بعد نیز همچنان با ارجاع به همان اشتباه تاریخی راه بر بازگشت آن‌ها می‌بندیم. اثرات مخرب این برخورد نیز دست‌کمی از ادعاهای فراطبیعی سیاست‌‌مداران ندارد.



http://j.mp/GASQd7

Tuesday, January 27, 2015

سر چشمه شاید گرفتن به بیل!


اعتراضات سال ۸۸ نخستین نمونه از واکنش به شبهه تقلب در تاریخ انتخابات جمهوری اسلامی نبود. پیش از آن نیز، ای بسا به تعداد انتخابات‌هایی که برگزار شده بود، چه انتخابات مجلس و چه ریاست‌جمهوری، همواره شائبه‌هایی وجود داشت و طرفین معترضی پیدا می‌شدند. مثل محافظه‌کارانی که به انتخابات منجر به پیروزی سیدمحمد خاتمی تردید داشتند. مثل ماجرای عجیب و غریب انتخابات مجلس ششم در شهر تهران که با ابطال ۶۰۰ هزار رای از جانب شورای نگهبان (و به دستور رهبر نظام) همراه شد(+) و البته مثل اعتراض جالب محمدخوش‌چهره که می‌گفت در جریان انتخابات مجلس هشتم، در صندوقی که خانواده‌اش رای داده‌اند آرای او صفر اعلام شده است. (+)


قانون اساسی ما «شورای نگهبان» را مسوول نظارت بر انتخابات و نتایج آن قرار داده است. شورایی که برای سال‌هاست ترکیب و عمل‌کرد آن با اتهام «رفتار جناحی» مواجه است. با این حال، این شائبه جناحی رفتار کردن شورای نگهبان هیچ گاه بدان حد جدی نبود که معترضین به یک انتخابات (چه اصلاح‌طلب و چه اصول‌گرا) حکم نهایی را نپذیرند. از این نظر گمان می‌کنم وقایع سال ۸۸ را صرفا از جنبه عملکرد شورای نگهبان نیز می‌توان از ابتدا مورد بازخوانی قرار داد.


یکی از گلایه‌های آن زمان و حتی استنادات بعد از سال ۸۸ آیت‌الله خامنه‌ای در انتقاد به معترضین این بود که «از مدت‌ها پیش از برگزاری انتخابات زمزمه تقلب سر دادند». (نقل به مضمون از سخنرانی‌های ایشان) درست هم بود. این اتفاقی بود که افتاد؛ اما متاسفانه وضعیت انحصاری و سیر یک جانبه رسانه‌های حکومتی هیچ گاه به معترضان این فرصت را نداد که در پاسخ به این انتقاد جواب بدهند: اگر قبل از انتخابات هم سلامت انتخابات زیر سوال رفته بود، بجز اقدامات غیرقانونی خود دولت، به این دلیل بود که اعضای شورای نگهبان پا را از مرز تردیدهای همیشگی فراتر گذاشته بودند و رسما و علنا به سود احمدی‌نژاد اعلام موضع می‌کردند و حتی در میتینگ‌های تبلیغاتی او حاضر می‌شدند و این در حالی بود که ماده ۱۱ «قانون انتخابات» (در اصلاح ماده ۹۳) صراحتا تاکید دارد: «در اجرای صحیح اصل ۹۹ قانون اساسی و حفظ بی طرفی کامل، اعضا و ناظران شورای نگهبان و اعضا هیئت‌های اجرایی موظفند، در طول مدت مسئولیت خود تحت هر عنوان بیطرفی کامل را حفظ نمایند و اعلام حمایت و تبلیغ، ابراز جانبداری آنها به هر طریقی از یکی از نامزدها جرم محسوب می‌شود». (اینجا+)


از سوی دیگر، اصل ۹۱ قانون اساسی در توصیف اعضای شورای نگهبان از شش نفر «فقیه عادل و آگاه» نام می‌برد. حال ما با شخصی مواجه هستیم که به عنوان یکی از فقها و اتفاقا در جایگاه رییس شورای نگهبان قرار گرفته است. در عین حال، نه تنها ابایی از طرح اتهامات اثبات نشده و بی‌سند ندارد (مثل ماجرای رشوه یک میلیارددلاری عربستان به موسوی و کروبی)، بلکه از عواقب فاجعه‌بار قانون‌شکنی در انتخابات ۸۸ هم درس عبرت نگرفته و کمتر از یک سال مانده به انتخابات مجلس آینده، علنا گروهی مردم کشور را «عوضی» می‌خواند!



از اصلاح‌طلبان یا نامزدهای خیالی و احتمالی صحبت نمی‌کنم. دست‌کم با یک نمونه کاملا عینی مثل «علی مطهری» مواجه هستیم که آقای جنتی به دلیل مخالفت ایشان با حصر او را «عوضی» خوانده است. پرسش اینجاست که فردی مثل علی مطهری، چطور باید در جریان انتخابات بعد روی «عدالت» و «آگاهی» احمد جنتی حساب باز کند؟ چطور باید نظر چنین ناظری را به عنوان فصل‌الخطاب قبول کند؟ آیا کسی که اینچنین افسارگسیخته دست به سیاسی‌کاری می‌زند و اینگونه صریح و سخیف بخشی از شهروندان جامعه را مورد توهین قرار می‌دهد می‌تواند مرجع رسیدگی به اعتراضات و شکایت‌های احتمالی آن‌ها در جریان انتخابات آینده باشد؟ بنده به شخصه سر سوزنی برای چنین «ناظری» اعتبار قایل نیستم و به عنوان یک رای دهنده از همین الآن هشدار می‌دهم که اگر مسوولان امیدوارند در انتخابات بعدی اعتراضی شکل نگیرد و یا اگر گرفت در مراجع حقوقی پی‌گیری و حل و فصل شود، باید فکری به حال رییس شورای نگهبان بکنند. به قول معروف: «سر چشمه شاید گرفتن به بیل، چو پرگشت نتوان گرفتن به پیل»!

http://j.mp/GASQd7

Saturday, January 24, 2015

بس که بی‌شرمیش ناباور!


خواندن تاریخ جنگ‌های ایران و روس، یا حتی محاصره هرات و در نهایت شکست ایرانیان، به خودی خود دردناک است. هربار بخشی از خاک وطن را از دست داده‌ایم، اما ماجرا جنبه دردناک‌تر دیگری هم دارد. شاید تصور اولیه بر این باشد که وقتی کشور وارد جنگ می‌شد، تمامی ایرانیان برای شکست دشمن و یا دفاع از میهن بسیج می‌شدند، اما واقعیت هیچ وقت چنین نبوده است. اختلافات داخلی، سودجویی‌های شخصی و فرصت‌طلبانی که جنگ را صرفا ابزاری برای حذف رقبال خود قلمداد می‌کرده‌اند. باور کردنش دشوار است که وقتی سربازان در خط مقدم با دشمن قدرتمند خود در حال جنگ هستند، یک عده در پایتخت بنشینند و برای تضعیف و تخریب ارتش دسیسه بچینند. چنین اتفاقاتی دردناک اما واقعیت است.


* * *


«سردار آزمون»، پس از حذف تیم ملی از مسابقان از جام ملت‌ها، در صفحه اینستاگرام خودش نوشته: «سلام دوستای گلم. ما مردونه جنگیدیم و به ناحق باختیم. ماها بی‌غیرت نبودیم، واسه کشورمون سرمون رو گذاشتیم ولی آقای داور واسه عراق سود می‌زد. ماها خیلی نگرانیم. فقط شما رو داریم. خیلی‌ها هستن که ما رو می‌زنند. به خدا به خاطر وطنمون مردونه وایسادیم و دوس داریم شما هم پشت ما و آقای کیروش باشین. من عذر می‌خوام واقعا نتونستیم نتیجه بگیریم». (+)


از انتقادات و گاه تخریب‌های برخی مربی‌های داخلی نسبت به تیم ملی و مربی پرتقالی‌اش آگاه هستیم. اما من هیچ وقت فکر نمی‌کردم این انتقادات تا به این حد به بازیکنان فشار روانی وارد کند. امثال سردار آزمون که فقط ۲۰ سال سن دارد با چنین حجمی از فشار و استرس روانی چطور باید با تمرکز کافی بازی می‌کردند؟ به نظرم خیلی‌ها در داخل کشور چشم‌انتظار شکست تیم ملی بودند و دردناک این است که حتی بازیکنان هم این را به خوبی می‌دانستند!


* * *




تیم مذاکرات هسته‌ای کشور هم نزدیک به یک سال است وارد مرحله بسیار حساسی شده است. پس از چندین سال شعارزدگی که به قول آقای ولایتی «معلوم بود که قصد معامله نداریم» و نتیجه‌اش هم البته تحریم بود که پشت تحریم از راه رسید و کمر اقتصاد کشور را شکست، حالا گروهی دارند تلاش می‌کنند که آب رفته را به جوی برگردانند. در طرف مقابل قدرت‌های متنوع با منافع گوناگونی قرار دارند که اساسا منفعت اصلی برخی از آن‌ها در شکست کامل مذاکرات نهفته است. (مثل اسراییل) برخی دیگر نیز با حقیرانه‌ترین منافع شخصی در روند مذاکرات اخلال ایجاد می‌کنند. (مثل فرانسه) اما حداقل انتظار این است که این طرف، حول یک منفعت جمعی متحد باشد، که متاسفانه نیست. تیم مذاکرات هسته‌ای کشور، به همان اندازه که باید دقت کند گزگ به دست طرف‌های خارجی ندهد، باید مراقب تحرکات رقبال داخلی هم باشد که برای کوچکترین شکستی در روند مذاکرات حاضر به هرگونه فعالیتی هستند. مهم نیست که یک ملت این وسط قربانی می‌شوند، مهم حذف رقیب است که به هر طریقی جایز است، ولو در قبال چشمانی که حقیقت را می‌بینند و در برابر بی‌شرمی آن اشک‌ می‌ریزند.

http://j.mp/GASQd7

Wednesday, January 21, 2015

فریاد علیه بی‌عدالتی یا عربده‌جویی شعبان بی‌مخی!


دوستی در شبکه‌های مجازی انتقاد کرده که چرا برخی از سبزها نسبت به قانون‌شکنی نیروهای بسیج در حمله به سفارت فرانسه و تخریب اموال عمومی اعتراض دارند؟ (اینجا+) استدلال ایشان این است که چون سبزها خودشان در جریان اعتراضات سال ۸۸ سطل آشغال آتش زده و یا به اموال عمومی خسارت وارد کرده‌اند پس نمی‌توانند انتقاد مشابهی را به نیروهای بسیج وارد بدانند. چون از من هم خواسته‌اند نظرم را عرض کنم، در چند بند و به صورت خلاصه اینجا می‌نویسم:


۱- اگر سبزها تخلفاتی مشابه در جریان اعتراضات انجام دادند، دستگاه‌های قانونی تا سر حد امکان آن‌ها را مجازات کردند. (کاری نداریم که گاهی هم بیش از اندازه مجازات کردند) یعنی هرکجا توانستند بفهمند که چه کسی مثلا سطلی را آتش زده یا شیشه‌ای شکسته قطعا دادگاهی و محکوم‌اش کردند. از این نظر، هر ناظری حق دارد اعتراض کند: «چرا هیچ اراده‌ای برای برخورد قانونی با این نیروهای بسیجی وجود ندارد؟ آشکار است که دوستان هم از کشف هویت‌شان ابایی ندارند و با افتخار از اسناد قانون‌شکنی خود فیلم و عکس می‌گیرند». در واقع، این اعتراض، بیش از آنکه اعتراض به قانون‌شکنی باشد، اعتراض به «بی‌عدالتی» و «تبعیض سازمان‌یافته حکومتی» است. (به پی‌نوشت مراجعه کنید)


۲- یک وقت با گروهی مواجه هستیم که برای اعتراض آرام به خیابان قدم گذاشته، اما در برخورد با خشونت پلیس کنترل خود را از دست می‌دهد و مقابله به مثل می‌کند، یک وقت دیگر با گروهی رو به رو هستیم که از ابتدا به همین قصد وارد خیابان شده و بدون آنکه تحت فشار روانی و یا تحریک دستگاه امنیتی قرار گرفته باشد جرمی را مرتکب می‌شود. سبزها اگر مورد حمله پلیس یا نیروهای بسیج قرار نمی‌گرفتند دلیلی هم نداشت که سطل آشغال را آتش بزنند. خدمت دوستانی که احتمالا اطلاع دقیقی از دلایل آتش زدن سطل‌ها ندارند باید عرض کنم که سبزها پدرکشتگی خاصی با سطل زباله نداشتند. برافروختن آتش، تنها راه مبارزه با گازهای اشک‌آوری بود که اتفاقا در وقایع ۸۸ از نمونه‌های نظامی آن استفاده می‌شد و علاوه بر اشک، احساس خفگی لحظه‌ای به افراد دست می‌داد. اینجا بود که گروهی به دود سیگار (برای کاهش سوزش چشم) و گروهی دیگر به آتش (برای ایجاد امکان تنفس) پناه می‌بردند. (که در این مورد می‌توانند مستند به ماده ۱۵۲ قانون مجازات عمل خود را قانونی بخوانند) اما دوستان بسیجی که سوار بر اتوبوس سازمان‌یافته حرکت می‌کنند و در مشایعت کامل نیروهای حکومتی و با پشتوانه ساندیس و تغذیه مخصوص به محل اعزام می‌شوند نمی‌توانند به استدلال مشابهی در دفاع از قانون شکنی خود استناد کنند.


۳- شاید بتوان پذیرفت که اعتراض یک فرد قانون‌شکن، به فرد قانون‌شکن دیگر جای تعجب دارد. اما به طریق مشابه می‌توان استدلال کرد که «قانون‌شکنی یک فرد یا گروه نمی‌تواند توجیه‌گر قانون‌شکنی گروه دیگر باشد». پس من اساسا طرح این مساله را به نوعی تلاش برای منحرف کردن بحث از قانون‌شکنی‌های سازمان‌یافته و مداوم نیروهای بسیج می‌دانم که البته باز هم مثل همیشه بدون پی‌گرد باقی مانده است.


۴- در نهایت، اگر برای کسی حجیت‌ خاصی دارد، من می‌توانم اشاره‌ای کنم به آیه‌ای از آیات قرآن. جایی که می‌گوید: «لا یحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم». یعنی «خدا بلند کردن صدا را به بدگويی دوست ندارد، مگر از آن کس که به او ستمی شده باشد». پس دست‌کم به تعبیر قرآن هم باید تمایزی قایل شد میان آن‌کس که در برابر «بی‌عدالتی و ظلم» اقدامی انجام داده با آنکس که با حمایت کامل و پشتیبانی و ای بسا ماموریت دست به عملی به ظاهر مشابه می‌زند. جنس فعالیت نخست از جنس فعالیت انقلابیونی است که پدران ما بودند و ما به انقلاب آن‌ها افتخار می‌کنیم و جنس فعالیت این دوستان بسیجی از جنس عربده‌کشی‌های شعبان بی‌مخ‌های تاریخ است که همواره قانون می‌شکستند و همواره مورد حمایت و عنایت ملوکانه هم قرار داشتند.



پی‌نوشت:


در تکمیل بحث اعتراض به بی‌عدالتی یادآور می‌شوم که اساسا خود جنبش سبز و ریشه‌های شکل‌گیری آن نیز دقیقا بر پایه یک خشم نهفته از انباشت بی‌عدالتی‌های سیستماتیک بود که در جریان انتخابات به اوج رسید. بی‌عدالتی یعنی نمایندگان شورای نگهبان که باید ناظر انتخابات باشند از یک نامزد حمایت کنند، بعد صدا و سیما به او وقت بیشتر بدهد و قوه قضاییه نسبت به اتهام‌زنی‌های او واکنشی نشان ندهد و به شکایت شاکیان‌اش هم رسیدگی نکند، بعد دست‌آخر که گروهی خواستند اعتراض کنند بگویند «شما شکایت خودتان را به همان شورای نگهبانی ارایه کنید که اساسا اصل اعتراض نسبت به عملکرد او شکل گرفته است».

http://j.mp/GASQd7

Tuesday, January 20, 2015

هنر و بی‌هنری!


چهل سال پیش، «مصطفی عقاد» فیلمی از پیامبر مسلمانان ساخت که نه تنها از نظر هنری/سینمایی به یکی از آثار ماندگار تاریخ سینمای جهان بدل شد، بلکه با استقبال فراگیر اهل تشیع و تسنن قرار گرفت. چنان که از الازهر مصر و شیوخ عربستان گرفته تا مقامات مذهبی و سیاسی جمهوری اسلامی ایران، هیچ یک با فیلم اختلاف نظری نداشتند. با سابقه نارضایتی و حساسیتی که از مسلمانان در مورد آثار هنری می‌شناسیم، باید اعتراف کنیم که این کارگردان کار بزرگی انجام داد.

خود مصطفی عقاد در دشواری‌های ساخت فیلم می‌گوید: «تولید آن آن قدر طول نکشید که مذاکرات برای به توافق رسیدن، به طول انجامید». عقاد صفحه به صفحه فیلم‌نامه‌اش را از «الازهر مصر» گرفته تا «مجلس الشیعه» در لبنان به تایید مراجع مذهبی می‌رساند. اما اگر گمان می‌کنید مشکلات مذهبی فیلم صرفا بر سر اختلافات شیعه و سنی بود به این بخش از سخنان او دقت کنید: «به ما گفتند که باید از «رابط فی‌العالم الاسلامیه» در عربستان سعودی اجازه بگیرید. آن‌ها مثلاً جناح راست افراطی بودند. فکر می‌کردند که همه ملحدند. الازهری‌ها ملحدند. باید می‌رفتم آنجا و می‌فهمیدم چرا با آن مخالف‌اند. من به آن‌ها درباره این «صوره حرام» گفتم که من در دانشگاه کالیفرنیا یاد گرفته‌ام که کسی که تئوری عکاسی و عدسی‌ها را پایه‌گذاری کرد، یک مسلمان بود به نام «حسن ابن حیفا» و حالا ما اینجا، به اذان مسلمین داریم می‌گوییم که حرام است!؟ عکس ملک فیصل در روزنامه بود، گفتم، این یک «صوره حرام» است؟ گفت که نه این اشکال ندارد، چون «انجماد سایه» است. می‌دانید آن‌ها در حماقتشان باهوش‌اند. می‌گفت شما در سینما آن را به حرکت درمی‌آورید و به آن روح می‌بخشید و خلقت روح، فقط به خدا مربوط است. من گفتم که اگر تصویر خودم را در آینه ببینم دلیل نیست که من یک روح خلق کرده‌ام». (+)


سال‌ها بعد از عقاد، حالا «مجید مجیدی»، با بزرگترین سرمایه‌گزاری دولتی در تاریخ سینمای ایران برای خودش یک «محمد رسول‌الله» دیگر ساخته که هنوز پخش نشده آتش اختلاف و تفرقه را برانگیخته است. (+)آقای مجیدی، در پاسخ به انتقادات شیوخ الازهر گفته است «از دوستان دانشگاه الازهر دعوت می‌کنم که ابتدا فیلم را ببینند و بعد در مورد آن گفت‌وگو می‌کنیم».(+) به نظر می‌رسد که ایشان در درجه اول باز هم جایگاه خود را به عنوان یک کارگردان فراموش کرده‌اند و نمی‌دانند که نسبت ایشان با شیوخ الازهر «گفت و گو» نیست، بلکه یا باید از آنان یاد بگیرند، یا باید برای گفت و گو تعدادی از علمای اهل تشیع را روانه کنند. در درجه دوم، آیا آقای مجیدی واقعا نمی‌دانند که پس از ساخت و حتی «تماشای» فیلم، دیگر گفت و گو بر سر درون‌مایه آن ارزشی برای این شیوخ ندارد؟ آیا ایشان واقعا متوجه نیستند که این تلاش‌ها باید پیش از ساخت فیلم انجام می‌شد؟


البته اختلاف نظر صرفا در حوزه مذهبی نیست. وقتی آقای مجیدی مدعی می‌شوند «فیلم عقاد به نوعی چهره‌ای خشن از دین تعریف کرده است»! آن بنده بیننده که صحنه دفاع بی‌خشونت مسلمانان در برابر سنگ‌باران پیامبرشان، یا ایستادگی در برابر حرکات تحریک‌آمیز کفار، (آنجا که مسلمانان قصد رفتن به حج داشتند و در نهایت به یک قرارداد صلح منجر شد) یا صحنه کشاورزی آنان، راه‌یابی‌شان در دل پادشاه حلشه صرفا بر پایه پیام دوستی و در نهایت صحنه ورود بدون خشونت آنان به مکه را در خاطر دارم به خودم حق می‌دهم که علاوه بر درک مذهبی ایشان، در مورد درک ایشان از فیلم هم دچار تردید شوم!



«پیغام»، «رسالت» و یا آنچنان که در ایران شهرت دارد، «محمد رسول‌الله»، فیلم بسیار خوبی است، اما به باور من، هنر اصلی کارگردان آن بود که توانستند یک‌دلی و موافقت جمع بسیار متکثری از مسلمانان را جلب کند و هیچ کس را نیازارد. من حتی گمان می‌کنم که اگر از کفار قریش هم کسی زنده بود، نسبت به فیلم اعتراضی نداشت، چرا که ادب و متانت کارگردان حتی شامل حال کفار فیلم هم شده بود! این هنری است که مجید مجیدی، با همه توانگری‌اش در سینما از آن بی‌بهره به نظر می‌رسد.

http://j.mp/GASQd7

Saturday, January 17, 2015

یک مقدار بزرگ‌منشی!


بچه که بودم، تلویزیون اساتید برجسته قاری قرآن را زیاد نمایش می‌داد. یا شاید من زیاد دقت می‌کردم. به هر حال آن زمان عاشق استاد «راغب مطفی غلوش» شده بودم. با آن انرژی زیادی که برای تلاوت صرف می‌کرد. رگ‌های گردن‌اش که بیرون می‌زد، رنگ‌اش که تا کبودی پیش می‌رفت و شیوه خاص دست‌اش که انگار اگر بلند نمی‌کرد و جلوی دهان نمی‌گرفت صدایی از گلوی‌اش بیرون نمی‌آمد. آن زمان یکی از حساس‌ترین بخش‌های تلاوت قرآن حسن ختام‌اش بود. همیشه گوش تیز می‌کردیم که این قاری چگونه تلاوت‌اش را پایان می‌بخشد. «صدق الله العلی العظیم» یا فقط «صدق الله العظیم». وقتی تلاوت زیبایی با شیوه دوم خاتمه می‌یافت یک جور آب سردی بود، نوعی دلگیری و کدورت کوچک که قاری «از ما نیست». دست‌کم در آن دوران کودکی دوگانه «شیعه و سنی» برای من هم کمی پررنگ بود. البته نه آنقدر که عاشق غلوش نباشم. استاد غلوش اهل مصر بود و سنی مذهب. این را خوب می‌دانستم. با این حال، یک بار که گویا غلوش میهمان ایرانیان بود، در پایان تلاوت‌اش، احتمالا به احترام میزبانان شیعی مذهب خود از «العلی العظیم» استفاده کرد. خدا می‌داند چه شور و غوغایی در میان شنوندگان بر پا شد. فریادهای «الله الله» و حتی «الله و اکبر» بود که به هوا بلند شد و حاضران آنچنان از خود بی‌خود شده بودند که از شوق همگی برخاسته بودند و اگر می‌توانستند به استاد قاری هجوم می‌بردند و شاید بر سر دست بلندش می‌کردند. طبیعتا اهل فن می‌دانند که از نظر مفهومی تفاوت چندانی نمی‌کند که خداوند را «بزرگ و بلندمرتبه» بخوانیم یا صرفا «بزرگ». این فقط یک جور مرزکشی خودساخته میان اهل تشیع و تسنن است. استاد غلوش هم که قطعا به این مرزبندی آگاه بود، حتما در آن لحظه احساس کرد دلگرمی و صمیمیتی که می‌تواند با یک کلام ساده در میان هم‌کشیان شیعی مذهب‌اش ایجاد کند ارزشمندتر از پافشاری بر یک نقطه اختلاف افکن است. سال‌هاست که دیگر صداق غلوش را نشنیده‌ام، اما حتی اگر صدای‌اش را هم فراموش کنم، آن حرکت زیبا و از سر بزرگ‌منشی‌اش را فراموش نخواهم کرد.



هفته وحدت سپری شده است، اما این تصویر هنوز جلوی چشم من قرار دارد. تصویری که شاید قرار بود مایه دلگرمی و اتحاد بیشتر باشد، اما به نظرم بیش از هرچیز یک جور لجاجت بر سر تفرقه را نشان می‌دهد. حرف درستی است که وحدت نباید در معنای حذف اختلافات و نادیده گرفتن تکثر تعبیر شود. با این حال، دست‌کم وقتی قرار است در یک حرکت نمادین بر اولویت اتحاد و هم‌دلی بر اختلاف نظرات تاکید کنیم، شاید بشود به گونه‌ای سنجیده‌تر عمل کرد. چه کسی است که گمان کند اگر به واقع خداوندی وجود دارد که ناظر این نماز جماعت است، شیوه قرار گرفتن دستان نمازگزار را بر یک دلی و اتحاد نمازگزاران اولویت می‌دهد؟

http://j.mp/GASQd7

Monday, January 12, 2015

قانون‌گرایی مطهری و آزادی‌خواهی در حجاب!


 ۱۵۰ سال پیش، «میرزا ملکم‌خان ناظم‌الدوله» پیشنهادات خود برای آغاز دومین دوره اصلاحات عصر ناصری را در مجموعه‌ای تحت عنوان «دفترچه تنظیمات» یا «کتابچه غیبی» تدوین کرد. او علاوه بر تقسیم نظام‌های حکومتی بر دو دسته کلی «جمهوری» و «سلطنت»، نظام‌های سلطنتی را نیز به دو دسته «سلطنت مطلق» (یعنی سلطنتی که در آن هم اختیار وضع قوانین و هم اختیار اجرای آن بر عهده پادشاه است) و «سلطنت معتدل» (یعنی نظامی که وضع قوانین با مردم و اجرای آن با پادشاه است) تقسیم کرد. جالب اینکه حکومت ایران تا آن زمان، زیر مجموعه هیچ یک از این نظام‌های حکومتی نبود. یعنی حتی «سلطنت مطلق» که وضع قانون و اجرای آن یکسره در اختیار پادشاه است در مورد کشور ما صادق نبود، چرا که ما اساسا هنوز «قانون» نداشتیم!

«خودکامگی» ویژگی نظام‌هایی محسوب می‌شود که روال کار بر اساس قوانین مدون و مشخص به پیش نمی‌رود؛ بلکه این مطلوبات شخصی حاکم خودکامه است که در هر لحظه بی‌چون و چرا اجرا می‌شود. تفاوت این نظام، با «سلطنت مطلق» در آن است که هرچند در سلطنت مطلق نیز شخص پادشاه بنابر مطلوبات خود قوانین را تعیین می‌کند، اما دست‌کم تا زمانی که این قوانین را تغییر نداده قادر به زیر پا گذاشتن آن‌ها و اعمال تبعیض در مصادیق متفاوت نیست. از این بابت، نظام «خودکامه» شباهت ظریف اما غیرقابل انکاری با حکومت‌های مدرن و پیچیده «توتالیتر» دارد. در نظام‌های توتالیتر نیز هرچند در ظاهر مجموعه‌ای از قوانین نوشته شده‌اند، اما در عمل حکومت آنچنان خود را بی‌نیاز از رعایت قوانین می‌داند که حتی زحمت تغییر آن‌ها را به خود نمی‌دهد. به قول «هانا آرنت»، قانون اساسی شوروی نیز به مانند قانون اساسی وایمار (در دوره آلمان نازی) «با آنکه هرگز رعایت نشد، هرگز هم لغو نگردید». (توتالیتاریسم، هانا آرنت، نشر ثالث، ص۱۹۱)


بدین ترتیب، اوضاع کشورداری در دوران خودکامه ناصری نیز تا بدان حد وخیم بود که ملکم‌خان، از میان تمامی مدل‌های شناخته شده، مدل «سلطنت مطلق» را به پیشگاه ناصرالدین شاه توصیه کرد. او خوب می‌دانست که انگلستانی که در آن زمان به «سلطنت معتدل» دست‌یافته بود، دست کم از ۵۰۰ سال قبل کار خود را با همان «سلطنت مطلق» آغاز کرده بود. پس با یک تاخیر ۵۰۰ ساله تلاش کرد لزوم وضع و رعایت قوانین را در کشور تثبیت کند و برای گذار به «سلطنت معتدل» یا همان «مشروطیت» به اصلاحات آیندگان امیدوار باقی بماند.


* * *


این روزها که اعتراضات پی‌گیرانه «علی مطهری» به جریان حصر غیرقانونی رهبران جنبش سبز جنجالی فراگیر در عرصه سیاسی کشور به پا کرده است، بجز مخالفان حکومتی او، گروهی دیگر از منتقدان با یادآوری مواضع مطهری در مورد لزوم برخورد با «بدحجابی/بدپوششی» عملکرد او را مورد انتقاد قرار می‌دهند. در واقع، منتقدان دوم، هرچند به صورت ضمنی یا آشکار از پی‌گیری مساله رفع حصر از جانب مطهری حمایت می‌کنند اما از هیچ فرصتی برای اعلام مخالفت خود با آنچه «مواضع فرهنگی مطهری» می‌خوانند خودداری نمی‌کنند.


استدلال منتقدان فرهنگی جناب مطهری چندان نیاز به تشریح ندارد. بن‌مایه استدلال آن‌ها بر پایه حق طبیعی آزادی در انتخاب پوشش زنان استوار است که توسط برخی قوانین حکومتی ما نقض شده. این گروه باور دارند «قانون ناعادلانه، یا قانونی که کرامت انسان‌ها را زیر پا می‌گذارد قابل اجرا نیست». بدین ترتیب، هرچند در مورد مسایلی همچون «حق دادرسی عادلانه»، «ممنوعیت تفتیش عقاید»، «حق راهپیمایی مسالمت‌آمیز و تشکیل احزاب و گروه‌های غیرمسلحانه» و ده‌ها نمونه دیگر حاضر به حمایت از رویه قانون‌مدار امثال مطهری هستند، اما در مواردی که گمان می‌کنند با اصل قوانین مشکلی عقیدتی/انسانی دارند تن به قانون‌گرایی نمی‌دهند.


در نقطه مقابل، علی مطهری از نگاه من تبلور پاسخ به یک جای خالی است که طی ۱۵۰ سال گذشته، گه‌گاه توسط تک چهره‌هایی از جامعه نخبگان اشغال شده اما هیچ گاه نه به یک رویه در دل حکومت بدل شده و نه در جامعه ایرانی نهادینه شده است: «اولویت قانون‌گرایی بر انتخاب قوانین شایسته».


این منطق به ما می‌گوید تا زمانی که همه، از نیروی درون قدرت تا منتقدان خارج از دایره قدرت، فصل‌الخطاب بودن قانون را به رسمیت نشناسیم، جدال بر سر تغییر قوانین از اساس محلی از اعراب ندارد. به عینه شاهد هستیم که تمامی جناح‌های سیاسی کشور به صورت متقابل می‌توانند یکدیگر را به «قانون‌شکنی» متهم کنند و باید اعتراف کرد که هر یک نیز دست‌کم در بر شمردن برخی از این موارد قانون‌شکنی محق هستند. در چنین شرایطی، چه محکمه‌ای و بر پایه چه سنگ عیاری می‌تواند در این مجادلات به قضاوت بنشیند؟ وقتی فصل‌الخطاب بودن قانون انکار شود، به صورت طبیعی نتیجه نهایی را فقط «زور» مشخص خواهد کرد و این همان اصلی است که به «قانون جنگل» مشهور است.


دوستی در انتقاد از اجرای قانون حجاب می‌گفت: «من قانونی را که مغایر با کرامت انسانی باشد رعایت نخواهم کرد». بلافاصله در ذهن من این پرسش ایجاد شد که طی ۱۵۰ سال گذشته، چه کسان دیگری چنین استدلالی را به کار گرفته‌اند و بر پایه آن دست به چه اقداماتی زده‌اند؟ آیا پس از انقلاب ۵۷ و پیش از آنکه بخش‌نامه‌های مربوط به حجاب صادر شود، گروهی از جوانان آرمان‌گرای وقت با این استدلال که «بی‌حجابی منافی کرامت انسانی است» دست به کار نشدند و بر خلاف قوانین موجود پونز به سر مردم فرو نکردند؟ آیا گروه‌هایی که قوانین کشور را ناکافی قلمداد کرده و خود برای بسط و ترویج «کرامت انسانی» (البته در تفسیر خودشان) اقدام به اسیدپاشی می‌کنند، دقیقا از منطقی مشابه پی‌روی نکرده‌اند؟


دفاع از قانون‌گرایی، به ویژه وقتی پای قوانینی همچون حجاب به میان آید کار دشواری است. بلافاصله بخش عمده‌ای از جامعه، به ویژه زنانی که زیر فشارهای غیرمنصفانه این قانون رنجی روزمره را تحمل می‌کنند زبان به گلایه خواهند گشود که «این قانون‌گرایی به معنای قربانی کردن زندگی ما تمام خواهد شد». طبیعتا من از چنین اتفاقی متاسف هستم اما مساله «قانون‌گرایی» نه بی‌تفاوتی به این حق و یا درد و رنج آن‌ها، بلکه اتفاقا پیشنهاد راهکاری عملی و مطمئن برای حصول مقصود است. ما با دوگانه «قانون‌گرایی» یا «آزادی حجاب» مواجه نیستیم. دوگانه‌ای که پیش روی ما قرار دارد «قانون‌گرایی» و یا در افتادن به وادی «توحش» است. توحشی که در آن قطعا کسی پیروز خواهد بود که قوی‌تر، مسلح‌تر و خون‌ریزتر باشد.


برخی از دوستان تمایل به قانون‌شکنی خود را تحت عنوان راهکار «نافرمانی مدنی» ارایه می‌دهند؛ اما ناظر خردمند می‌تواند لحظه‌ای در این عنوان شکیل تردید کند و از خود بپرسد «نافرمانی در برابر کدام مدنیت»؟ در جامعه‌ای که از صدر تا به ذیل آن شاهد قانون‌شکنی هستیم، در جامعه‌ای که قانون‌گزاران و مجریان قانون آن خود بزرگ‌ترین قانون‌شکنان هستند، گسترش قانون‌شکنی به سطح شهروندان چطور می‌تواند نوعی «نافرمانی» محسوب شود؟ آیا بزرگ‌ترین «نافرمانی» در برابر حکومت «قانون‌شکنان» همان تاکید بر «قانون‌گرایی» نیست؟


۱۵۰ سال از تاریخ نگارش «دفتر تنظیمات» می‌گذرد. در طول این یک و نیم قرن، هیچ گاه برآیند بی‌قانونی‌ها و قانون‌شکنی‌های معمول در کشور به سود شهروندان، حقوق و آزادی‌های آن‌ها تمام نشده است. قوانین، ولو ناعادلانه‌ترین آن‌ها، در تمام این دوران بسیار بیش از آنکه مخل زندگی شهروندان باشند، بر خودکامگی حاکمان افسار زده‌اند. قانون‌شکنی‌های مداوم حاکمان طی این مدت بزرگ‌ترین گواه این ادعاست. حالا اختیار با خود ماست. سنگر قانون را در سودای پیروزی‌های رویایی بیش از این بی‌اعتبار کنیم یا یک بار برای همیشه قدم در راه طولانی‌تر اما مطمئن قانون‌مداری بگذاریم.


پی‌نوشت:


پیشنهاد می‌کنم یک بار دیگر یادداشت «مردی برای تمام فصول» را بخوانید و یا به یاد بیاورید که انگلستان امروز بر دوش مردانی چون «سر توماس مور» بنا شده و اتفاقا خدمت توماس مور به انگلستان این بود که سرش را برای دفاع از متحجرانه‌ترین باورهای مذهبی/زن‌ستیز به باد داد!

http://j.mp/GASQd7

Sunday, January 11, 2015

یک جای کار می‌لنگد


اول گفتند که تقصیر معترضان بوده؛ آن زمانی که اسلحه کشیدند و در خیابان‌های شهر جوی خون راه انداختند، آن زمان که «قبرستان‌ها را آباد کردند»، گفتند که گناهش به گردن معترضین بوده و مسوولیت‌اش بر عهده خودشان و رهبران‌شان است. مصلحت ایجاب کرد بجز قبرستان‌ها، زندان‌ها را هم پر کنند و بعدش هم بی‌محاکمه محصور کنند در تمام مدت هرچه کوبیدند و خشونت به خرج دادند هم‌چنان گناه‌اش به گردن معترضین بود. اما وقتی حتی هاشمی را رد صلاحیت می‌کنی و باز دولت به دست کسانی می‌افتد که مدام باعث «دلواپسی» هستند، و البته وقتی در دستچین‌شده‌ترین مجلس تاریخ کشور باز هم ناچار باشی دهانی را با مشت ببندی، آن وقت معلوم است که یک جای کار بدجوری لنگ می‌زند.



به نظرم دیگر کار از «بصیرت» گذشته است. اگر پنج سال پیش امروز‌شان را ندیدند، شاید بشود گفت که «کوته‌نگر» بودند؛ اما حالا که همه به چشم دیده‌اند مشکل با سرکوب مردم در خیابان حل نشد و ضرورت تا سرکوب دولت و حالا سرکوب نمایندگان مجلس دست‌چین شده‌ی خودی‌ها هم گسترش یافته، دیگر فقط باید در برابر فهمیدن مقاومت کرد که در نیافت روال کار چطور می‌لنگد و بزنگاه نهایی چقدر نزدیک است. به هر حال، ارابه تاریخ تا ابد منتظر نمی‌ماند که شما به جای درس گرفتن و جبران، اشتباهات خود را در بوق و کرنا کنید و سند رسوایی‌ را به جای افتخار بر سر دست بگیرید. بزنگاه‌های دشوارتری در پیش است. ساده‌ترین‌اش انتخاباتی که یک سال دیگر از راه می‌رسد. آنجا که هزاران نفر نامزد ورود به خانه ملت می‌شوند و در هزاران نقطه کشور، در هزاران گردهم‌آیی و سخنرانی، هربار انگشتی به اجازه بالا می‌رود و از تکلیف محصورین می‌پرسد، یا زمزمه «یاحسین»ی به گوش می‌رسد. حتی می‌شود به سادگی به مجلسی فکر کرد که شاید هنوز هم بیشتر از یک «علی مطهری» نداشته باشد، اما ای بسا این بار دیگر ده‌ها عربده‌جوی در آن پیدا نشوند که به موقع عربده بکشند و صدای ملت را حتی در خانه ملت خفه کنند. آن وقت دیگر بعید است این چرخ لنگ باز هم دوام بیاورد!

http://j.mp/GASQd7