Tuesday, July 31, 2012

نرگس محمدی ، با وثیقه 600 میلیون تومانی و برای درمان از زندان زنجان به مرخصی آمد

با وثیقه ششصد میلیونی و با هدف درمان بیماری نرگس محمدی به مرخصی آمد نرگس محمدی نایب رئیس کانون مدافعان حقوق بشر که در تاریخ دوم اردیبشهت بازداشت شد ه بود امروز- سه شنبه – برای مداوای بیماری خود به مرخصی استعلاجی آمد. به گزارش سایت ملی-مذهبی خانم محمدی که از زندان اوین به زندان زنجان منتقل شده بود در مدت حبس خود در شرایط بسیار بحرانی جسمی قرار گرفت و در زندان بارها به تشنج و فلج عضلانی مبتلا شد. در پی تشدید این بیماری مسئولان زندان از خانواده وی خواستند وثیقه ای ششصد میلیون تومانی برای مرخصی این زندانی سیاسی تهیه کنند. سرانجام خانواده خانم محمدی توانستند این وثیقه را تهیه کنند تا او بتواند از مرخصی استعلاجی استفاده کند. خاطرنشان می شود این فعال حقوق بشر که برای گذراندن دوره محکومیت شش ساله خود ابتدا به زندان اوین منتقل شده بود بعد از چند روز به صورت غیر قانونی به زندان زنجان منتقل شد . در طول این مدت بیماری وی به دلیل شرایط بسیار استرس زای بند عادی زندان زنان زنجان تشدید شد. خانم محمدی در بندی نگهداری می شد که زندانیان محکوم به فحشا، مواد مخدر و…حضوردارند.درگیری‌های روزانه در این بند و وضعیت نامناسب حاکم بر آن باعث شد خانم محمدی در دفعات مختلف به تشنج و فلج عضلانی مبتلا شود . به گونه ای که وی مجبور بود روزانه بین ۱۰ تا ۱۵ قرص مصرف کند. پزشکان زندان و پزشکان متخصص ایشان تاکید دارند این بیماری باید در محیطی آرام و بدون استرس مورد معالجه قرار گیرد. روند درمان این بیماری نیز طولانی مدت است و محیط زندان مانع جدی برای درمان این بیماری است. منبع خبر:سایت ملی مذهبی facebook: http://adf.ly/1587888/whostheadmin

امید کوکبی ،دانشمند جوان ایرانی ،برگزیده المپیاد و دانشجوی فوق دکترای فیزیک اتمی دانشگاه تگزاس ، همچنان در دانشگاه اوین

// امید کوکبی (زاده ۱۳۶۱ در گنبد کاووس)، برگزیده المپیاد و دانشجوی فوق دکترای فیزیک اتمی با گرایش لیزر در دانشگاه تگزاس آمریکا است که در بهمن ماه سال ۸۹ به هنگام ورود به ایران در فرودگاه بازداشت و زندانی شد. وی با کسب رتبه ۲۹ در کنکور توانست به طور همزمان در دو رشته فیزیک و مکانیک در دانشگاه صنعتی شریف تحصیل کند. کوکبی پس از اخذ لیسانس به دلیل سطح بالای نمرات درسی اش، برای ادامه تحصیل با پیشنهادات زیادی از سوی دانشگاه های برجسته دنیا مواجه شد. وی فوق لیسانس خود را در آلمان و دکتری را در اسپانیا در رشته فیزیک اتمی در گرایش لیزر کسب کرد. پس از اتمام دکتری مجددا از وی برای ادامه تحصیل دعوت به عمل آمد که با توجه به این که دانشگاه تگزاس آمریکا بالاترین سطح علمی را در رشته فیزیک اتمی در میان دانشگاههای دنیا داراست در سال ۲۰۱۰ به این دانشگاه رفت. وی در دوران تحصیل خود چندین بار برای دیدار با خانواده خود به ایران سفر کرده بود اما در آخرین سفر در بهمن سال ۸۹ هنگام برگشت در فرودگاه امام خمینی بازداشت شد. او به اتهام ارتباط با دولت متخاصم و کسب درآمد نامشروع یک ماه در بازداشتگاه ۲۰۹ زندان اوین در انفرادی، واز آن زمان به بعد در بند ۳۵۰ زندان اوین به سر می‌برد. وی ترکمن و از اهل سنت است و هیچ گونه سابقه فعالیت سیاسی نداشته است. در دوران بازجویی کوکبی است که از وی سوال شده چرا دولت آمریکا به تو ویزا می دهد؟ وی پاسخ داده چون من دانشجوی آنجا هستم. پرسیده اند که هنگام درخواست ویزا در سفارت آمریکا چه چیزی بیان کرده است؟ وی پاسخ داده از دلیل من برای ادامه تحصیل در آنجا سوال کرده اند که من گفته ام به دلیل علاقه ام به این رشته و کبود امکانات این رشته در ایران بوده است، بر اساس این پاسخ ها وزارت اطلاعات کوکبی را به «ارتباط با دولت متخاصم» متهم کرده است. همچنین در بازجویی ها از وی پرسیده شده چرا دانشگاه هزینه سفرهای تو به ایران را می دهد که وی پاسخ داده، این یک عرف است که هزینه های سفرها و کنفرانس های چهره های علمی را می پردازند که بنا بر این پاسخ به وی اتهام “کسب درآمد نامشروع” تفهیم شده است. او که در بند ۳۵۰ اوین محبوس است در گفتگویی که در زندان انجام داد، با تاکید بر اینکه مشغولیت های علمی و دانشگاهی هیچ گاه به او فرصت فعالیت های سیاسی را نداده است، در پاسخ به این سوال که چرا با وجود بی گناهی، در زندان ماندگار شده است می گوید: این سوالی است که هر روز از خودم می پرسم. در کل دوره بازجویی هم هیچ سند و مدرکی مبنی بر جاسوسی ارائه نشد. در ادامه قسمت هایی از نامه نوری زاد به امید کوکبی آورده می شود : به دانشمند زندانی: امید کوکبی امید عزیز، شرمنده ام که دراین سی و سه سال پس از انقلاب، ما حاکمان شیعی این سرزمین بلادیده، مجاورانِ غیرتمندِ دینی که نه، آدم های انسان که نه، حتی شهروندان شایسته ای نیز برای تو و هم کیشان تو نبوده ایم. در سالهای پیش از انقلاب، ما و شما رابطه ی خوبی با هم داشتیم. گذشته از مختصاتی که درهرکجا یافت می شود، هم ما هم شما، درسرزمین مادری مان ایران، محترم و آزاد و بهره مند از حقوق یکسان بودیم. نه کسی شما را به اسم ترکمن و سنی و مرزنشین، تحقیر می کرد و نه کسی ما را به صرفِ مرکزنشینی و پارسی گویی برقله ی بهره مندی می نشاند. امروز اما تو، نه بخاطر سنی بودنت، و نه بخاطر ترکمن بودنت، بل بخاطر این که هم جوانی و هم نابغه ای در زندانی. سنی بودن و ترکمن بودن تو، درد مضاعفی است که آرامش حسد ورزانِ ما را روفته. و این یعنی: جهالتِ آذین بسته و دستوریافته و بر سریرِ قدرت نشسته ای که تو را از آسمان درخشش به زیرمی کشد و به زندان می افکند، از تماشای نبوغ تو در رنج است. او از این که یک جوان سنیِ ترکمن به قله ای از بلندای نبوغ دست یافته، درد می کشد و به خود می پیچد. و چون رشته های امور در دست اوست، سوزش خود را با درانداختن تو به زندان و پوشاندن لباس جاسوسی به تنت، التیام می دهد. امید عزیز، من ازطرف همه ی آنانی که به تو انگ جاسوسی زده اند وحال آنکه خود می دانند تو یکی ازپاک ترین و شایسته ترین فرزندان این سرزمینی، از تو پوزش می خواهم. ازطرف کسانی که تو را از مسیر علم بازداشتند و به زندانت انداختند، از تو پوزش می خواهم. از طرف کسانی که آوازه ی بی گناهی و نبوغ تو را شنیدند و با پلشتیِ تمام به حبس و شکنجه ی روحی تو دستور فرمودند، از تو پوزش می خواهم. facebook: http://adf.ly/1587888/whostheadmin

Monday, July 30, 2012

الناز شاکردوست بازیگر مشهور سینما که این روزنامه مشغول بازی در فیلم «رسوایی» به کارگردانی مسعود ده نمکی است، تعابیر جالبی از شخصیت ده نمکی ارائه کرده است.

وی در گفتگویی تفصیلی با خبرگزاری فارس درباره ده نمکی گفته است: اولین جلسه‌ای هم که با ایشان گذاشتم، مخالفت‌های شخصی‌ام را با گفتم. من تصور می‌کردم که خیلی آدم‌ دگمی است! شاید هر آدمی به جز آقای ده‌نمکی بود، نمی‌پذیرفت و می‌گفت من می‌خواهم صرفاً یک فیلمی بسازم، تو نشد شخص دیگری. اما این آدم پای حضور من در این فیلم ایستاد، برایش مهم بود «الناز شاکردوست» به عنوان بازیگر نقش اولش بازی کند. facebook: http://adf.ly/1587888/whostheadmin

Sunday, July 29, 2012

حکایت بنده و خرقه‌پوشی جناب حافظ!

 

استاد گرامی می‌نوازد و می‌خواند تا می‌رسد به بیت:

 

«ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم

خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت»

 

یک چیزی به نظرم اشتباه است. یعنی توی کَت من نمی‌رود! من نمی‌توانم تصور کنم کسی خرقه را از «سر» به درآورد؛ به نظر من باید خرقه را از «تن» به در آورد! استاد اصرار می‌ورزد اما بنده حتی به حرمت استادی ایشان هم حاضر به پذیرش نیستم. استاد می‌فرمایند «خود سیدخلیل* هم همین را می‌خواند»! انصافا روی حرف سیدخلیل دیگر نمی‌شود حرف زد؛ ولی حرمت سیدخلیل هم شاید بتواند دهان آدم را ببندد، اما تردید را که از دل بیرون نمی‌کند! به دیوان حافظ مراجعه می‌کنیم. نوشته است: «خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت». استاد گمان می‌کند حجت تمام است، اما من نمی‌پذیرم. نمی‌دانم دیوان به تصحیح چه کسی بود اما هرکه بود و هرکه هست، به باورم دقت لازم را در این مورد به خرج نداده است: «خرقه را که از سر نمی‌پوشند که آن را از سر به درآورند! خرقه را به تن می‌کنند و از تن هم به درمی‌آورند».


سراغ اینترنت می‌آیم. «خرقه»، این واژه آشنا و ای بسا یکی از پرکاربردترین واژگان شعر و ادبیات کهن عرفانی ما در صفحه ویکی‌پدیا تعریف نشده است! (دست کم تا تاریخ نگارش این یادداشت) همین واژه در لغت‌نامه‌های آنلاین تعریف مفصل و مشروحی ندارد. (اینجا) به سراغ دیوان حافظ آن‌لاین می‌روم؛ باز نوشته است:


«خرقه از سر به درآورد و ...». (+)


ادامه نمی‌دهم. آسمان هم به زمین بیاید من نمی‌توانم باور کنم که حضرت حافظ این مسئله ساده را رعایت نکرده باشد! حالا همه عالم و آدم هم بیایند و مدام نسخه‌های خودشان را به رخ بنده بکشند که اتفاقا این یکی جلد طلاکوب داشته باشد و آن یکی خط نستعلیق و دیگری برگ‌های روغنی. من یکی زیر بار نخواهم رفت؛ مگر نشنیده‌اید که می‌گوید: «گر فلک با من نسازد چرخ را وارون کنم؟» تازه اینجا که با چرخ فلک دست به گریبان نیستیم. اینجا با بازار مکاره‌ای مواجه هستیم که حتی ادبیات را هم صرفا با زیورآلات به خورد مخاطب می‌دهد و البته مخاطب‌اش هم دیوان حافظ را با معیار طرح جلد و رنگ کاغذش انتخاب می‌کند!


خلاصه کار، در نهایت جست و جوهایم به این‌جا می‌رسد که گویا یک بنده خدایی به نام «محمد حسین بهرامیان» کتابی منتشر کرده است با عنوان «یک‌صد بیت پرماجرای حافظ». (+) جالب اینجاست که جناب بهرامیان در تشریح کار خود و برای نشان دادن مجموعه‌ای از آرا و تفاسیر گوناگون در مورد ابیات «پرماجرای» حافظ، دقیقا به بیت مورد علاقه من اشاره می‌کند و می‌گوید:


... تلاش شده رأیی از نظر دور نماند تا جایی كه حتی از بدر‌الشروح هم كه از شارحان قرون گذشته است، استناد‌هایی را آورده‌ام. مثلا برای بیت «ماجرا كم كن و بازآ كه مردم چشم / خرقه از تن به در آورد و به شكرانه بسوخت» نظر بیش از ‌20 حافظ‌پژوه را آورده‌ام...


دقت کردید؟ «خرقه از تن به درآورد» و نه از سر! خب دست کم حالا فکر می‌کنم انگیزه کافی داشته باشم که در اولین فرصت کتاب جناب بهرامیان را تهیه کنم؛ هرچند احتمالا تفاوت چندانی هم نخواهد کرد؛ آنجا هم اگر خرقه را از «سر» به درآورند من قبول نخواهم کرد؛ از قدیم گفته‌اند: «آدم باید خودش عاقل باشد»!


پی‌نوشت:

* اشاره به زنده‌یاد، استاد «سیدخلیل عالی‌نژاد».

http://adf.ly/1587888/whostheadmin

اولین عکس بهاره هدایت بعد از آزادی از زندان

// بهاره هدایت به مرخصی آمد. بهاره برای درمان سنگ کلیه اش به مرخصی 3 روزه آمده است و ممکن است این مرخصی تمدید شود این عکس رو بهاره در صفحه فیس بوکش آپلود کرده و نوشته: این اولین عکسیه که آپلود می کنم! عزیزانی که تا همین چند وقت پیش هم بند بودیم، از راست به چپ نازنین خسروانی عزیز، مهدیه، خودم،نازنینِ حسن نیا و عاطفه نبوی باورم نمی شه الان این بیرون کنار همیم! facebook: http://adf.ly/1587888/whostheadmin

. ششمین سال یاد پرواززنده یاد اکبر محمدی سمبل مقاومت جنبش دانشجویی گرامی باد

// اکبر محمدی از فعالان دانشجویی ،در پی اعتراضات دانشجویی تیرماه ۱۳۷۸ تهران به همراه برادرش منوچهر محمدی و تعداد زیادی از دانشجویان در طی اعتراضات دانشجویی کوی دانشگاه تهران دستگیر و در دادگاه ویژه انقلاب به اعدام محكوم شد، اما پس از چندی حكم او به ۱۵سال حبس تقلیل یافت (شامل ۱۰ سال زندان و پنج سال حبس تعلیقی). وی بدون حکم جدیدی دوباره دستگیر و به زندان اوین منتقل شد. دستگیری مجددش بدون هیچ توضیحی، با اعتراض «اكبر محمدی» و خانواده اش روبه رو شده بود. او در ۸ مرداد ۱۳۸۵ پس از چند روز اعتصاب غذای خشک در زندان اوین به صورت مشکوکی درگذشت. facebook: http://adf.ly/1587888/whostheadmin

Tuesday, July 24, 2012

برخورد با سانسور دیکتاتوری یا فرار از «چیرگی تام» توتالیتاریسم

 

«ارعاب دیکتاتوری از ارعاب توتالیتر جداست. زیرا تنها مخالفان موثر را تهدید می‌کند نه شهروندان بی‌خطر و بدون عقاید سیاسی ... (اما)  اگر توتالیتاریسم در ادعایش جدی باشد باید کار را به جای کشاند که یکبار برای همیشه هرگونه عرصه وجود و فعالیت مستقل از میان برداشته شود ... یک نواختی توده کاملا ناهمگون یکی از شرایط اساسی توتالیتاریسم به شمار می‌آید». (توتالیتاریسم – هانا آرنت – صفحات 68 و 69)

 

«حسین سناپور»، نویسنده نام‌آشنای ادبیات داستانی ایران اعتقاد دارد که باید دستگاه سانسور را متقاعد ساخت که: «این کار (سانسور) به ضرر همه تمام خواهد شد (چنان که تا حالا شده، مگر برای کسانی که از این راه به نان و آبی رسیده اند) و بیش از همه هم فرهنگ و تولید فرهنگی در کشورمان آسیب خواهد دید». (+) من در چند مورد با آقای سناپور موافق هستم. نخست در این باره که سانسور به ضرر همه است. نه فقط به ضرر نویسنده، یا جامعه‌ای که از محصولات فکری آزاد محروم می‌شود، بلکه حتی به زیان دستگاهی است که گمان می‌کند مشغول پالایش اندیشه و کلام است. همچنین با آقای سناپور موافق هستم که در هر نظام دیکتاتوری که دستگاه سانسور به پا شد، همه باید بسیج شوند تا این دستگاه را متقاعد سازند عملکرد خود را متوقف و یا دست‌کم اصلاح کند. بدون تردید، دستگاه ممیزی نیز متشکل از مجموعه‌ای انسانی است که توانایی گفت و گو، استدلال، ارایه منطق و در نهایت درک مشترک دارند. کافی است بتوانیم نقاط مشترکی پیدا کنیم و بر آن‌ها پای بفشاریم. با این حال من در یک مورد با آقای سناپور اختلاف نظر دارم: به باور من ما مدت‌هاست که دیگر با یک نظام شبهه دموکراتیک، یا شبهه‌دیکتاتوری مواجه نیستیم. ما حتی با یک دیکتاتوری تمام‌عیار هم مواجه نیستیم. ما از پس کودتای خرداد 88 یکسره به دام «توتالیتاریسم» در افتاده‌ایم!

 

* * *


مسئله تلاش جنبش‌های توتالیتر در پرهیز از ثبت یک قانون اساسی و پای‌بندی بدان مورد تاکید فراوان آرنت قرار دارد. به قول او «نازی‌ها حتی به قوانین خودشان هم علاقه‌ای ندارند». (همان-ص189) به گفته وی کار به جایی می‌رسد که «دیگر برای اعلام‌ همگانی فرامین و احکام ضرورتی احساس نمی‌شود». (ص190) آرنت تاکید دارد که قانون اساسی 1936 در شوروی به مانند قانون اساسی وایمار در آلمان نازی «با آنکه هرگز رعایت نشد، هرگز هم لغو نگردید». (ص191)

 

من تا کنون اثری خلق نکرده‌ام که گذرم به دستگاه ممیزی بیفتد، اما قطعا عزیزانی که سال‌ها با این دستگاه عریض و طویل سر و کله زده‌اند می‌توانند قضاوت کنند که «آیا سانسور در وضعیت کنونی کشور قاعده و قانونی دارد؟» برای مثال آیا فهرست دقیقی از ممنوعیت‌ها وجود دارد که وزارت ارشاد آن را به صورت عمومی اعلام کرده و بر آن پای بفشارد؟ آیا کسی می‌داند دقیقا کدام فهرست از واژگان «ممنوعه» محسوب می‌شوند تا بتواند پیشاپیش از آنان پرهیز کند؟ یا اینکه به تعبیر آرنت «دیگر برای اعلام همگانی فرامین و احکام ضرورتی احساس نمی‌شود»؟ و یا حتی بدتر، هربار که نویسنده‌ای از خط قرمز عبور کرد و مجموعه‌ای از بخش‌های سانسور شده از اثر خود را رسانه‌ای کرد، خبرش با تکذیب مقامات مسوول مواجه شد و نتیجه کار هیچ نبود جز فشار و محدودیت بیشتر در آینده کاری نویسنده بی‌نوا؟ اما مسئله اصلی، یعنی تفاوت سانسور توتالیتر با سانسور دیکتاتور در این بی‌قانونی و بی‌نظمی نیست. سر بزرگ زیر لحاف دیگری است!

 

* * *

 

«از دیدگاه فرمانروایان توتالیتر جامعه‌ای که وقت خود را به شطرنج به خاطر شطرنج اختصاص می‌دهد از طبقه کشاورزی که به خاطر کشت خودش کار می‌کند تنها اندکی کم‌خطرتر و متفاوت‌تر است» (ص69) تعریف هیملر از یک عنصر اس.اس به عنوان یک نوع انسان جدیدی که در هیچ شرایطی «کاری را به خاطر خود آن کار» انجام نمی‌دهد کاملا به جا بود. (شعار حزبی اس.اس «وظیفه‌ای نیست که به خاطر خودش وجود داشته باشد»  "Diess" in Schriftender Hochschule for Poltik 1939)


مسئله ساسنور در دستگاه توتالیتر، پی‌وندی عمیق با سیاست «چیرگی تام» دارد. دیگر این کافی نیست که صدای مخالفی به گوش نرسد. بحث بر سر این است که هیچ استقلالی، ولو در اعماق وجود یک شهروند نباید وجود داشته باشد. هیچ روحیه و انگیزه‌ای که احتمال جوانه زدن داشته باشد، که امیدی به خلاقیت و بازاندیشی آن وجود داشته باشد نباید باقی بماند. مسئله این نیست که شما پا را از حریم «ممنوعه» فراتر نگذارید. بحث بر سر این است که شما حتی نتوانید رویاهایتان را در انزوا و تنهایی از بلندای این دیوارها به پرواز درآورید. این کافی نیست که شما در برابر استبداد و نقض آزادی و حقوق خود سر خم کنید، هدف آن است که شما در عمق وجودتان بپذیرید که آزادی همین است و هیچ چیز در ورای این توهم تیره و غبارآلود وجود ندارد. به کار نبردن واژگان ممنوعه کفایت نمی‌کند، این واژگان باید به معنی واقعی کلمه از «محو» شوند و اگر بر حسب تصادف به گوش شما رسیدند دیگر هیچ چیز را در ذهنتان تداعی نسازند.


شما مدام باید به یاد داشته باشید که همیشه بدهکار هستید! شما باید برای هدف والاتری (که همان هدف توتالیتاریسم است) تلاش کنید. اگر می‌نویسید در راستای «تعالی بخشی به ارزش‌‌های والای نظام» بنویسید و اگر فیلم می‌سازید به فکر «سینمای متعهد در قبال دستاوردهای نظام» باشید. استقلال رای شما، حتی در حدی که به «هنر برای هنر» بیندیشید، و یا صرفا برای برطرف‌سازی نیازهای زندگی خود کار و تلاش کنید نوعی تهدید است!

 

* * *

 

در مجموعه داستان‌های «هری‌پاتر»، موجوداتی خیالین ترسیم شده‌اند که معمولا نقش نگهبان‌ (زندان) را بازی می‌کنند. این اشباح که با بوسه‌ای روح را از بدن قربانی خود بیرون می‌کشند هرکجا که حضور داشته باشند سردی به همراه می‌آورند. در حضور آنان هیچ امیدی وجود ندارد. هرکجا که آنان هستند همه چیز خاکستری است. رنگ‌ها از میان می‌روند. نشاط و شادی بی‌معنا می‌شود و در یک کلام: «دل‌ها می‌میرند». در برابر این اشباح که دل را می‌میرانند و امید را از بین می‌برند و انسانی به جای می‌گذارند که هیچ نیست جز مترسکی متحرک، تنها آنانی «سپر مدافع» دارند که ریشه‌هایی از «عشق» و «امید» را به همراه داشته باشند.


به باور من، تصویر این اشباح، توصیف یگانه‌ای از حاکمیت مطلوب توتالیتاریسم است. همان که در ابتدا «یک‌نواختی کامل توده‌های ناهمگون» خوانده شد. تنها به مدد تهی شدن آدمی از هرگونه امید، اندیشه، شوق، استقلال و البته «خیال» است که «چیرگی تام» معنا می‌یابد و اینجا است که «سامیزدات»* * به کار می‌آید. حق با آقای سناپور است آنجا که می‌گویند تشکیل شبکه‌های پنهانی برای ارایه آثار هنری به نوعی دور زدن سانسور است و احتمالا کمکی به عقب‌نشینی دستگاه سانسور نخواهد کرد. اما نکته دیگری نیز وجود دارد: اگر مبارزه را فراگیرتر و جبهه‌های آن را گسترده‌تر ببینیم، جامعه برای ایستادگی در برابر توتالیتاریسم نیازمند حفظ نشاط، شادابی، امید و خلاقیت است.


سانسور توتالیتر فقط به اندوخته‌های ادبی و هنری جامعه‌ ما ضربه نمی‌زند. این دستگاه مخوف در حال نابود کردن روحیه نشاط اجتماعی است. جشن و شادمانی به خطوط قرمز بدل شده‌اند. مرثیه‌سرایی و نوحه‌خوانی مقبول و مورد حمایت است. جامعه باید روز به روز خموده‌تر و بی‌انگیزه‌تر و ناامیدتر شود تا نه تنها در برابر سانسور هنری، که حتی در زیر بار فشار کمرشکن اقتصادی، فساد گسترده حکومتی و فاصله روزافزون طبقاتی ناشی از رانت‌خواری‌های آشکار سر بلند نکند. اینکه امروز به چشم می‌بینیم علی‌رغم نارضایتی‌های بی‌سابقه، حکومت می‌تواند بدون هیچ دردسری هرگونه فشاری را به جامعه تحمیل کند، بی‌شک تا حد بسیاری به دلیل دل‌مردگی اجتماعی است. گروهی «مرگ‌خوار» روح و توان جامعه ما را ربوده‌اند و من باور دارم که «هنر» می‌تواند بار دیگر این روحیه را به کالبد جامعه بازگرداند.

 

پی‌نوشت:

* اشاره به این داستان خلاصه شده: روزی حاکمی برای اینکه میزان تحمل مردم در برابر ستم خود را بسنجد دستور داد که در برابر دروازه شهر مامورینی قرار بگیرند و هرکس که قصد ورود و و خروج را داشت «داغ» بزنند. پس از مدتی برای مشاهده نتیجه تصمیم‌اش مراجعه کرد و دید مردم در صفی بلند برای داغ شدن قرار دارند و اعتراض می‌کنند که چرا مامورین داغ‌زنی تعدادشان کم است و کار به کندی پیش می‌رود؟


* * «سامیزدات» شیوه‌ای که نویسندگان اهل چک، در دوران سیاه نفوذ کمونیست‌ها در این کشور به کار گرفتند تا آثار خود را به صورت غیررسمی و گاه «دست به دست» منتشر سازند و شبکه‌ای از ادبیات بدون سانسور را شبیه‌سازی کنند.


- یادداشت اخیر آقای سناپور در پیوند با وضعیت سانسور و واکنش منفعلانه نویسندگان را از دست ندهید: «گلیم خودت را از آب بکش»

http://adf.ly/1587888/whostheadmin