Monday, January 28, 2013

سرانجام سیاست‌ورزی به شیوه مطبوعات ورزشی خودفریبی است و بی‌عملی!

 یکی از شیوه‌های خبرسازی و داغ کردن بازار فروش در مطبوعات، ایجاد جنگ‌های زرگری و درگیری‌های کلامی میان چهره‌های شناخته شده است. نمونه بارز آن را می‌توانید در مطبوعات ورزشی کشور خودمان هم ببینید. از فتح‌الله زاده در مورد رویانیان می‌پرسند. بعد همان حرف را می‌گذارند کف دست رویانیان تا او هم واکنشی نشان بدهد. نتیجه کار می‌شود یک دعوایی که از اساس ساخته و پرداخته مطبوعات بوده است. یعنی اگر این مطبوعات حضور نداشتند، بسیار بعید بود که آقای فتح‌الله‌زاده گوشی تلفن را بردارد و یک زنگ به رویانیان بزند تا با او وارد درگیری کلامی شود!

واقعیت این است که کارکرد مطبوعات صرفا در انتقال اخبار و یا حتی نقد و تحلیل خلاصه نمی‌شود. به ویژه زمانی که از مطبوعات سیاسی فاصله می‌گیریم، با افزایش وجهه و کارکرد «سرگرمی‌خواهی» در مطبوعات مواجه می‌شویم. برای مثال، مطبوعاتی که به حوزه فیلم و سینما و سریال می‌پردازند، کم‌ترین تمرکز خود را بر روی نقدهای هنری قرار می‌دهند، چرا که چنین یادداشت‌هایی معمولا مخاطب خاص دارد و چندان سرگرم‌کننده نیست. در مقابل، صحبت کردن از زندگی خصوصی بازیگران مشهور و یا انتشار آخرین اخبار از روابط پشت پرده آنان کارکرد سرگردم کننده مناسبی دارد و تیراژ فروش را بالا می‌برد. اما بحث من اینجا آشنایی با شیوه‌های فعالیت ژورنالیستی نیست. من می‌خواهم به آسیبی اشاره کنم که از مطبوعات سیاسی ما به کل فضای سیاست‌ورزی تسری پیدا می‌کند.

* * *

آقای هاشمی صحبتی می‌کند. کنایه‌ای می‌زند و یا برگ یادداشتی از خاطرات گذشته خود منتشر می‌کند. شیوه عملکردی معمول ایشان است در ابراز نظراتشان به صورت غیرمستقیم. همین اشاره کوتاه برای دست‌کم یک هفته تمام در مطبوعات کشور بازتاب می‌یابد. با صاحب‌نظران تماس می‌گیرند و نظر آنان را پیرامون مواضع اخیر جویا می‌شوند. اصلاح‌طلبان حمایت می‌کنند. گه‌گاه از میان اصولگرایان هم ندایی هم‌دلانه به گوش می‌رسد که ارزش خبری بیشتری دارد. در کنارش اخباری از سیدحسن خمینی منتشر می‌شود و اظهارات پرهیجان «نوه امام». یا روز دیگر که رهبر نظام سخنی می‌گوید، در گوشه و کنار اخباری از مواضع متضاد نزدیکان دولت با اظهارات رهبری پیدا می‌شود. وقتی مجموع تمام این خبرها و اظهار نظرها را کنار یکدیگر روی گیشه مطبوعات مشاهده می‌کنید اینگونه القا می‌شود که گویا تغییراتی در جریان است و مثلا چرخشی در سیاست کلی رهبر نظام صورت گرفته است. خبر را خود مطبوعات تولید کرده‌اند و با نبوغ و نکته‌سنجی خود خبرنگاران مجموع اظهارنظرها کنار یکدیگر تدوین شده، اما در نهایت خودشان هم باور می‌کنند که به واقع یک چرخش سیاسی رخ داده است. ماجرا را که پی‌گیری می‌کنید همه‌اش در یک برگ از دفتر خاطرات قدیمی خلاصه می‌شود. باقی‌اش یک سری حواشی است که به سبک عملکردی مطبوعات ورزشی و یا احوالات بازیگران مشهور دارد کارکرد سرگرم کنندگی را دنبال می‌کند.

وقتی تلاش برای تغییر ساختار قدرت، صرفا به جدال «اظهار نظرها» فروکاسته شود، یعنی ما چشم بر روی منابع اصلی قدرت و ساختار برآیند و توازن قوا بسته‌ایم. یعنی سیاست را به شیوه مسابقات سرگرم کننده تلویزیونی دنبال می‌کنیم. هدف رسیدن به مطلوب و ایجاد تغییری واقعی نیست. هدف این است که دور هم باشیم و هر کدام در یک بازی گروهی نقش منحصر به فرد خودمان را به خوبی ایفا کنیم. مرور روزانه گیشه مطبوعات می‌تواند هر روز وقوع یک تحول عظیم و عن‌قریب را نوید دهد؛ اما ناظر هوشمند در برابر چنین صحنه رنگارنگی یک قدم عقب‌تر می‌ایستد و از خود می‌پرسد: «با مقابل هم قرار دادن یک سری اظهار نظرات شخصی، در کدام یک از معادلات و منابع قدرت تغییری رخ می‌دهد که بتوان به تغییر در وضعیت سیاسی کشور از چنین مسیری دل خوش کرد؟» آیا اگر از علی مطهری گفت و گویی در انتقاد از حمید رسایی منتشر شود، سیطره سپاه بر تمامی ارکان اقتصادی کشور دستخوش تغییر می‌شود؟ آیا با انتشار یک برگ خاطرات قدیمی هاشمی، سدی در برابر مافیای کلان قاچاق کالا ایجاد می‌شود؟ آیا موضع گیری اصلاح‌طلبان جلوی رانت‌خواری‌های نجومی احمدی‌نژاد و نزدیکانش را می‌گیرد؟ و یا یک نصیحت اندرزگونه حبیب‌الله عسگراولادی بر پایه یک شیوه کدخدامنشی شخصی می‌تواند خاستگاه منافع راست محافظه‌کار کشور را دگرگون کند؟

* * *

به باور من، مشکل فقط این نیست که فضای مطبوعاتی-رسانه‌ای منتقدان به فضای روزنامه‌های ورزشی-سینمایی شبیه شده است. مشکل زمانی جدی می‌شود که کل سیاست‌ورزی جریانات منتقد در همین خبرسازی‌ها خلاصه می‌شود. در واقع، جناحی که منابع قدرت را در انحصار گرفته، برای ایجاد یک پوشش ظاهری باید به چنین ابزاری متوسل شود. این جناح اصل استوانه قدرت را در اخیار دارد و برای رعایت یک رنگ و لعاب مشروعیت، پوششی مطبوعاتی-خبری هم برای خودش فراهم می‌کند. اما جناح منتقد نمی‌داند و یا فراموش می‌کند که برای ایجاد تغییر نباید صرفا جدال را به همین پوسته رسانه‌ای تقلیل داد. بدون هیچ تلاش، سازمان‌دهی، برنامه‌ریزی و یا اقدامی عملی برای تغییر در معادلات منابع قدرت، صرفا با وقت گذرانی در مجادلات رسانه‌ای خودش را سرگرم می‌کند. گویی می‌خواهد شانه از زیر بار مسوولیت سنگین خود خالی کند و یا برای پنهان ساختن ناکارآمدی و درماندگی‌اش از بسیج نیرو و ایجاد تغییر، با روی‌کردی تنزه‌طلبانه صرفا وجدانش را در پیشگاه تاریخ آسوده کند که «ما گفتیم، اما کسی گوش نکرد»!

تا زمانی که نپذیریم، عمیق‌ترین شکاف تاریخی در ساختار قدرت و منافع طبقاتی و گروهی کشور، چیزی متفاوت از دعوای مدیرعامل پرسپولیس و استقلال است که صرفا زاییده خبرسازی رسانه‌ای مطبوعات باشد و با همان ابزار هم به دوستی و مجلس گل و شیرینی بدل شود، تنها باید شاهد تداوم روند رو به اضمحلال موجود باشیم. چه جای تعجب که در این مسیر، هرچند وقت یک‌بار هم حوصله سرور مستبد از این خبرسازی‌های سطحی سر برود و شبانه دستور برچیدن بساط خبرسازی مطبوعاتی را بدهد که ظاهر و باطن امر کمی بیشتر شبیه هم شود؟!*

 

پی‌نوشت:

* طبیعتا این یادداشت قرار نبود مصادف شود با خبر یورش به دفاتر مطبوعات و بازداشت دست‌جمعی روزنامه‌نگارانی که تا این لحظه شمارشان به 12 نفر رسیده است. سطر آخر، صرفا برای اشاره‌ای به این خبر به متن افزوده شده است، اما من امیدوارم که متن همچنان مستقل از این مسئله اخیر خوانده شده و مورد قضاوت قرار گیرد.

http://adf.ly/1587888/whostheadmin

Sunday, January 27, 2013

من دفاع می‌کنم از «روشنفکری» و «سیاست‌پیشگی»!

یادداشت وارده‌ای در سایت جرس می‌خوانم با عنوان «من هم مواخذه می‌کنم». نگارنده، سخن از پرهیز «سیاسی کردن» مطالبات اجتماعی-فرهنگی است. اجتناب از «سیاست‌زدگی» سخن تازه‌ای نیست اما به نظر می‌رسد خلط آن با «سیاسی کردن»، سوءتفاهمی قدیمی است که به مرور یک «کلیشه» مهلک در ادبیات سیاسی-اجتماعی ایران پدید آورده است! «من سیاسی نیستم» احتمالا یکی از آن کلیدواژه‌های آشنا است برای آغاز کلامی که در فلسفه می‌تواند «مغالطه» خوانده شود و در فضای سیاسی معمولا به قصد تحقیر و تخفیف نگرش مقابل به کار می‌رود. یعنی پیشاپیش اعلام می‌کنیم «نظر مخالفان من به دلیل سیاست‌زدگی فاقد اعتبار است» و یا «از آنجا که بنده سیاسی نیستم، نظری که هم‌اکنون ایراد خواهم کرد مستقل و البته موثق و معتبر است». آشکار است که این نگاه «سیاست» را امری پلید قلمداد می‌کند.

«سارا زرتشت» در بخشی از یادداشت خود آورده است «سیاسی کردن مطالبات اجتماعی و فرهنگی، ولو با حسن نیت، نه تنها برای صاحبان آن آزار دهنده است، بلکه وافی به مقصود هم نیست». مشخص نیست که بر پایه چه تصوری از مفهوم «کنش سیاسی» می‌توان چنین ادعایی مطرح کرد؟ اما من به تجربه دریافته‌ام که پیرامون هر قضاوت «سیاست‌ستیزانه‌ای» معمولا می‌توان رد پایی از رسوبات پروپاگاندای حکومتی را یافت. خانم زرتشت نیز در یادداشت خود خیلی صریح این مسئله را مطرح می‌کنند: «از قضا یکی از مهارت‌های حرفه‌ای جمهوری اسلامی، بدست دادن قرائت سیاسی و حتی امنیتی  از مطالبات فرهنگی و اجتماعی حتی صنفی و شهروندی است و نکته مهم اینجاست  که جمهوری اسلامی در این مهارت چنان پیش رفته است که اغلب توانسته است این تعبیر و تفسیر خود را در نزد مخالفان نیز به کرسی بنشاند و آن‌ها را به انحراف بکشاند».

به باور من ایشان اصل مسئله را درست متوجه شده‌اند. اینکه حکومت تلاش می‌کند هر مطالبه‌ای را با برچسب «سیاسی‌کاری» تخطئه کند. وقتی حتی برای تخریب یک اثر هنری، همچون ساخته اصغرفرهادی، آن را دارای «اهداف سیاسی» معرفی می‌کنند، چه جای تعجب که از یک انتقاد ساده در مورد آلودگی هوای پایتخت و یا گرانی و تورم افسارگسیخته، رد پای نفوذ سازمان‌های جاسوسی بیگانه را بیابند؟ با این حال، مشکل خانم زرتشت این است که «محصول» پروپاگاندای حکومت را با «هسته اصلی» آن اشتباه گرفته و درست زمانی که گمان می‌کند بر خلاف دیگر منتقدان که حکومت آنان را «منحرف» کرده، خودش همچنان بر صراط مستقیم در حرکت است، به دام همان مقصودی می‌افتد که بدان اشاره دارد؛ بحث من «تخطئه سیاست» است!

این تنها ظاهر بیرونی تبلیغات حکومتی است که تلاش می‌کند هر انتقادی را سیاسی جلوه دهد. باطن مستتر آن طرح این ادعا است که «سیاسی بودن حتما بد است»! وقتی به این سادگی امثال خانم زرتشت این پیام غیرمستقیم را بدیهی می‌انگارند و اتفاقا به آتش آن هم می‌دمند، اصل مقصود حاصل شده؛ از آنجا به بعد طبیعی است که اعتراضات مردمی، مطالبات شهروندی و یا حتی واکنش به تصمیمات کلان اقتصادی همه سیاسی هستند و اینگونه خانم زرتشت، همان زمانی که می‌خواهد پی‌گیری مطالبات اجتماعی را از شر «انحراف» مخالفین برهاند، به ابزاری برای تداوم و گسترش سیاست حکومت بدل می‌شود. حکومتی که حتی برای لباس زیر شهروندانش هم در نهادهای امنیتی‌-اطلاعاتی خود تصمیم‌گیری می‌کند و در عین حال به جامعه تلقین می‌کند که «سیاست چیز بدی است و از سیاسیون باید پرهیز کرد»!

در ادامه همان مطلب، نگارنده با ارجاع به یادداشتی از «خشایار دیهیمی» به تمجیدی کم‌نظیر از آن پرداخته و می‌نویسد: «دیهیمی هم در این مطلب از جایگاه شهروندی انتقادات و بلکه مطالباتی را متوجه قوه قضائیه کرده بود که به قول معروف، مو لا درزش نمی‌رفت و کمترین شائبه سیاسی شدن هم داشت»! من فقط افسوس می‌خورم که ای کاش نگارنده دست‌کم یک مراجعه‌ای به همین آقای دیهیمی که «مو لای درز» کلامش نمی‌رود(!) داشت و از ایشان در مورد تعاریف «شهروندی» و وظایف و تعهد آن در اجتماع پرس و جو می‌کرد تا شاید اینچنین «کنش سیاسی» را مترادف یک «فحش» در نظر نمی‌گرفت. هرچند احتمالا برای کسی که ادعا می‌کند: «حتی مقولاتی چون انتخابات، بخصوص آنجا که به بحث حقوق شهروندان و حق شرکت در انتخابات بر می‌گردد، مقولاتی سیاسی نیستند» کار به همین سادگی‌ها پایان نمی‌گیرد. خانه چنین اندیشه‌ای از پای‌بست ویران است و بعید است که با دو خط مطالعه تعریف «سیاست» دردی درمان شود!

اما عارضه «من سیاسی نیستم» یک همزاد تاریخی هم دارد. باز هم من به تجربه آموخته‌ام که تمام «من سیاسی نیستم‌»ها در ادامه کلام باید سیخی هم به «روشنفکربازی» و «پز روشنفکری» بزنند. خانم زرتشت نیز در تمجید از دو یادداشتی که به آن‌ها ارجاع داده می‌نویسد: «مطالب سالم و بی‌ضرری که کمترین تردیدی در حق‌گویی آن‌ها نمی‌توان داشت، نشانه‌ای از قانون‌شکنی با خود ندارند و سراپا ادب و اخلاق و نزاکت‌اند و صد البته صریح‌اند و شفاف و بسیار شجاعانه». اینجا قرار نیست بپرسیم که «مطلب سالم و بی‌ضرر» یعنی چه؟ شاید در یادداشتی دیگر بتوان به این مسئله پرداخت که تفاوت میان قضاوت در مورد یک «نقد اجتماعی» با قضاوت در مورد «کشیدن سیگار» چیست؟ اما می‌توانیم به متن یکی از این دو یادداشت مراجعه کنم تا ببینیم از دید اندیشه «من سیاسی نیستم»، مصداق کلامی «سراپا ادب و اخلاق و نزاکت» چیست؟! پس به سراغ یادداشت «امیرهادی انواری» می‌رویم با عنوان «وقتی جز شانه مامور اعدام پناهگاهی نیست» که باز هم به تاکید نگارنده «ناگفتنی‌های بی‌شماری را در قالب مودبانه‌ترین و شفاف‌ترین کلمات آورده» است.

آقای انواری نوشته‌اند: «تا زمانی که برای دیدن صحنه اعدام، عده‌ای از درخت بالا میرن تا موبایلشون تو محل مناسب برای فیلم برداری قرار بگیره، انتظار توقف حکم اعدام و درخواست اون فقط یه پز روشنفکرانه ست، که نشون میده چقدر کسایی که این تقاضا رو دارن از واقعیت جامعه خودشون جدا افتاده هستند»! پس همزاد دوم هم هویدا می‌شود. به هر حال بلای «جلال آل احمد» که یک شبه از آسمان نازل نشده بود! بیش از یک قرن از زمانی که سیدضیاءالدین طباطبایی از انگلستان پول می‌گرفت تا علیه دولت مشروطه «کودتای سیاه» راه بیندازد و هم‌زمان با یک کلاه پوست مضحک که به عنوان بیرق «بومی» بودن بر سر گذاشته بود «روشنفکران» را متهم به «غرب‌زدگی» می‌کرد گذشته است و این مدت، زمانی کافی است برای نهادینه شدن نوعی لمپنیسم که به «روشنفکر ستیزی» افتخار می‌کند.

بدین ترتیب، می‌توان دریافت که احتمالا یکی از نکات تمجیدبرانگیز یادداشت آقای انواری در نگاه خانم زرتشت، همین کلیدواژه آشنایی است که همچون یک کارت شناسایی مخفی، از پی‌وند اندیشه و خط فکری این دو حکایت می‌کند! چه جای تعجب که در قاموس اندیشه «من سیاسی نیستم»، تمسخرِ «پز روشنفکرانه»ِ مخالفانِ اعدام، «مودبانه‌ترین و شفاف‌ترین» کلمات قابل تصور اعلام شود؟!

خانم زرتشت یادداشت خود را با اعطای این نشان افتخار به پایان می‌رسانند که «کسانی چون انواری و دیهیمی از همه سبزتر و اصلاح‌طلب‌ترند»! صرف نظر از اینکه ایشان حتی از مصداق‌شناسی مورد نظر خود نیز عاجز هستند و اساسا «خشایار دیهیمی» به تبار روشنفکران معتقد به کنش سیاسی تعلق دارد، اجازه بدهید من با این روی‌کرد ایشان از اساس مخالفت کنم و تداوم اندیشه «سیاست‌ستیزی» و تخطئه و تمسخر جریان روشنفکری را آخرین منافذ بقای سیطره لمپنیسم بدانم. من کسی را مواخذه نمی‌کنم، اما بی هیچ هراسِ شرمگینانه‌ای از روشنفکری و سیاست‌پیشگی دفاع می‌کنم.

 

پی‌نوشت:

دو نکته هم در مورد نوشته آقای انواری اینجا اضافه کنم:

اول اینکه یک جا استدلال کرده‌اند «اعدام توی قوانین ما هست، استقبال عمومی هم نشون میده که کار درستی، قبول». معیار جالبی است! با همین شیوه استدلال باید گفت که ای بسا اگر همین جناب انواری عزیز را فردا ببرند و مثلا در میدان مرکزی شهر ری دو دستش را قطع کنند هم کار درستی است چون می‌توان حدس زد جمعیت فراوانی گرد می‌آیند و با موبایل‌هایشان هم عکس و فیلم می‌گیرند!

دوم اینکه آقای انواری در توصیف «اعدام درمانی» می‌نویسد: «انگار دور از جون شما سرطان بگیرید، پوستتون تاول بزنه، به جای درمان سرطان تاول‌ها رو با ناخن خراش بدید… این تاول تموم شد، فردا جای دیگه تاول می‌زنه… تا وقتی سرطان درمان نشه این تاول ها هستند…». من واقعا به نوبه خودم از این شیوه استدلال ایشان تشکر می‌کنم. فقط هنوز برایم جای سوال دارد ایشان که به این خوبی به ناکارآمدی مجازات اعدام (به عنوان سرکوب معلول‌ها به جای درمان علت‌ها) واقف هستند، چطور دیگر مخالفان اعدام را به صرف استقبال عمومی از نمایش اعدام به «پز روشنفکری» متهم می‌کنند؟ آیا این چنگ انداختن به صورت دیگران با برچسب «پز روشنفکری» همان کلیشه‌ای است که تا ذکر نشود نمی‌توان اصل کلام را بیان کرد؟

http://adf.ly/1587888/whostheadmin

Tuesday, January 22, 2013

یادداشت وارده: آیا حکومت ایران پان‌فارسیست است؟

پارسا ایرانی- در طول ده سال اخیر، به موازات تنزل شأن فرهنگی، اقتصادی و سیاسی جامعه‌ ایرانی و افزایش نارضایتی‌ها، گرایش‌های گریزان از مرکز و قوم‌گرایانه به صورت تصاعدی شدت گرفته‌اند. از جمله سوخت‌مایه‌های این گرایش‌ها، به خصوص در آذربایجان، متهم کردن حکومت ایران به پان-فارسیست بودن و اجرای سیاست‌های آشکار و پنهان برای تضعیف اقتصادی و فرهنگی قومیت‌های دیگر است. اما آیا جمهوری اسلامی پان-فارسیست است؟ و آیا می‌توان صرفاً با اتکا به فاکتورهای قومی تحولات کشور را تفسیر کرد؟ با نگاهی به تاریخچه‌ عملکرد 35 ساله‌ جمهوری اسلامی به سختی می‌توان پاسخ مثبت به این جواب داد.


انقلابیان ایرانی از ابتدای تأسیس حکومت مطلوب خود، در کنار تغییر سیاست‌های اقتصادی و سیاسی محمدرضا شاه، ایدئولوژی و نمادهای فرهنگی او را نیز مورد هجمه قرار دادند. در ابتدای انقلاب بود که صادق خلخالی، روحانی تندرو، قصد لودر راندن بر بنای تخت جمشید را داشت و پیشنهاد استفاده از نام «خلیج اسلامی» را به جای «خلیج فارس» مطرح کرد. از نگاه بنیانگذار انقلاب آیت‌الله خمینی، «اسلام عزیز»، فارغ از تعصبات قومی، راه حل مشکلات ایران و دنیای اسلام بود. نگاهی به گفتمان وی، حاکی از نفی ملی‌گرایی و ترجیح اسلام جهان‌وطنی است، اسلامی که در آن مرزهای تشیع و تسنن نیز کم‌رنگ‌تر می‌شود.


این گفتمان توسط خلف آذربایجانی‌الاصل وی، آیت‌الله خامنه‌ای نیز با غلظتی کمتر ادامه یافته است. علی‌رغم علاقه انکارناپذیر وی به زبان فارسی به عنوان زبان ملی ایرانیان، نمادهای فرهنگی ایران باستان چندان مطلوب نیستند. عطاءالله مهاجرانی در دوران وزارت خود به دلیل تشویق مردم به بازدید از تخت جمشید و پاسارگاد مورد انتقاد تلویحی رهبر انقلاب قرار گرفت و در واکنش به سخنان وی بود که آیت‌الله خامنه‌ای، تصمیم گرفت که در نوروز آن سال از شلمچه بازدید کند. (+) اشاره استاندار همدان به پیشینه این شهر به هنگام بازدید آیت‌الله خامنه‌ای باعث انتقاد رهبر و اشاره وی به کاستی‌های تاریخ‌نگاری ایران باستان شد. (+) در کتاب‌های تاریخ نظام متمرکز آموزشی، نگاه به حکومت‌های پادشاهی پیش از اسلام مثبت نیست. تفسیر رسمی این است که با ورود اسلام بود که ایرانیان به آنچه شایستگی آن را داشتند دست یافتند. (توجه به محتوا و لحن این مطلب از «فارس»نیوز+ هم خالی از لطف نیست)


در گفتمان رسمی جمهوری اسلامی، نمادهای فرهنگی گره‌خورده با ایران باستان هم‌چون چهارشنبه سوری، سیزده بدر و حتی نوروز مقبولیت چندانی ندارند. اولی سه‌شنبه‌ آخر سال نامیده می‌شود و موحدی «کرمانی» و علی مطهری «فریمانی»، خواستار مقابله با آن به عنوان سنتی خرافی می‌شوند (اینجا و اینجا). دومی نیز در ادبیات رسمی روز آشتی مردم و طبیعت خوانده می‌شود. شدیدترین حملات به زوج احمدی‌نژاد-مشایی پیش از مشکلات اقتصادی ماه‌های اخیر بخاطر طرح مسائلی مانند «مکتب ایرانی» بوده است. انصار حزب‌الله مشهد به نام تیم محبوب این شهر، «ابومسلم» اعتراض می‌کند (+) و هفته‌نامه‌ «یالثارات» با انتقاد از تفسیر ملی‌گرایانه از جنگ ایران و عراق، به طعنه می‌نویسد که لابد در جنگ بعدی، سربازان وطن از زیر شاهنامه رد می‌شوند و سرود «ای ایران» محمد نوری پخش می‌شود. حتی سرود «ملی» ما سراسر حاوی نشانه‌های صرفاً ایدئولوژیک است.


انتخاب جمشید، کوروش و امثالهم برای بدمن‌های فیلم‌ها و سریال‌های ایرانی هر از چند گاهی باعث برانگیخته شدن انتقادها می‌شود. در سریال کوچه‌ اقاقیا، مرحوم منوچهر نوذری به طعنه از مجید صالحی می‌پرسد که چرا خانواده‌اش اسم‌هایی مثل گشتاسب و لهراسب دارند. در یک حکومت پان-فارسیست، احتمالاً طعنه‌ وی به سمت اسم‌هایی مانند تایماز و اوختای روانه می‌شد. سنگ‌اندازی در راه انتخاب نام‌های باستانی، اعتراض الهه‌ کولایی، نماینده‌ اصلاح طلب مجلس ششم را برمی‌انگیزد و یک وبلاگ‌نویس اصولگرا انتقاد می‌کند که چرا والدین حتی قادر به انتخاب اسمی هم‌چون «ماندنی» برای فرزند خود نیستند.(+)


با نگاهی به ترکیب قومی مقامات ایرانی نیز پای اتهام پان-فارسیسم به شدت می‌لنگد. در دهه شصت، رییس جمهور، نخست وزیر، رییس قوه قضائیه و دادستان کل کشور آذربایجانی بودند. فرماندهی سپاه پاسداران از یک بختیاری (محسن رضایی)، به یک آذربایجانی (رحیم صفوی) و سپس به یک فارس (محمدعلی جعفری) رسیده است. محمود هاشمی شاهرودی (که شایعات مربوط به رهبری و این روزها ریاست جمهوری وی همواره در گردش بوده‌اند) تا پیش از رسیدن به مقامات عالی، ریاست «مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق» را بر عهده داشت. واضح است که در یک حکومت پان-فارسیست، چنین چیزی محال است (آیا تصور رسیدن یک عرب به وزارت دفاع یا ریاست قوه‌ی قضائیه در حکومت پهلوی ممکن بود؟) محمدرضا رحیمی، معاون اول احمدی‌نژاد از پدری ترک و مادری کرد متولد شده است، و قدرتمندترین وزیر دولت، علی نیکزاد، تلاشی برای پنهان کردن لهجه اردبیلی خود نمی‌کند.


گرایش‌های قوم‌گرایانه این سال‌ها، به ویژه پان‌ترکیسم، تلاش عجیبی در تحمیل چارچوبی قومیت-بنیاد بر تمام پدیده‌های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی ایران دارند. تلاشی که با واقعیت‌های موجود سر ناسازگاری دارد (اگر نیاز باشد، تهران، این بلعنده تمام امکانات کشور، به عنوان نماد پان-فارسیسم حکومت مطرح می‌شود، و زمانی دیگر، به تنوع قومی تهران و اینکه اکثریت آن را آذربایجانیان تشکیل می‌دهند اشاره می‌شود.) آن هم وقتی که مدافعان آن، متعلق به قومی هستند که نقش آن در شکل‌گیری تاریخ ایران در طول هزارساله گذشته، بیشتر از هر مردم دیگری، حتی فارس‌ها بوده است.

جمهوری اسلامی پان-فارسیست نیست. جمهوری اسلامی حکومتی است ایدئولوژیک و تمرکزگرا که البته با تنوع فکری و فرهنگی چندان سر سازگاری ندارد. در این حکومت، وزن مذهب و وفاداری به حکومت بسیار بیشتر از قومیت افراد است. مشکلات اقتصادی و فرهنگی اقوام را رنج می‌دهد و در این شکی نیست، اما آن‌ها در این راه در کنار مدافعان حقوق زنان، اقلیت‌های دینی (بهایی، کلیمی، زرتشتی)، اقلیت‌های مذهبی (اهل تسنن، دراویش)، دگراندیشان فکری (طبقه‌ی متجدد، روشنفکران مذهبی و سکولار، چپ‌ها) و طرفداران حقوق محیط زیست قرار دارند: فاجعه‌ دردناک دریاچه ارومیه پیشتر در مناطق فارس‌نشینی مثل اصفهان و زاینده‌رود آن، شیراز و دریاچه بختگان و سیستان و رود هیرمند تجربه شده است.


و البته که نتیجه نادیده گرفتن جامعه متکثر ایرانی، و تنزل شأن فرهنگی، اقتصادی و سیاسی کشور، رادیکالیسم کنونی است: پان‌آریاییسم که عرب‌ستیزی (و اسلام‌ستیزی) را به همراه خود دارد و نگاهی حداقلی به تاریخ و فرهنگ ایران دارد (فقط کوروش و داریوش، فقط تخت جمشید، فقط فروهر)، چه از ابتدای شکل‌گیری آن در اواخر دوران قاجار و دوران پهلوی، و چه در حال حاضر، واکنشی است به نادیده گرفته شدن ریشه‌های تاریخی، و محو تدریجی ایران از عرصه منطقه و جهان و مصادره نمادها و شخصیت‌های فرهنگی ایرانی توسط کشورهای همسایه. پان‌ترکیسم همراه شده است با القاء پان-فارسیست بودن حکومت و انتقام به نادیده گرفتن وزن آذربایجان با فریاد خلیج عربی و حمایت از آتاتورک در بازی‌های خانگی تراکتورسازی؛ (حرکتی که اعتراض علی دایی، آذربایجانیِ نماد ملی ایرانیان را برمی‌انگیزد) و ارائه تفسیر ستیزه‌جویانه و قومیت‌محور از شخصیت‌های ملی. (بابک خرم‌دین، ستارخان و حتی حمید باکری)


شاید در این میان بتوان به سوسوهای امیدی، چه در میان حکومتیان، چه در میان نخبگان و چه در میان طبقه متوسط متجدد چشم دوخت که در آینده نزدیک بتوانند مبنای حل مشکلات جامعه ایرانی و حرکت به سمت تسامح بیشتر قرار بگیرند. عزت‌الله ضرغامی، رییس نه چندان محبوب صدا و سیمای ملی، شبکه‌های استانی را راه‌اندازی کرده است، پخش سریال یک مشت پر عقاب متوقف می‌ماند تا لهجه ترکی علی‌رضا خمسه، نظامی شاه‌پرست، با صداگذاری مجدد محو شود. رضا رشیدپور با ابراهیم حاتمی‌کیا، علی دایی و رامبد جوان در برنامه خود به زبان ترکی آذربایجانی صحبت می‌کند. این‌ها گام‌هایی بسیار کوچک، اما امیدبخش هستند.


از چند اقدام دولت محمود احمدی‌نژاد نیز که بگذریم (صحبت کردن به زبان ترکی آذربایجانی، امضای سند «تبریز، نخستین پایتخت جهان تشیع»، تشویق تدریس زبان ترکی آذربایجانی در دانشگاه‌ها -که البته مانند بسیاری از وعده‌های دیگر وی در حد حرف مانده است)، بحث‌های مربوط به حقوق اقوام اندک اندک در میان طبقه متوسط تحصیل‌کرده (که علی‌رغم تمام فشارها، کماکان تأثیرگذار و گفتمان‌ساز است) در جریان است (از نمونه‌های اخیر به اینجا و اینجا مراجعه کنید). با این حال، این راه، راهی پرخطر است و باید مواظب بود که صحبت از حقوق قومی، اگر بر مبنای اصول مشخصی مانند رد هر گونه تفاخر و تحقیر، حفظ تمامیت ارضی و همزیستی مسالمت‌آمیز نباشد تیغی دودم است. بحث پیرامون حقوق اقوام باید در ذیل دموکراسی و شایسته‌سالاری و در کنار حقوق شهروندی دیگر مطرح شود و از تبدیل فضای گفتمان سیاسی و فرهنگی به گفتمان قومیت-بنیاد باید پرهیز کرد.

 

پی‌نوشت:

«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشت‌های شما استقبال می‌کند

http://adf.ly/1587888/whostheadmin