Monday, September 30, 2013

کفن‌های پوسیده!

 

قدیم‌ها می‌گفتند «طرف دیگر حنایش رنگی ندارد»، اما به نظرم این روزها کار جماعت عربده‌کش‌های همیشه در صحنه از این حرف‌ها هم گذشته. نیروهای همیشه آماده و در آب نمک خوابانده شده که این بار برای رییس جمهور نظام اسلامی (نه جورج بوش آمریکایی) لنگه کفش پرتاب می‌کنند. البته بر خلاف نظر سایت الف، (اینجا+ بخوانید) از نگاه من و به دو دلیل مشکل این جماعت آن نیست که اردوکشی خیابانی‌شان «اقلیتی» است. نخست به این دلیل که در ماجرای «اردوکشی خیابانی» نه تنها تعداد شرط نیست، بلکه اساسا «اردوکشی خیابانی» در شرایط عادی باید مختص اقلیت باشد. نیروهای اکثریت کارشان را از طریق صندوق رای پیش می‌برند و این اقلیت است که برای دفاع از حقوق خود باید به خیابان بیاید. مثلا یک تجمع صد نفری در دفاع از حقوق هم‌جنس‌گرایان. اینکه در کشور ما یک جمعیت چند میلیونی مجبور می‌شود بیاید و توی خیابان خودش را به رخ بکشد خرق عادت است و ناشی از آنکه دولتی داشتیم که زل می‌زد توی چشم مردم و می‌گفت «دو دو تا می‌شود ده تا»! (ای بسا که هنوز هم مسوولانی از این دست داشته باشیم و نیاز به اردوکشی‌هایی مشابه!)

 

دلیل دوم اینکه این نیروهای عربده‌جو بار نخست نیست که در اقلیت هستند. همیشه اقلیت بوده‌اند و همیشه اتکای‌شان به عربده بلند کشیدن و چماق نشان دادن و لمپنیسم و حمایت‌های پشت پرده بوده است. وگرنه همین‌ها هم مثل تمام مردم دنیا، هر وقت می‌بینند در یک موضوعی «اکثریت» را دارند به ناگاه «متمدن» و اهل گفت و گو می‌شوند و می‌روند سر جایشان می‌نشینند تا کار روال معمول‌اش را طی کند.

 

پس مشکل این «اردوکشی اقلیتی» چیست؟ من می‌گویم مشکل حضرات آن است که «کفن‌هایشان پوسیده»! همان کفن‌هایی که در دوره هشت ساله اصلاحات انگار همیشه توی جیب‌شان بود و به هر بهانه‌ای بیرون می‌کشیدند و وااسلاما گویان می‌ریختند توی خیابان که از دانشجو گرفته تا وزیر و وکیل مملکت را بگیرند زیر مشت و لگد. باز هم به قول قدما، یک زمان کلاه این جماعت و آن ادعاهای زاهدانه پیش مردم پشمی داشت. بسیاری از مردم، حتی آنانی که از اساس در جبهه متضاد این گروه‌ها قرار می‌گرفتند به صورت شخصی پذیرفته بودند که این «جوانان» به واقع درد دین دارند. خالص و مخلص هستند و در بدترین حالت اعتقادات‌شان افراطی یا انحرافی است. باید با آن‌ها سر گفت و گو را باز کرد. باید کار اعتقادی و تئوریک و زیربنایی کرد و البته در تمام این مدت، بحث «احترام به اعتقادات دیگران»، ولو اندیشه‌ای واپس‌گرا و متحجرانه هم جای خودش بود، اما گذشت آن زمانی که آن سان گذشت!

 

یک بازه هشت ساله از حکومت نزدیک‌النظرهای «خودی» کافی بود تا همه مردم به چشم ببینند که کفن‌ها چه زود قلاف می‌شود. دیگر نه کسی برای رقاصی با قرآن کفن پوشید، نه کسی از ادعای ارتباط با امام زمان کک‌اش گزید، نه کسی به خاطر سخن گفتن از دوستی با اسراییل خودش را وسط خیابان تکه‌تکه کرد، نه کسی به نامه‌های بی‌پاسخ و حقارت‌بار رییس دولت به رهبران آمریکایی – اروپایی اعتراض کرد و نه کسی از راه‌یابی سرکرده باند فساد اخلاقی در سینما* به حریم امن حرم مکدر شد! روزی که مسعود ده‌نمکی هم در کنار بازیگران زن فیلم‌هایش روی فرش قرمز قدم گذاشت، همه فهمیدند که آن عربده‌کشی‌های قدیم و جامه دریدن‌ها، درد دین و اخلاق و وجدان و عقیده نبوده. حکمی حکومتی بوده که به اشاره‌ای صادر شده و به اشارت دیگری قابل لغو است.

 

خلاصه اینکه این کفن‌ها دیگر پوسیده. نه اینکه کسی را نترساند. چاقو را که به دست عربده جوی مست بدهی، به هر حال شرط عقل پرهیز و احتیاط است. اما اگر در کل این مملکت یک نفر را پیدا کردید که باور کند این جماعت به صورت «خودجوش» و از سر درد اعتقاد و ایمان و به خرج جیب مبارک تا فرودگاه رفته‌اند، حتما سلام ما را به او برسانید که احتمالا خواجه حافظ شیرازی است! برای باقی ملت، این‌ها یک سری دلقک‌بازی مضحک است که حس دوگانه‌ای ایجاد می‌کند. از یک طرف احساس نفرت نسبت به مشتی اراذل مزدور که هنوز در کمین بازگشت آرامش نشسته‌اند و از سوی دیگر نشاط و خنده و شادی از سوزشی که به دل‌هایشان و لرزشی که به ارکان قدرت‌شان افتاده. از نظر حکومتی هم من گمان می‌کنم که با نرمش قهرمانانه مقامات ارشد، دیگر هرکسی از مذاکره با آمریکا سخن گفت نه تنها با الفبای غیرت بیگانه نیست، بلکه اتفاقا ممکن است حکیم و بصیر هم باشد. پس این ماجرای کفش‌پراکنی هم بعید نیست که خبطی باشد محصول ناهماهنگی‌های داخلی و رعایت نکردن سلسله مراتب با ارشدترین راس حکومت که همچون ماجرای اشغال سفارت انگلستان، جماعت هم چوب را خوردند و هم پیاز را!

 

پی‌نوشت:

* سال‌ها پیش و از همان دوران اصلاحات، نشریات و سایت‌های جریان انصار پرونده پشت پرونده منتشر می‌کردند و واویلا سر می‌دادند از باند فساد اخلاقی در سینمای کشور که به قول خودشان آقای محمدرضا.ش به راه انداخته و چه سوء استفاده‌های کثیفی که از دختران نمی‌کند و خلاصه بیا و ببین. بعدها که بحث «خواص با بصیرت» مطرح شد، دیدند طرف خودی در آمده و بهتر است بحث را گل بگیرند!


- «کفن‌های پوسیده» عنوان یادداشتی بود که سال‌ها پیش و به مناسبت مشابهی برای نشریه دانشگاه‌مان نوشتم.

http://adf.ly/1587888/whostheadmin

یادداشت وارده: «آزموده را آزمودن خطا نیست»

 

یادآوری: «یادداشت‌های وارده»، نظرات و نوشته‌های خوانندگان وبلاگ است که برای انتشار ارسال شده‌اند و «لزوما» هم‌راستا با نظرات نگارنده «مجمع دیوانگان» نخواهند بود.

 

سهراب نوروزی - وقتی آقای خامنه‌ای و نظام گفتند «نرمش قهرمانانه» خودشان هم دقیقا نمی‌دانستند این «نرمش» دقیقا چه اثری در «سیاست داخلی» خواهد داشت. لب مطلب این‌که یکی از وظایف ما (ایرانیان دموکراسی‌خواه) در این دوره این است که حد و حدود «نرم»شدن در سیاست داخلی نظام را بسنجیم و تا می‌توانیم با تدبیر و قدرت آن را افزایش دهیم.

 

پرسش اصلی من این است که چه کسی می‌داند که این نظام سرسخت و یک دنده تا چه حد به شکل خود خواسته خم می‌شود؟ منظورم از «خود خواسته» بدون توسل به انقلاب و زور و لشگرکشی نظامی است. همچنین منظورم از خودخواسته این نیست که از روی میل و رغبت نظام تن به تغییر و نرمش بدهد، بلکه به واسطه‌ی ضرورت اجتماعی-سیاسی-فرهنگی تن به این تغییر بدهد. به آن‌ها که فکر می‌کنند پاسخ این پرسش «هیچ» است باید گفت که اتفاقا این 34 سال گذشته نشان داده که نرمش‌های نظام می‌تواند بسیار فراتر از تصور باشد. اخیرترینِ این نرمش‌ها، آزادی زندانیان سیاسی و باز گذاشتن دست روحانی در مذاکره با آمریکا ست. چه کسی انتظار اینها را داشت؟ اگر این نرمش نیست، پس دقیقا چیست؟ طرفداران «تئوری توطئه» و «انقلاب» و «تحول‌های یک شبه» البته می‌توانند همچنان به خیالبافی‌های خود ادامه دهند. آن‌ها که فکر می‌کنند ما به معنای تمام به بن بست رسیده‌ایم، می‌توانند در بن‌بست تنهایی و بدبختی خود باقی بمانند. اما به باور من، هیچ کس حتی خود شخص آقای خامنه‌ای پیش‌بینی دقیقی از حد و حدود این نرمش ندارند. درک این مسئله خیلی ساده است که پیش‌بینی و کنترل نرمش در سطح کلان و خورد اجتماعی سیاسی، آن هم در جامعه‌ی غیرقابل پیش‌بینیِ ایران غیرممکن است.

 

وظیفه‌ ما دموکراسی‌سازان به جای حیرت از این نرمش‌ها این باید باشد که حد و حدود آن را بسنجیم. آنها که مخالف انقلاب هستند بالاخره در عمل (و نه در خیال‌های خود و نه بر اساس شواهد تاریخی) باید ببینند که این نظام با همین ساختار تا کجا خم می‌شود و تن به تغییر و بهبود می‌دهد. موضوعِ «نداشتن حافظه‌ی تاریخی» را بگذراید کنار! اگر قرار باشد حافظه‌ی تاریخی انسان جلوی تغییر و بهبودش را بگیرد که الان تمام ما بایست «در آبهای قرون جانورانی تک یاخته‌ باشیم» (به تعبیر شاملو!)

 

آزموده را آزمودن همواره خطا نیست. چرا که شرایط آزمایش همواره در حال تغییر است. خودِ آزموده هم در حال تغییر است. نظامِ 92 دیگر نظام 88 نیست از بسیار جهات. درک این موضوع باید چراغ راهنمای جنبش سبز باشد وگرنه بزرگترین فرصت خود را از دست خواهد داد. موضوع این است که جنبش سبز و جریان دموکراسی‌ساز باید نهایت استفاده را از فرصت «نرمش» ببرد. دو هدف در این تلاش باید مد نظر باشد. اول تمرین دموکراسی، آزادی و مدنیت. به نظر من آزادی یک وضعیت نیست. دموکراسی هم همینطور. هر دوی اینها تمرین هستند و تا وقتی تمرین نشده‌اند اساسا وجود ندارند. در خلال این تمرین است که کیفیت آزادی و دموکراسی افزایش یافته و مهارت ما در آن بهبود میابد. دومین هدف، این است که عملا بفهمیم نظام سرسخت جمهوری اسلامی در این شرایط فعلی چقدر به شکل خودخواسته (به معنایی که در بالا گفتم) تن به نرم شدن می‌دهد. از این دانش عملی برای آینده تدبیر کنیم و ببینیم چه پارامترهایی در نرم شدن نظام تاثیر داشته و کدام موارد باید بیشتر مورد توجه قرار گیرد.

 

معنا و محدوده‌ «قهرمانی» در کلام وی تقریبا مشخص است: عدم واگذاری حقوق هسته‌ای، و عدم تغییر موازنه‌ قوا در خاورمیانه و خصوصا مناطق‌ جنگ‌زده به نفع رقیبان ایران. اما معنا و محدوده «نرمش» به نظرم کاملا مبهم و نامشخص است. و هیچ کس ایده شفاف و دقیقی از وسعتِ تبعات آن ندارد. اولین تبعات این نرمش را دیدیم و همگی با حیرت و تحسین آن را نظاره کردیم: آزادی برخی زندانیان سیاسی، وعده آزادی‌های بیشتر، سفر نیویورک و دیدارها و گفت و گوهای تلفنیِ تاریخی. اما این اول کار است. نباید حیرت کرد و با دهان باز به اوضاع نگریست.

 

تغییر فهرست درخواست‌های مدنی، سیاسی و اقتصادی باید در اولویت کار قرار گیرد. قرار نیست ما همان درخواست‌های 30 سال پیش را داشته باشیم. قرار هم نیست ضرورتا همان درخواست‌های 88 را داشته باشیم. شرایط تغییر کرده، درخواست‌های ما نیز باید تغییر کند. به نظرم در راس این فهرست باید آزادیِ عمل سیاسی برای احزاب گنجانده شود. این عدم هماهنگی در شاکله نظام و این تمایل برای نرم شدن، بهترین فرصت برای عرض اندام احزاب است تا در میانه این شکاف‌های عمیق خواسته‌های جدیدی را مطرح و برآورده سازند. دومین درخواست می‌تواند «تحت فشار گذاشتن قوه قضاییه» برای عمل کردن دقیق به وطایف‌اش باشد. شدیدا بر این باورم که اگر قوه‌ قضاییه‌ ما در ایران سالم و منصف و عادلانه بود، این همه مشکلات سیاسی و اجتماعی نداشتیم. این وظیفه‌ دولت است که این جانور تنبل بدترکیب را به کارِ درست وادارد.

 

سومین درخواست باید سر و سامان دادن به اوضاع اقتصادی به واسطه قطع کردن دست رانت‌خواران و شیادان نیمه-دولتیِ کلان باشد. این‌که رییس جمهور از سپاه تقاضا می‌کند که برای بهبود وضعیت اقتصادی کشور وارد عمل شود (آیا واقعا حوزه‌ دیگری از اقتصاد مانده که سپاه در آن چنک نیانداخته باشد؟)، می‌تواند بزرگترین ضربه را به کل جامعه بزند. باید نظام را مجبور کرد که دست این رانت‌خواران کلان را از منابع عظیم اقتصادی کوتاه کند. اگر قرار نیست موارد اینچنینی مطرح و پیگیری شود، پس این نرمش به چه دردی می‌خورد؟

 

پی‌نوشت:

«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشت‌های شما استقبال می‌کند. یادداشت‌های وارده خود را به نشانی «arman.parian[at]gmail» ارسال کنید.

 

http://adf.ly/1587888/whostheadmin

Saturday, September 28, 2013

توقع ما از دولت روحانی چیست؟

 

بیان اشتباه‌اش به نظر من «پرهیز از طرح مطالبات افراطی» بود. گزاره‌ای که بلافاصله پس از پیروزی آقای روحانی مطرح شد و اختلافات بسیاری را هم به دنبال داشت. تفاوتی نمی‌کند که مصادیق مورد جدل رفع حصر بودند یا سهم‌خواهی اقلیت‌های قومی و مذهبی. نکته اینجاست که وقتی ملاک سنجش مشخصی در کار نباشد، نه تنها این اختلاف در میان افراد مختلف طبیعی است، بلکه حتی مواضع یک شخص هم در مراحل مختلف دچار تغییر مداوم می‌شود. درست‌تر این بود که از ابتدا گفته شود «سطح مطالبات باید تناسب قابل قبولی با سطح انتظارات و تصورات نخستین داشته باشد». جنجال و اختلاف نظر در مورد عملکرد آقای روحانی در جریان سفر به نیویورک بار دیگر بازگشت به این مساله قدیمی را ضروری جلوه داد.

 

کاش هر کدام از ما، در مرحله رای دادن (برگزاری انتخابات) یا حتی پس از پیروزی آقای روحانی، فهرست مشخصی از کلیات انتظارات خود از دولت تهیه می‌کردیم. این فهرست می‌تواند در طول دوران فعالیت دولت به عنوان ملاک سنجشی کلی مورد استفاده قرار گیرد و احتمالا تنها سنگ عیاری است که می‌تواند مرز میان «افراط و تفریط» را مشخص کند. برای مثال توقع و انتظار من از دولت فعلی در حد مطالبات زیر بود:

 

- بازگرداندن آرامش به فضای کشور

- اصلاح مسیر سیاست‌گزاری‌های دولتی به فرآیندی عقلانی و پایدار

- اصلاح در ساختار اقتصادی کشور، مبارزه با فساد و تلاش برای کاهش فشار اقتصادی بر مردم

- دیپلماسی فعال برای کاهش فشار تحریم‌ها و تبعات سنگین آن برای مردم

- بازگشایی روزنه‌هایی جهت سیاست‌ورزی احزاب منتقد در مسیر قانونی

 

بدون اغراق، باید بگویم که در زمان برگزاری انتخابات، من به شخصه ابدا انتظار نداشتم که از مسیر انتخابات بتوانیم به آزادی زندانیان سیاسی و شکسته شدن حصر برسیم. تصور من بر این بود که روی کار آمدن یک دولت میانه‌رو، صرفا می‌تواند فضا را برای جنبش سبز باز کند که خودش اعمال فشار برای آزادی همراهان و رهبرانش را پی بگیرد. اما آنچه در عمل اتفاق افتاد بسیار فراتر از این بود. دولت آقای روحانی، نه تنها خیلی زود مبارزه با فساد اقتصادی و توقف چپاول بیت‌المال را آغاز کرد، بلکه بدون دخالت و حتی حمایت عملی جامعه توانست بخش عمده‌ای از زندانیان سیاسی را آزاد کند و وضعیت را به مرحله‌ای برساند که آزادی تمامی زندانیان سیاسی و حتی شکسته شده حصر رهبران جنبش خبری قریب‌الوقوع محسوب شود. از جنبه روابط بین‌الملل نیز، «تلاش برای تعدیل تحریم‌ها»، تا سطح یک دیپلماسی فعال و حرفه‌ای افزایش پیدا کرد و با استقبال جامعه جهانی هم مواجه شد. با هر متر و عیاری که من حساب می‌کنم، دولت آقای روحانی تنها در همین صد روز نخست فعالیت خود، نه تنها تمامی مطالبات قابل تصور را من را برآورده ساخته، بلکه حتی گامی هم فراتر گذاشته است.

 

* * *

 

من گمان می‌کنم سفر آقای روحانی به نیویورک یک فرصت تاریخی بود تا ملاقاتی میان روسای جمهور ایران و آمریکا انجام شده و یک طلسم شوم 35 سال شکسته شود. بدین ترتیب صورت نگرفتن این ملاقات می‌تواند یک فرصت سوزی تاریخی قلمداد شود. (هرچند که گویا یک تماس تلفنی انجام شده که خودش غنیمتی است) با این حال این فقط یک احساس شخصی است. هیچ عقل سلیمی نمی‌پذیرد که من، به عنوان یک شهروند و یا رای‌دهنده، نه تنها هدف نهایی (مثلا لغو کامل تحریم‌ها) را از منتخت خودم طلب کنم، بلکه حتی در جزیی‌ترین روش‌ها و راه‌کارها هم دخالت کرده و اعمال فشار کنم. منطقی‌تر آن است که دست دولت باز باشد تا از مسیری که خودش تشخیص می‌دهد و با استراتژی خودش به هدف مورد نظر نزدیک شود. از سوی دیگر بسیار بعید است بخشی از رای دهندگان آقای روحانی «ملاقات با رییس جمهور آمریکا»، آن هم در سال نخست ریاست‌جمهوری را بخشی از مطالبات خود به حساب آورده باشند. پس ریشه این همه انتقاد و اختلاف نظر کجاست؟

 

به باور من، مشکل اساسا جای دیگری است. یک ایراد بسیار ریشه‌ای در جامعه مدنی و حتی قشر نخبگان فعالان سیاسی کشور. ما در شرایط خفقان و سرکوب، معمولا نیروهای مبارز و منتقد خوبی هستیم. به اندازه یک تاریخ حکومت استبدادی داشته‌ایم و به نظر می‌رسد این فرصت برای آنکه شیوه اعتراض و انتقاد را یاد بگیریم کافی بوده است، اما در نقطه مقابل، به نظر می‌رسد وقتی مصادیق انتقاد برطرف می‌شوند، ما نمی‌دانیم گام بعدی چیست؟ در یک سردرگمی فرو می‌رویم و از فرط بلاتکلیفی به سیمای همدیگر چنگ می‌کشیم.

 

* * *

 

وعده آزادی گروه دیگری از زندانیان سیاسی تا عید غدیر داده شده است. (+) شکسته شدن حصر رهبران جنبش نیز قریب‌الوقوع است. این‌ها اخبار خوشی هستند که عجیب نیست اگر مدت‌ها در جشن و سرور آن‌ها به شادی بنشینیم. اما همه نگرانی من از آن است که پس از آزادی این افراد، با مشکل «بعد از این چه باید کرد؟» مواجه شویم. اگر جامعه مدنی ما نتواند از این فرصت بهره ببرد و در شرایط ثبات و امنیت نسبی کشور برای آینده خودش اهدافی مشخص کرده و برنامه‌ریزی کند، عجیب نیست که به جریانی بی‌ریشه و صرفا رسانه‌ای تقلیل پیدا کند که کل عملکردش در واکنش نشان دادن‌های احساسی به اخبار روزمره رسانه‌ها خلاصه می‌شود. در این شرایط، هر روز مطالبه جدیدی هم مطرح می‌شود که شاید دولت هیچ وعده‌ای در قبال‌اش نداده و هیچ برنامه‌ای هم برایش نریخته باشد؛ این یعنی نداشتن یک برنامه کلان و خط سیر قابل پیش‌بینی و پی‌گیری که دودش به چشم همه ما خواهد رفت.

http://adf.ly/1587888/whostheadmin

Friday, September 27, 2013

آوای کوردستان - ۸ – کوردستان گر تو نبی، هوی هوی، هوی هوی


 پیشنهاد می‌شود پیش از شروع مطالعه متن، دانلود ترانه را از اینجا+ آغاز کنید

«میهن» با تعریف کنونی‌اش به معنای سرزمینی جغرافیایی دارای مرزهای مشخص سیاسی و حاوی یک دولت-ملت، تعبیری مدرن به حساب می‌آید. ایرانیان تنها در آستانه انقلاب مشروطه بود که با مفاهیم مدرن «میهن» و «ملت» آشنا شدند. پیش از آن، میهن برای اقوام دور از هم ایرانی صرفا به معنای زادگاه‌شان بود که می‌توانست در ابعاد یک روستا کوچک باشد. در جامعه‌ای که هنوز به شکل دولت-ملتی مدرن در نیامده و هم‌چنان رگه‌هایی از زندگی قومی را در خود حفظ کرده، میهن‌پرستی هم گاه صرفا با همان رنگ و لعاب عشق به زادگاه همراه می‌شود.

تقریبا شاعر و خواننده کوردی پیدا نمی‌شود که هیچ‌گاه در توصیف عشق و علاقه خود به کوردستان نسروده و یا نخوانده باشد. با این حال باید دقت کرد که این عشق به کوردستان، تنها با همان نگرش قدیمی و قومی به «میهن» شکل می‌گیرد. در واقع، اینگونه سخن گفتن از میهنی به نام «کوردستان» با گرایش‌های استقلال طلبانه یا تجزیه‌طلبانه ارتباطی ندارد، چرا که این کوردستان با تعریف مدرن «میهن» به عنوان یک کشور مستقل دارای «دولت – ملت» مورد توجه نیست، بلکه تنها یک سرزمین و زادگاه مادری است. چنین تعبیری از میهن دو ویژگی دارد:

نخست اینکه این میهن مرز مشخص سیاسی-جغرافیایی ندارد. دقیقا مشخص نیست که این «کوردستان» از کجا تا کجاست. شاید بتوان گفت، این میهن، بیشتر یک مفهوم انتزاعی است که در ذهن شاعر شکل می‌گیرد و مجموعه‌ای از آداب و سنن و گاه برخی نمادهای جغرافیایی (مثل یک کوه یا یک دریاچه و رودخانه) را هم شامل می‌شود. دومین ویژگی این میهن‌پرستی آن است که در برابر و تقابل با سرزمین، قومیت یا نژاد دیگری قرار نمی‌گیرد. برای مثال، ناسیونالیسم آلمانی (نازیسم) خودش را در تقابل و برتر از دیگر نژادها می‌داند، اما میهن‌پرستی به تعبیر قومی آن در ایران، صرفا یک علاقه به زادگاه است که به معنای به چالش کشیدن هیچ رقیب دیگری نخواهد بود. برای مثال زمانی که حافظ می‌سراید: «خوشا شیراز و وضع بی‌مثال‌اش / خداوندا نگه دار از زوال‌اش»، این میهن‌دوستی حافظ و تمجید از زادگاهش ابدا در تقابل و تخاصم با هیچ ملت یا سرزمین دیگری قرار نمی‌گیرد.

* * *

«روژان»، زاده سنندج و بزرگ‌شده کرمانشاه است. این خواننده موسیقی سنتی کردی، به دلیل ممنوعیت خوانندگی برای زنان، کارهایش را در خارج از ایران به اجرا می‌گذارد. جلال ذوالفنون و تهمورس پورناظری از چهره‌های سرشناسی هستند که برای او آهنگ‌سازی کرده‌اند. ترانه زیر را روژان با گروه «شمس» به اجرا درآورده است و در آن در وصف کوردستان و عشق خود به این سرزمین سخن می‌گوید:

كوردستان گه‌ر تو نه‌بی گیان و ژینم بو چیه؟   /  كوردستان اگر تو نباشی جان و زندگی را برای چه بخواهم؟
هیمه‌نی رخساری توم بی تاجی شاهیم بوچیه؟   /  آرامش رخسار تو را داشته باشم، تاج شاهی را برای چه بخواهم؟

كوردستان گه‌ر تو نه‌بی هوی هوی هوی   /  كوردستان اگر تو نباشی
ته‌یریکم بی ئاسمان هوی هوی هوی   /  پرنده‌ای بدون آسمان هستم

كورستان گه‌رد و غوبارت سورمه بو چاوانمه   /  كوردستان گرد و غبارت سرمه چشمان من است
درك و دالی شاخه كانت سوسه‌ن و ریحانمه   /  خار و خس كوه‌هایت سوسن و ریحان من است
هوی هوی هوی  بریندارم   /  زخمی‌ام
هوی بریندارم، هوی بریندارم   /  زخمی‌ام

كوردستان ئه‌ی خاكی زه‌رین قبله‌گاهی عاشقان   /  كوردستان ای خاك زرین قبله‌گاه عاشقان
ده‌نگی شمشالی كولانت ئاواتی عشق و ژیان   /  صدای نیلبك كوی و برزنت آرزوی عشق و زندگی است

پی‌نوشت:
مجموعه «آوای کوردستان»، محصول مشترک هم‌کاری من و «سروه» را از اینجا+ پی‌گیری کنید.
http://adf.ly/1587888/whostheadmin