Wednesday, July 31, 2013

یک فنجان چای، با هم‌وطن بهایی


دو سال پیش، نگرانی از نفرت نژادی در نروژ سبب شد تا مراکز مبارزه با نژادپرستی، کمپین «وقت نوشیدن چای» را به راه بیندازند تا مسلمانان و غیر مسلمانان همدیگر را به نوشیدن چای دعوت کنند. نوبت به نفرت‌زدایی از سطح جامعه که رسید، ملکه نروژ نیز به توئیت ساده یک دختر ایرانی ساکن نروژ پاسخ مثبت داد و همراه با عروس خاندان سلطنتی به خانه این خانواده مسلمان رفت. این‌جاست که آدم گاهی جوابی پیدا می‌کند که چرا برخی از پیشرفته‌ترین کشورهای دموکراتیک اروپایی هنوز خاندان سلطنتی خود را حفظ کرده‌اند: «محض حفظ اتحاد، دوستی و یکپارچگی ملی». اگر ملکه نروژ در تمام عمرش هیچ کار دیگری بجز چای خوردن با یک خانواده مسلمان نکرده باشد، من می‌گویم او به اندازه کافی به کشور خودش خدمت کرده است، اینجا اما همه چیز وارونه است.

 

رهبری نظام که گویا اسب خود را زین کرده تا کام شیرین ملت را هرچه سریع‌تر تلخ کند و نگذارد حتی رویای تغییر شرایط و بازگشت به اتحاد ملی در سایه دولت اعتدال چند روزی مردم این کشور را دل‌شاد کند. ابتدا برای دولت خط و نشان می‌کشد و در کار کابینه و انتخاب وزرا اخلال ایجاد می‌کند، سپس دوباره سراغ رهبران جنبش سبز می‌رود و نشان می‌دهد که این کینه‌توزی شخصی تا چه میزان در عمق و ارکان سران حکومت ریشه دوانده که نه تنها مصالح ملی، که حتی مصلحت شخصی خودشان هم نمی‌تواند جلوی ابراز نفرت و تنفرشان را بگیرد. و حالا، نوبت به هم‌وطنان بهایی رسیده است که: «از هرگونه معاشرت با این فرقه ضالّه مضلّه، اجتناب شود». (+)

 

به هر حال این هم سرنوشت ما است. شاید وظیفه اصلی دولت‌ها این باشد که به اختلافات درون جامعه رسیدگی کنند و برای کاهش نفرت و حفظ اتحاد آن بکوشند. حالا در کشور ما همه چیز وارونه شده. این مردم هستند که باید بکوشند از نفرت‌پراکنی‌های حاکمان بکاهند. حاکمانی که به قول مهندس موسوی دست می‌کنند داخل خانواده‌ها و یک نفر را خودی می‌کنند و یکی دیگر را غیرخودی می‌کنند و میان مردم تفرقه می‌اندازند. به هر حال چاره‌ای نیست.

 

بهایی‌ستیزی در کشور ما ریشه‌ای 150 ساله دارد. یعنی تقریبا از همان بدو پیدایش این آیین در دوره ناصرالدین شاه. راستش من خودم را در قبال این همه جنایت شرمنده هم‌وطن بهایی خودم نمی‌بینم، چرا که گمان می‌کنم ما با هم فرقی نداریم. من و او هردو قربانی استبداد بوده‌ایم. حال هر یک به نوعی. اما این بار فکر می‌کنم بشود از این تهدید جدید یک فرصت درست کرد. من یک دوست بهایی دارم. دوست خوبی است اما هیچ وقت آن‌قدر نزدیک نبوده‌ایم که او را به خانه خودم دعوت کنم. حالا فکر می‌کنم فرصت خوبی باشد. اگر استبداد می‌خواهد ما بیش از هر زمان دیگری از هم متنفر باشیم و فاصله بگیریم، چه بهتر که بیش از هر زمان دیگری با هم دوست باشیم و به هم نزدیک شویم. تلاش می‌کنم برای آخر همین هفته دوستم را به نوشیدن یک فنجان چای دعوت کنم. حتما دوستان دیگری هم خواهند آمد. دور هم جمع می‌شویم. شاد خواهیم بود و خواهیم خندید به حقارت کینه‌توزان و نفرت پراکنان.

 

http://adf.ly/1587888/whostheadmin

Monday, July 29, 2013

انسان اسیر، انسان ریاکار!

 

حالا که سر درد دل ما باز شده، شما هم ندید بگیرید و چشم بر این قضاوت‌های شخصی‌اش ببندید. غیبت هم که می‌گویند بد است مال کسی است که شما بشناسی. حالا که نه شما می‌شناسی و نه من نامی می‌برم بگذار این نقابم را بردارم و هرجور که راحت‌ترم این دلم را سبک کنم.

 

از شما چه پنهان، ما یک همکاری داریم بلانسبت شما، «بی‌شعور»! این بی‌شعور که عرض می‌کنم، از بابت شعور اجتماعی است. انسان بدی نیست. همکار بدی هم نیست. از حق هم نگذریم آدم ساده دل و بی‌ریایی هم هست، اما نمی‌دانم چرا اینقدر «بی‌شعور» است؟ حالا شما بیا و هی به زبان بی‌زبانی و هی با گوشه و کنایه و لفافه چیزی بگو. بوق بوق است بیچاره. نیشش را باز می‌کند و انگار نه انگار.

 

این همکار عزیز ما یک تصوری هم از صدای خودش دارد که استاد شجریان توی آینه خودش را اینجور نمی‌بیند. نمی‌دانم کدام شیرخام خورده‌ای به این بی‌نوا گفته صدای تو خیلی خوب است. باورتان نمی‌شود، توی یک گله جا پانزده تا بیست نفر گوش تا گوش نشسته‌اند پشت این مونیتورهای فکسنی و میزهای کوچک و در این گرمای خرماپز تابستان پنکه گذاشته‌ایم کنار کولر آبی بی‌بخار که حالا اگر خنک نمی‌شویم دست کم از بوی عرق نمیریم، این وسط یک نفر می‌زند زیر آوازی که بیا و ببین! می‌خواند ها! همینجور وسط شرکت، توی ساعت کاری، بیخ گوش این همه همکار زن و مرد دیگر می‌زند زیر آواز و حالا نخوان کی بخوان.

 

یک جماعتی به شوخی گوشه می‌زنند. یک عده دستش می‌اندازند و می‌خندند. برخی سعی می‌کنند به زبان بی‌زبانی و در لفافه بگویند نکن این کار را. نمی‌فهمد که نمی‌فهمد. هی نیشش باز می‌شود و انگار که داریم دور همی خوش می‌گذرانیم وارد شوخی‌ دوستان می‌شود و دوباره نیم ساعت بعد صدایش را ول می‌کند. جالب اینجا که حتی یک بار شخص مدیرعامل شرکت صدایش زد و دوستانه گفت فلانی، توی شرکت آواز نخوان. بعد این بنده خدا آمده بود پیش یکی از همکارها که «چرا فلانی به من گفته نخوان؟ مگر چه اشکالی دارد؟» حالا این دوست ما هم چه بگوید؟ نشسته و توضیح داده که بالاخره اینجا محیط کار است. مکانی رسمی و اداری است. جای این کارها نیست. باز طرف هی تکرار می‌کرد که «خب آخر چه اشکالی دارد؟»

 

القصه. کار به جایی رسید که چند نفر همت کردند و صاف و پوست کنده برگشتند توی روی طرف گفتند آقاجان نخوان دیگر. پدر جماعت را درآوردی تو. اما اگر فکر کنید که سر سوزنی اثر کرد پس بدانید که آدم بی‌شعور تا به حال ندیده‌اید. مثلا طرف برگشته به یکی از خانم‌های معترض می‌گوید «خانم فلانی شما چرا با من مشکل دارید و به صدای من گیر می‌دهید؟» حالا خانم فلانی هی بزند توی سرش که «بابا، سرم را بردی، دیوانه‌ام کردی». ملت هم که یک عده ریسه می‌روند از این مضحکه و حضرت آوازخوان هم که همچنان اصرار دارد که «نه، آخه می‌خوام بدونم دلیلش چیه؟»

 

حالا حرف من این‌ها نیست. این همه روضه خواندم تا برسم به خودم. این وسط من از آن جماعتی هستم که اصلا به این مضحکه نمی‌خندم. بیشتر اعصابم خورد می‌شود از این همه بلاهت. پشت سر طرف هم راستش را بخواهید کم از این بی‌شعوری‌اش گله نکرده‌ام، اما در عین حال تا به حال توی رویش نگفتم که من از خواندن شما آزار می‌بینم. حتی یک بار که نمی‌دانم چه شده بود و گویی می‌خواست اندکی هم ادب به خرج بدهد آمد بالای سرم و گفت «فلانی، من آواز می‌خوانم تو ناراحت می‌شوی؟» راستش من نتوانستم بزنم توی ذوق‌اش. تمام تلاش خودم را کردم که در لفافه چیزی بگویم که نه سیخ بسوزد و نه کباب. گفتم «من گوشی می‌گذارم توی گوشم و زیاد متوجه نمی‌شوم». طبیعتا طرف هم به نشانه اعلام رضایت گرفت و رفت. داستان از همین‌جا برای خودم معضل شد.

 

یک جایی خوانده بودم که «تا زمانی که نتوانی یک دعوت را بدون بهانه رد کنی، انسان آزادی نیستی». حالا خودم در تجربه‌ای شخصی به این نتیجه رسیدم «تا زمانی که نتوانی حقیقت قلبی‌ات را با صراحت بیان کنی، انسان آزادی نیستی». من همیشه در نوشته‌هایم سعی می‌کردم تعارفات معمول را کنار بگذارم و حتی به دوستان خودم هم هیچ وقت «نان قرض ندهم». اگر انتقادی هست صریح و شفاف بیان کنم که قطعا به معنای توهین و بی‌ادبی نیست. اما حالا می‌بینم که در زندگی حقیقی این توانایی را نداشته‌ام. یکجور اسیر این بندهایی هستم که شاید اسم‌اش را بگذاریم «شرم و حیا». اما واقعیت‌اش این است که وقتی من پشت سر همین جناب زبان به گلایه باز می‌کنم، دیگر آن پرهیزی که در مقابل خودش دارم یک جور رنگ و بوی ریا و فریب به خودش می‌گیرد. یعنی این بندهای اسارت دارد اساس یک هویت و شخصیت را تغییر می‌دهد.

 

نمی‌دانم. دشوار است که یک شبه آدم رفتارش را تغییر دهد. گاهی فکر می‌کنم بر فرض هم که من بخواهم و بتوانم یک شبه تغییر کنم، در همان محیط قبلی نمی‌توانم ظاهر شوم. دیگران نمی‌توانند این تغییر را هضم کنند. شاید باید بروم یک جایی که هیچ کس من را نشناسد و از اول شروع کنم. چه می‌دانم؟ شما جایی سراغ ندارید؟

http://adf.ly/1587888/whostheadmin

یادداشت وارده: «آیا اعتدال در دوران رادیکال محکوم به شکست است؟»

 

یادآوری: «یادداشت‌های وارده»، نظرات و نوشته‌های خوانندگان وبلاگ است که برای انتشار ارسال شده‌اند. این مطالب «لزوما» هم‌راستا با نظرات نگارنده «مجمع دیوانگان» نخواهند بود.

 

Freedom- «حسن روحانی» با چراغ خاموش و از کوچه فرعی وارد خیابان انتخابات شد. خیابانی که در آن نزاع اصلاح‌طلبی و اصولگرایی در جریان بود. حکومت مثل مارگزیده‌ای که از ریسمان سیاه و سفید می‌ترسد، تمام هوش و حواسش را به کار گرفته بود تا اجازه نفس کشیدن و فعالیت تشکیلاتی به اصلاح‌طلبان ندهد تا بتواند به هر قیمتی انتخاباتی آرام و بی‌دردسر برگزار کند، حتی به قیمت ردصلاحیت رییس تشخیص مصلحت نظام. در میان این دعواها روحانی با شعار «اعتدال» قرار بود فقط چرخی بزند و رخی بنماید و در نهایت با آمدن هاشمی کنار برود. اما در غیاب هاشمی روحانی «معتدل» مخاطب مطالبات تحول‌خواهانه کثیری از مردم قرار گرفت که خواهان تعییر وضع موجود بودند. همان‌طور که موسوی اصولگرای اصلاح طلبی بود که در دریای طوفانی کثیری از مردم غرق شد، روحانی هم ناچار بود در همین دریا دست و پا بزند و شنا کند، هر چند این بار دریایی با وسعتی بیشتر و امواجی ملایم‌تر.

 

اما برخلاف 2 خرداد 76 که پشتوانه نظری محکمی داشت که گفتمان متمایز «اصلاحات» را معنا می‌کرد «اعتدال» سنگری بود برای در امان ماندن از تک و پاتک‌های دو جناح درگیر. شاید به خاطر همین ابهام بود که بلافاصله بعد از انتخابات، اصولگراها همین نقطه ضعف را هدف گرفتند و از بین‌شان آن‌ها که وقیح‌تر بودند «اعتدال» را همان اصولگرایی و پیروزی روحانی را پیروزی اصولگراها دانستند. اما آیا این ادعاها همگی به کلی بی‌پایه و اساس است؟ آیا بقا و دوام شعار اعتدال در دوران ما ممکن است؟ اگر احمدی‌نژاد را آخرین رییس جمهور اصولگرایی بدانیم که با بیشترین اقبال حاکمیت وارد صحنه شد اما از زمانی که رفتارش اصلاح‌طلبانه شد (+) با بدترین اقبال همان حاکمیت از صحنه حذف شد، آنگاه چگونه می‌توان به موفقیت اعتدال‌گرایی چشم داشت؟ ما در چه دورانی به سر می‌بریم؟ این دوران چه مختصات و ویژگی‌هایی دارد و حاکمیت در چه وضعیتی به سر می‌برد؟

 

در پاسخ به این سوالات می‌توان گفت شکاف‌ها و تقابل جناح‌های مختلف حکومت در جمهوری اسلامی به مرحله‌ای رسیده است که باید تعیین تکلیف شوند. از ابتدای انقلاب 57 نزاع‌های مختلفی در درون حکومت رخ داد که هر بار پس از  تصفیه‌های انقلابی و حذف رقیب ادامه یافت و متوقف نشد. این سلسله حذف شدگان از مهندس بازرگان و نهضت آزادی، بنی صدر، آیت الله منتظری قائم مقام رهبر، موسوی و کروبی و اصلاح‌طلبان و جریان انحرافی تا به امروز که رفسنجانی هم مهر ردصلاحیت به پیشانی‌اش خورد، ادامه یافته است. بازتولید و تکرار این نزاع‌ها که هر بار با اقدام ضربتی و حذف رقیب سیاسی  و نه از طریق ساز و کارهای دموکراتیک، به صورت مقطعی و موقتی حل و فصل شده است، ما را متوجه ماهیت نظام جمهوری اسلامی و اشکال بنیادین‌اش می‌کند.

 

یک سوی ماجرا مطالبات و خواسته‌های جمهور مردم است که با گذر زمان در لایه‌های مختلف اجتماعی دچار تغییر و تحول وسیعی شده است و روی دیگر نظام اسلامیت آن است که در رهبری مادام العمرِ غیرپاسخگو  و نهادهای قدرتمند وابسته‌اش تبلور پیدا کرده است. اسلامیتی که مدعی‌ است می‌خواهد به ایدئولوژی انقلاب 57 وفادار بماند و در عین حال سررشته عمده رانت‌های اقتصادی – سیاسی را در دست دارد که حفظ آن‌ها را مستلزم حفظ وضع موجود و مهندسیِ کنترلِ مطالبات جمهور مردم می‌داند. آخرین نمونه فاش شده از این نوع مهندسی پنهان با هدف مهار تحولات آینده، پیشنهاد نفتی «باهنر» (+) به احمدی‌نژاد  بود (آقایی که نسبت به دولت خیلی تند است، گفته است که برای حفظ انقلاب دو شرکت نفتی به احزاب سیاسی واگذار شود و از آنان پولی نیز گرفته نشود ... یکی از آقایان که خیلی به دولت بد و بیراه می‌گوید و هر روز به دولت تهمت می‌زند، یک دوره فرصت گیرش آمد و همان دوره استفاده کرد و ۱۰ تا ۱۱ میلیارد بُرد. چهار، پنج سال است که دنبالش هستیم که آن را برگرداند، اما انگار نه انگار +) نمونه اخیر این باج خواهی و جنگ مافیاهای اقتصادی – امنیتی، افشای بازداشت سرمایه‌گذاران در کردستان برای گرفتن اعتراف علیه رحیمی معاون احمدی نژاد. (+)

 

این تضاد کلان بین وجه انتخابی نظام که دینامیک و متغیر است و وجه انتصابی نظام که ایستا و محافظه‌کار است در دورانی به شدت فعال شده و به شکاف دولت-ملت دامن می‌زند. بعد از سرکوب‌های سال 88 تا قبل از آشکار شدن نتایج تحریم‌های اقتصادی شدید به دلیل برخورداری از درآمد سرشار نفتی و تزریق یارانه‌ها و هم‌زیستی انگل وار ملت-دولت، بر این شکاف سرپوش گذاشته شد اما با شروع نوسان‌های اقتصادی و تشدید بی‌سابقه تورم دوباره این شکاف فعال شد. در مهندسی زلزله زمانی که فرکانس امواج زلزله با فرکانس ساختمان در حال ارتعاش برابر باشد پدیده‌ای  به نام «رزونانس» یا تشدید رخ می‌دهد که بیشترین خرابی را به بار می‌آورد. در انتخابات 84 و 88  آزادیخواهی و توسعه سیاسی از یک طرف و مطالبات اقتصادی و عدالت‌خواهانه از طرف دیگر در طبقات مختلف اجتماعی  با یکدیگر همسو نشده بودند لذا روشنفکران و سیاسیون در نشاندن هاشمی و موسوی به جای احمدی‌نژاد شکست خوردند و نتوانستند در برابر عدالت‌خواهی پوپولیستی که در عین حال سفره چرب‌تری از پول نفت را وعده می‌داد دست بالا را پیدا کنند.

 

اما به جرات می‌توان  عامل پیروزی در انتخابات 92 را پیش از هر چیز «سیاست‌های تحریم و تهدید به جنگ» غرب دانست که یک بار دیگر مشابه خرداد 76 هم‌سویی شعارهای آزادیخواهانه طبقات سیاسی و مطالبات اقتصادی و معیشتی سایر طبقات را رقم زد به گونه‌ای که حتی در بسیاری از روستاهایی که به طور سنتی پایگاه اجتماعی اصولگراها بود این روحانی بود که حائز اکثریت مطلق آراء شد و زلزله‌ای رخ داد که بیشترین خرابی را برای مقبولیت اصولگراها رقم زد. (حتی آثار ترکش تحریم‌ها را در سوالات شبهه افکنانه جلسه اخیر آیت الله خامنه‌ای با دانشجویان می‌توان دید (+) که گره‌ها و بحران‌های فکری اصولگرایی از جمله پارادوکس آرمان‌گرایی و واقع گرایی یا تکلیف‌گرایی و نتیجه‌گرایی را پیش می‌کشد: «سؤال دومی که رهبر انقلاب اسلامی در جمع دانشجویان مطرح کردند عبارت بود از نسبت آرمانها با واقعیات؟... به عنوان مثال تحریم‌ها یک واقعیت است و از طرف دیگر پیشرفت اقتصادی یکی از آرمان‌های انقلاب است اکنون سؤال این است که پیشرفت اقتصادی با واقعیتی همچون تحریم چگونه امکان پذیر است؟ ... سؤال سوم: رابطه تکلیف مداری با دنبال نتیجه بودن چیست؟ ایشان در پاسخ به این سؤال به جمله معروف امام خمینی (ره) که می‌فرمودند: «ما به دنبال تکلیف هستیم»، اشاره کردند و افزودند: آیا این جمله بدین معنا است که امام با وجود آن سختی‌ها و زحماتی که سال‌ها متحمل شده بودند، دنبال نتیجه نبودند؟ قطعاً چنین چیزی صحیح نیست.»)

 

پرونده هسته‌ای از زمان اثرگذاری تحریم‌های اقتصادی از مساله‌ای صرفا حیثیتی و نمادین برای مبارزه با غرب و استقلال‌طلبی به مساله‌ای حیاتی و پرهزینه در نزد افکار عمومی تبدیل شده است که علاوه بر معیشت شهروندان، موجودیت کشور را به مخاطره انداخته است. علاوه بر این پس از چندین دور مذاکره بی‌حاصل با گروه 5+1، امروز آشکار شده است که حل و فصل پرونده هسته‌ای در گرو مذاکره مستقیم با آمریکاست. از آن طرف هم، اوباما زیر فشار لابی اسراییل می‌داند که این مذاکره شاید آخرین فرصت‌ها برای جلوگیری از حمله هوایی اسراییل به ایران باشد. حمله‌ای که مقدماتی از آن با 3 بار حمله بی‌سر و صدا در سوریه انجام شده و طبق قانون کنگره، آمریکا نیز موظف به حمایت از چنین حمله‌ای شده است. اما از این سو آیت الله خامنه ای علیرغم انکه پیش از انتخابات از مخالفان نظام برای شرکت در انتخابات دعوت کرده بود اما اخیرا در یک سخنرانی گفته (+) جهت‌گیری‌های مربوط  به سیاست کلان و خرد نظام نیازی به تغییر و بازنگری ندارد و در عین حال به طور ضمنی زیر فشار تحریمهای اقتصادی به مذاکره با آمریکا چراغ سبز نشان داد. مذاکره‌ای که برای فرار از مسئولیت انجامش پیشاپیش می‌گوید به نتیجه‌اش خوشبین نیست.

 

از آن سو آمریکایی‌ها به خوبی از تاثیرگذاری تحریم‌های اقتصادی آگاهند و بر سر میز مذاکره نه تنها مساله هسته‌ای بلکه مجموعه‌ای از مسایل از حقوق بشر گرفته تا صلح اعراب و فلسطین و... را مطرح خواهند کرد تا بتواند از حریف زخمی و خسته‌اش حداکثر امتیاز را بگیرد. این در حالی است که گفتمان مقاومت آیت الله خامنه‌ای و اصولگرایان حامی‌اش بیش از هر زمانی از اقبال اجتماعی برخوردار نیست بنابراین در صورت عدم تغییر جهتگیری‌ها هرگونه پیروزی در مذاکراتی که روحانی و تیم اش با گفتمان سازش در آن نقش پررنگی داشته باشند بیش از پیش موقعیت اصولگراهای رادیکال را تضعیف خواهد کرد. اینجاست که آن‌ها سعی می‌کنند همانند دوران احمدی نژاد و زمانی که او به سمت سازش برای برقراری رابطه با آمریکا گام برداشت پرونده هسته‌ای را از دست روحانی خارج کنند یا با اختلال در روند آن همچون گذشته در اتحادی ناگفته با لابی تندروی اسراییل در آمریکا مذاکرات را به شکست بکشانند. این گروه از اصولگراها حیات خود را در بحران می‌بینند و توسعه را در هر شکلی از آن حتی اقتصادی به ضرر منافع اقتصادی و موجب از دست رفتن همین پایگاه اجتماعی حداقلی خود می‌دانند. اینجاست که مساله فشار از پایین اهمیت می‌یابد و همان طور که سعید حجاریان با تیزبینی دریافته،(+) هر چند روحانی چانه‌زن خوبی است اما اگر نتواند پایگاه اجتماعی خودش را تعریف و بسیج کند، در چانه‌زنی در سطوح بالای قدرت بازنده خواهد بود و خرمن‌اش بر باد خواهد رفت. آنچه می‌تواند لایه‌های اجتماعی را بعد از انتخابات هم نسبت به امر سیاسی حساس نگه دارد نه مطالبات عام روشنفکرانه بلکه مسایل ملموس اقتصادی از قبیل تورم بیکاری و فقر فزاینده است.

 

به نظر می‌رسد در تقسیم کار مثلث هاشمی – خاتمی –روحانی، هاشمی در بیاناتش به طور ضمنی مسئولیت نابسامانی‌ها را متوجه مقام رهبری و سیاستگزاری های کلانش در برخورد با غرب و پرونده هسته‌ای می‌کند، خاتمی در عرصه اجتماعی و جامعه مدنی حضور می‌یابد تا محرکی برای حیات بدنه اجتماعی اصلاح‌طلب‌ها باشد و در نهایت روحانی است که به پشتوانه این فشارها باید خودش را در چانه‌زنی‌ها تحمیل کند و امتیاز بگیرد. بنابراین می‌شود گفت سرنوشت دوران ما را بازی این مثلث سه‌گانه از یک سو و خامنه‌ای از سوی دیگر رقم خواهند زد. اما از آنجا که همه اهرم‌های موثر قدرت در حوزه‌های امنیتی-قضایی- نظامی در اختیار مقام رهبری است روی کار آمدن روحانی با شعار اعتدال به تنهایی نمی‌تواند موجب تغییر شود بلکه تنها بالفعل کردن فشار اجتماعی خواهد بود که در کنار دوپینگ «تحریمهای اقتصادی» با دوز لازم می‌تواند نارضایتی‌های اجتماعی را به ابزاری برای امتیازگیری و تن دادن حاکمیت به تغییر بدل کند. وگرنه در هر حالتی اگر روحانی بخواهد مستقل باشد نه رییس جمهوری تشریفاتی، با سوءظن همیشگی و فناناپذیر انحصارطلبان به اعتدال، زمینگیر شده و با اختراع برچسبی مانند «اجریان انحرافی» طرد خواهد شد (+) تا اشتباه احتمالی آیت الله جنتی در شورای نگهبان هم در تایید صلاحیت‌اش درز گرفته شود. آری! قدرت را قدرت مهار می‌کند نه اعتدال. به قول محمدرضا نیکفر: «خوش‌خیال نباشیم و خیال‌پردازی نکنیم. همه چیز بستگی به آن دارد که مردم چقدر با آگاهی و تشکل حضور داشته باشند و فشار آورند». (+)

 

پی‌نوشت:

«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشت‌های شما استقبال می‌کند. یادداشت‌های وارده خود را به نشانی «arman.parian[at]gmail» ارسال کنید.

http://adf.ly/1587888/whostheadmin