Tuesday, May 28, 2013

رویای برزیلی ارزانی شما، من از این به بعد ایتالیایی بازی می‌کنم

 

اصل حرف همین است

اصلاحات یک سرمایه است. همان‌طور که جنبش سبز یک سرمایه است. آخرین انتخاباتی که اصلاح‌طلبان در آن پیروز شدند به ریاست‌جمهوری سال ۸۰ باز می‌گردد. پس از آن دو دوره انتخابات شورای شهر، سه دوره انتخابات مجلس و دو دوره انتخابات ریاست‌جمهوری برگزار شد که اصلاح‌طلبان در تمامی این ۷ دوره انتخابات یا شکست خوردند و یا به هر طریق ممکن حذف شدند. جنبش سبز نیز آخرین بار در ۲۵ بهمن ماه ۱۳۸۹ توانست خودی نشان دهد. پس از آن نه تنها نتوانست به اهداف اولیه‌اش (ابطال انتخابات و بازپس گیری آرای دزدیده شده) برسد، بلکه حتی رهبران خودش را هم در حصر دید. داغ سنگین نزدیک به ۱۰۰ شهید و هزاران همراه در بند بر پیشانی جنبش باقی ماند. پرسش من این است: «پس از این همه شکستی که بر پیکره اصلاحات و جنبش سبز تحمیل شده، آیا عقلانی‌تر نیست که کمی بیشتر محتاط باشیم؟ می‌دانید که پرطرف‌دارترین تیم‌های جهان هم با تداوم در شکست هواداران و همراهان خود را مایوس کرده و به مرور از دست می‌دهند؟»

 

حقیقت این است که شما بازی بلد نیستید

فعلا بجز «سیاست‌ورزی انتخاباتی» گزینه‌ای نمی‌شناسیم. بلد نیستیم. ضعیف هستیم. نمی‌توانیم. این‌ها را که دیگر باید پذیرفته باشیم. اما این به چه معناست؟ دقیق‌تر بگویم، آیا اینکه ما بازی دیگری بلد نیستیم، به این معناست که ما واقعا سیاست‌ورزی انتخاباتی را بلد هستیم؟ من بعید می‌دانم.

 

طی هفت دوره انتخابات گذشته، اصلاح‌طلبان یا با بازی رد صلاحیت آچمز شده‌اند یا مجبور شده‌اند با گزینه‌های دسته چندم خود وارد رقابت شوند و یا در برابر تقلب و کودتای انتخاباتی درمانده‌اند. گروهی هم در طول این مدت مدام بر طبل تحریم کوبیده‌اند اما هفت دوره انتخابات گذشته نشان داده که تحریمی‌ها هم بجز شاد کردن دل خودشان تا کنون ره به جایی نبرده‌اند و دستاوردی برای کشور به همراه نداشته‌اند. حال باید پرسید «وقتی شما هفت انتخابات پیاپی را باخته‌اید و در برابر این شکست‌های مداوم نه تنها هیچ دستاورد و چشم‌انداز دیگری پدید نیاورده‌اید، بلکه تازه به جایی رسیده‌اید که باز هم در انتخابات هشتم صرفا با رد صلاحیت یک گزینه دچار سردرگمی مطلق می‌شوید، فقط یک توصیف در مورد شما صادق است: شما حتی سیاست‌ورزی انتخاباتی را هم بلد نیستید»!

 

حریفت را مسخره نکن و دست‌کم نگیر

سیطره غالبی است در فضای رسانه‌ای و حتی در اذهان اصلاح‌طلبان و منتقدان نظام که پیروزی‌های اصولگرایان را صرفا و صرفا محصول رانت‌خواری آنان از قدرت شخص رهبر نظام قلمداد می‌کند. تصور کاملا بی‌پایه‌ای نیست، اما من گمان می‌کنم ابدا گویای تمام حقیقت نیست. واقعیت این است که اصول‌گرایان، بخش عمده‌ای از پیروزی‌های خود را مدیون زیرکی خود بودند. سیاست‌ورزی انتخاباتی را بسیار بهتر از ما بلد بودند و نتیجه‌اش را هم بارها و بارها گرفته‌اند. اجازه بدهید یک مرور کوچک داشته باشیم و چند نکته آموزنده را تذکر بدهیم:

 

۱- پیروزی‌های چشم‌گیر خاتمی در ظاهر قاطع‌ترین پیروزی‌های اصلاح‌طلبان بودند. اما جناح محافظه‌کار با این شکست‌ها چه کرد؟ ساده بگویم: از آن یک پیروزی حداقلی ساخت. اصولگرایان بلافاصله به خاتمی نزدیک شدند و علی‌رغم شکست قاطعی که خورده بودند توانستند از او برای کابینه سهم‌خواهی کنند. (در سطح وزیران، حسین مظفر، محمد سعیدی‌کیا، محمد رحمتی و طهماست مظاهری از مجموعه وزیران خاتمی بودند که بعدها سر از دولت محمود احمدی‌‌نژاد درآوردند) نکته: اصول‌گرایان در عمل سیاست را حیثیتی نکرده و در صورت لزوم با رقیب خود هم سازش می‌کنند.

 

۲- معروف است که علی لاریجانی از نخستین کسانی بوده که پیروزی میرحسین موسوی را در انتخابات سال ۸۸ به او تبریک گفته است. قطعا کم نیستند اصول‌گرایانی که در آن انتخابات به موسوی رای دادند، اما بعدها از کودتای انتخاباتی حمایت کردند. نکته: حتی پیروزی موسوی هم باعث نمی‌شد که اصولگرایان خود را بازنده بخوانند. آن‌ها آمادگی داشتند که در صورت لزوم نامزد ما را به سود خودشان مصادره کنند.

 

۳- تا پیش از پیروزی در انتخابات شورای شهر دوم، اصول‌گرایان در چهار انتخابات پیاپی با نام «محافظه‌کاران» شکست خورده بودند تا سرانجام در انتخابات شورای دوم با عناوین جدیدی همچون «رایحه خوش خدمت» و بعدها «اصول‌گرایان» موفق به یک پیروزی حداقلی شدند. از آن پس این عنوان را حفظ کردند. نکته: اصول‌گرایان توانایی نقد گذشته و حتی به روز رسانی خود را دارند و در بند اسامی یا چهره‌ها نیستند.

 

۴- در انتخابات سال ۸۴، اصلاح‌طلبان علت شکست خود را در تعدد نامزدها عنوان می‌کنند اما اشاره نمی‌کنند که اصول‌گرایان هم در همان انتخابات با سه کاندید وارد عرصه شده بودند. نکته: «تنوع کاندید همیشه منفی نیست. مهم این است که شما بتوانید با این برگ‌ها مختلف به خوبی بازی کنید و در لحظه حساس تمرکز خود را به سرعت از یک گزینه به گزینه دیگر تغییر دهید.

 

همه این موارد یعنی: «اصول‌گرایان می‌توانند تغییر تاکتیک بدهند تا بازنده نباشند».

 

کلیشه‌ها را بریز توی فاضلات!

اواخر دولت دوم خاتمی تصور رایج در جو رسانه‌ای اصلاحات این بود که مشکل مردم ما تضاد «آزادی بیان» با «حکم حکومتی» است. وقتی آن افتضاح شکست بالا آمد، همه به این فکر افتادند که «نتوانستیم دموکراسی را به نان شب ترجمه کنیم». خیلی‌ها با نگاه به تبلیغات احمدی‌نژادی، فهمیدند که برای مردم نان شب از هرچیز واجب‌تر است اما این شعار را تنها در کارکرد یک «کلیشه» دریافتند. یعنی حتی همراهی و دلسوزی با «اقشار فرودست» هم فقط به صورت یک کلیشه به ادبیات اصلاح‌طلبان راه پیدا کرد و دم خروس جایی بیرون می‌زند که باز هم هیجان انتخاباتی بالا بگیرد. هاشمی که آمد حرف نخبگان و توده مردم به طرز عجیبی یکی شد تا جایی که آمار رای داشت رکورد تاریخی می‌شکست. اما بعد از هاشمی معلوم می‌شود که همراهی شعارهای اصلاحات با توده مردم چقدر واقعی است و چقدر از سر کلیشه. آیا به نظر شما، روی‌کرد توده مردم به همان سمتی دارد می‌رود که اصلاح‌طلبان پس از رد صلاحیت هاشمی می‌روند؟

 

تغییرات خوب اما ناکافی

بی‌تعارف بگویم، حمایت از هاشمی رفسنجانی، دست‌کم پس از ثبت‌نامش بی‌سابقه بود. امسال بحث آزارنده و تمسخر‌های تنزه‌طلبانه تحریم کم‌تر از هر سال بود. جماعتی هم که سرخوشانه حتی برای خاتمی هم شرط تعیین می‌کردند صرفا به گزینه‌هایی نادر در فضای مجازی محدود بودند. خیزش توده جامعه به گونه‌ای بود که حتی این احتمال می‌رفت که هاشمی بیش از ۷۰ درصد آرای انتخاباتی را به خودش اختصاص دهد. این یعنی اصلاح‌طلبان نیز در چند جنبه به بلوغ رسیدند:

 

نخست آنکه تقریبا لزوم «اجماع» را درک کردند و اگر نباشند گروه‌های کوچکی که با بی‌اخلاقی و سودجویی تلاش کنند آبروی اصلاحات را به حساب شخصی خودشان واریز کنند، (+) احتمالا این اجماع تا پایان انتخابات هم حفظ خواهد شد. نکته دوم آنکه مفهوم سیاست را تا حد خوبی از آرمان‌گرایی و تسویه حساب شخصی تهی کرده‌اند. پس می‌توانند حتی بر روی هاشمی رفسنجانی هم به توافق برسند. اما آیا این تغییرات کافی است؟ اگر بود که با این اغتشاش و سردرگمی مواجه نبودیم. در واقع پیش‌رفت‌های اصلاح‌طلبان هرچند خوب بود، اما هنوز تا تبحر در «سیاست ورزی انتخاباتی» فاصله دارد. در انتخابات امسال هم بار دیگر اصلاح‌طلبان همه تخم مرغ‌های خود را در سبد یک نفر گذاشتند و پس از رد صلاحیت او دچار بهت و درماندگی شده‌اند، تا جایی که بجز ابراز افسوس و شگفتی از رد صلاحیت هاشمی هنوز هیچ صدایی از آن‌ها به گوش نرسیده است. فقط این خود مردم هستند که با صورت فردی و با ابتکارات شخصی دارند بین نامزدها یک گزینه (مثلا روحانی) را انتخاب می‌کنند. شاید اتفاق بدی نباشد اما: به این نمی‌گویند سیاست‌ورزی، این «باری به هر جهت» بودن است.

 

اصل اولیه سیاست‌ورزی، تعیین «فلسفه عمل» است

اگر از اهالی فوتبال نباشید، شاید برایتان عجیب باشد که بدانید استراتژی‌های فوتبالی، بر اساس یک «فلسفه مشخص» تعیین می‌شوند. یعنی استراتژیست‌های بزرگ فوتبال ابتدا یک فلسفه برای خود تعیین می‌کنند و سپس بر اساس آن فلسفه تاکتیک‌های فوتبالی طراحی می‌کنند. برای مثال، تفاوت فوتبال «برزیلی» با فوتبالی «ایتالیایی» در تاکتیک‌های این دو تیم خلاصه نمی‌شود، بلکه از اساس فلسفه فوتبال برزیلی با فوتبال ایتالیایی تفاوت دارد. فلسفه فوتبال ایتالیایی خیلی ساده است: «تیمی که گل نخورد، هیچ وقت نمی‌بازد»! اما برزیلی‌ها به این فکر می‌کنند که «تیمی که بیشتر گل بزند برنده است».

 

ایرانی‌ها، احتمالا بنابر یک سری ویژگی‌های فرهنگی، ناخودآگاه به سمت فلسفه فوتبال برزیلی گرایش دارند. یعنی با هر تیمی که بازی می‌کنند دوست دارند برنده باشند، ولو آنکه آن تیم «آلمان» باشد. ایرانی‌ها بازی کردن برای نباختن را نوعی پذیرش حقارت قلمداد می‌کنند. پس حتی وقتی به چشم خودشان می‌بینند که اوضاع تیم ملی خوب نیست و بازیکنان بزرگی هم در اختیار ندارد، هم‌چنان جایی در اعماق وجودشان به یک «حماسه ملبورن» امیدوار هستند. البته حماسه ملبورن هم گاهی رخ می‌دهد، اما کارنامه نهایی را اگر مرور کنیم باید بگوییم اوضاع ما خوب نیست!

 

وقتی حتی «فوتبال» هم پیش از تعیین تاکتیک به مشخص کردن «فلسفه» احتیاج دارد، چطور می‌توان تصور کرد که یک کنش عظیم اجتماعی و سیاسی به چنین فلسفه‌ای احتیاج نداشته باشد؟ اما فلسفه سیاست‌ورزی اصلاح‌طلبان در ایران چه بوده؟ از من اگر بپرسید می‌گویم سیاست‌ورزی ایرانی هم بی‌شباهت به فوتبالش نیست. همه همیشه پیروزی می‌خواهند. فوتبال برزیلی دوست دارند و به «حماسه ۲ خرداد» همچون «حماسه ملبورن» امیدوار هستند. اما چند سال است که چنین حماسه‌ای تکرار نشده و یا نتیجه موفقی نداشته؟ تقریبا دوازده سال!

 

رویاهای رومانتیک برزیلی

میرحسین موسوی در حصر است. سیدمحمد خاتمی اصلا امکان نامزد شدن نداشت. هاشمی نامزد و سپس رد صلاحیت شد. به نظرتان اردوگاه اصلاحات چند بازیکن قابل اتکای دیگر در اختیار دارد؟ آیا احساس نمی‌کنید هر تیمی هم که باشد، وقتی کاپیتان و مهاجمان اصلی‌اش را از آن بگیرید، احتمالا شانسی برای پیروزی ندارد و دست به عصا رفتار می‌کند؟

 

این روزها عده زیادی سردرگم هستند که چه راهی پیش روی اصلاح‌طلبان است که بتوانند در این انتخابات پیروز شوند؟ آیا باید بر روی یکی از نامزدها اجماع کنند؟ آیا باید همه با هم تحریم کنند و به دنبال کنش خیابانی باشند؟ بخش قابل توجهی از این گمانه‌زنی‌ها طبیعتا به بن‌بست می‌رسد و افراد درمانده و ناامید اعلام شکست می‌کنند. اما من می‌گویم دلیل اینکه این دوستان به جایی نمی‌رسند و یا گمانه‌زنی‌هایشان از سطح رویاپردازی خارج نمی‌شود این است که از اساس «فلسفه» درستی برای بازی در نظر نگرفته‌اند.

 

به نظر من، مشکل اصلی این است که این دوستان می‌خواهند حتما برزیلی بازی کنند و این فلسفه‌ای است که در آن یا پیروز مطلق هستی یا بازنده مطلق. می‌خواهند حتما با حضور گسترده مردم یک نامزد با شعار اصلاحات رای بالایی بیاورد و رییس جمهور هم بشود و حصر را هم بردارد و زندانیان را هم آزاد کند و اوضاع اقتصادی را هم به سامان برساند و جلوی سپاه هم بایستد و تحریم‌های جهانی را هم بر طرف کند. خلاصه بگویم: «به دنبال حماسه‌ هستند، پس تردید نکنید که نتیجه‌ای جز یک سقوط وحشتناک و کوبیده شدن دوباره سرها به دیوار سخت واقعیت به دست نخواهند آورد.

 

من از این به بعد ایتالیایی بازی می‌کنم

اما من پیشنهاد دیگری دارم. حالا که در دوران ضعف به سر می‌بریم، حالا که شاخص‌ترین بازیکنان ما از دور خارج شده‌اند و حالا که مجبور هستیم در زمین حریف قدرتمند بازی کنیم، باید فلسفه اصلی مسابقه را بر روی پرهیز از یک «شکست سنگین» متمرکز کنیم. اگر با این دست و پای بسته بتوانیم در زمین حریف از سنگین‌ترین شکست ممکن پرهیز کنیم، در واقع یک پیروزی به دست آورده‌ایم. البته نه با نگاه «برزیلی»، بلکه از دید یک «ایتالیایی»!

 

«سعید جلیلی» گزینه خطرناکی است، آن هم با رانت حمایت‌های حکومتی. ساده بگویم: «از نگاه من رییس جمهور شدن سعید جلیلی، همان افتضاح‌ترین شکستی است که ما ممکن است در زمین حریف متحمل شویم». بسیاری گمان می‌کنند تنها پیروزی ما در مقابل این شکست می‌تواند مثلا ریاست جمهوری «حسن روحانی» باشد. (عارف را حتی نام هم نمی‌برم، چون آنقدر با بی‌اخلاقی‌های خودش و تیم هوادارن و تبلیغات‌چی‌هایش آشنا هستم که حتی با او به بهشت هم نمی‌روم!) اما من می‌گویم در این شرایط پرهیز از فاجعه خودش یک پیروزی است.

 

به یاد بیاورید مرور کنید که در دوران ریاست‌جمهوری محمود احمدی‌نژاد و سیطره کامل سپاه بر تمام ارکان کشوری هستیم. چیزی نزدیک به «سیاه مطلق» که فقط ریاست‌جمهوری سعید جلیلی می‌تواند به آن تداوم ببخشد. در نقطه مقابل، «هر یک» از دیگر نامزدهای انتخابات که رییس دولت شوند، وضعیت قطعا از اینی که هست بهتر می‌شود. از خود بپرسید که بجز جلیلی، کدام کاندید است که از احمدی‌نژاد هم بدتر باشد؟ پس چرا به این صورت به قضیه نگاه نکنیم که «پیروزی هر نامزدی بجز جلیلی، به مثابه یک گام به جلو خواهد بود؟»

 

اصل حرف را یادتان هست؟

می‌خواهم به بند نخست این نوشته باز گردم. اصل حرف این است که جریان اصلاحات و جنبش سبز به اندازه کافی هزینه داده‌اند. آبروی هیچ کدام را نمی‌شود بیش از این هزینه چهره‌های درجه چندم کرد. اینکه باز هم اصلاحات نام و اعتبار خود را وارد یک بازی جدید کند و بار دیگر شکست بخورد، معلوم نیست که از توان تحمل‌ش خارج نباشد. از نگاه من گزینه «اجماع اصلاح‌طلبان» قطعا باید به یک پیام ختم شود: «مردم ایران؛ اصلاح‌طلبان در این انتخابات هیچ گزینه‌ای ندارند. حاکمیت جلوی ورود ما را به انتخابات گرفته است».

 

اما آیا این به معنای تحریم انتخابات و رای ندادن است؟ قطعا خیر. ارجاع می‌دهم به یادداشت «در باب «مشروعیت» و روی‌کرد نادرست رسانه‌ای به آن». اینکه ما اسم و آبروی اصلاحات را جلو نیاوریم، به این معنا نیست که روی رای دادن به کسی توافق نکنیم. اتفاقا کاملا برعکس. در عین حال که سیاست اصلاحات را بر روی اجماع در بیرون از ساختار قدرت حفظ می‌کنیم، به عنوان یک تاکتیک گذرا طی ۲۰ روی آینده می‌توانیم انتخابات را رصد کنیم و به «محتمل‌ترین» گزینه برای شکست جلیلی رای بدهیم. تا زمانی که منطق قدیمی و تهاجمی را از ذهن بیرون نکنیم، برای شناخت این «محتمل‌ترین گزینه» فقط در دوگانه «عارف – روحانی» به جست و جو می‌پردازیم. اما من می‌خواهم «ایتالیایی» بازی کنم.

 

من برای پرهیز از یک شکست سنگین به سراغ کسی می‌روم که اسم اصلاحات را یدک نکشد و خبط و خطایش گریبان اصلاحات را نگیرد؛ چرا من باید هزینه اعمال کسی را بدهم که خودم هم قبول‌ش ندارم؟ چرا باید اصلاحات را با یک گزینه درجه چندم از موضع طلب‌کار به موضع پاسخگویی بکشانم؟ پس:


۱- برای برداشتن یک گام به جلو فقط به گزینه‌ای فکر می‌کنم که جلوی پیروزی جلیلی را بگیرد.

۲- برای پند گرفتن از سیاست‌ورزی اصول‌گرایان طی دوازده سال گذشته هیچ موضوعی را حیثیتی نمی‌کنم و آمادگی دارم که نامزد رقیب‌ام را به نامزد خودم تبدیل کنم.

۳- برای پرهیز از تمام کلیشه‌های رایج سیاسی، سعی می‌کنم به سراغ گزینه‌ای بروم که به واقع در اعماق جامعه گمان نسبی بر این است که می‌تواند کشور را اداره کند. (یعنی دوباره بین مواضع خودم با خواست احتمالی مردم شکاف ایجاد نمی‌کنم)

 

با همه این اوصاف من با تاکید بر عدم حضور جریان اصلاحات در انتخابات و نامشروع بودن حکومت برآمده از حذف نمایندگان واقعی مردم، «احتمالا» به «قالیباف» رای خواهم داد.

 

پی‌نوشت:

این حرف آنقدر جای سوءتفاهم دارد که فعلا ۲500 کلمه در موردش نوشتم و باز هم مجبورم در یادداشت‌های بیشتر و بیشتری دلایل و جزییات آن را بیشتر تشریح کنم.

http://adf.ly/1587888/whostheadmin

Monday, May 27, 2013

خانه عنکبوت

 

رد صلاحیت‌ها را به حدی رساندند که «هاشمی رفسنجانی» هم از حلقه تنگ «خودی‌ها» بیرون افتاد. با این همه تراش و خراشی که شورای نگهبان داد، موجی از ناامیدی و دلسردی در فضای جامعه شکل گرفت که هشت نامزد باقی مانده فرقی با هم ندارند و جدالشان به سطح «چاکرم قربان» و «مخلصم» قربان کشیده شده است. تصور بر این بود که «مهندسی معقول و منطقی» انتخابات محقق شده و با کم‌ترین هزینه، انتخابات به نمایش بی خاصیت و بی‌تنش و هیاهو بدل شده است که بازیگرانش محض خالی نبودن عریضه روی سن می‌روند و برای صندلی‌های غالبا خالی یا ناظران خواب‌آلود نطق می‌کنند، اما همه ماجرا این نبود.

 

شب گذشته فیلم صحبت‌های انتخاباتی محمدرضا عارف را از نیمه قطع کردند. (+) گویا او بحث خودش را به لزوم حفظ احترام شخصیت‌هایی همچون خاتمی و هاشمی کشانده بود. باقیش چه بوده؟ ما که ندیدیم. از عارف گذشته، فیلم سخنان «محسن رضایی» هم سانسور شده است. (+) جایی که او از گلایه‌های یک «پدر شهید» صحبت می‌کند و می‌گوید که پیرمرد گفته اگر وضع به همین منوال پیش برود دست به خودکشی خواهد زد.

 

این‌ها تعابیر ساده‌ای هستند. از نگاه من ِ ناظر بیرونی، این حرف‌ها تفاوت فاحشی مثلا با حرف‌های ولایتی ندارند که می‌گوید پول مملکت را چینی‌ها و هندی‌ها خورده‌اند و برده‌اند. یا حتی غرضی که به مردم می‌گوید «می‌خواهند جیب‌تان را بزنند». (گویا فقط جلیلی است که نه گرانی را دیده و نه تورم و نه مشکل دیگری را و جوری حرف می‌زند و چهارتا واژه نامفهوم را مدام پشت سر هم تکرار می‌کند که خودش هم از صحبت‌های خودش خوابش می‌برد!) هیچ کدام از این حرف‌ها از نظر ما حرف جدیدی نیست و هیچ کدام هم قرار نیست توفانی به پا کند. اما چه می‌شود که همین سطح از صحبت‌ها را حتی از شخصی مثل محسن رضایی تحمل نمی‌کنند؟

 

مهندسی معقول و منطقی، هرچند در ظاهر کلام پروژه‌ای پیچیده و چند لایه، با صرف هزینه‌های هنگفت اطلاعاتی و امنیتی است، اما به باور من در عمل چیزی نیست بجز چهارتا محاسبه ساده در حد اینکه چه کسی را در برابر چه کسی قرار بدهیم تا مثلا انتخابات به دور دوم برود و بتوانیم با یک عملیات یک شبه یکی را به سود دیگری تخریب کنیم. از جنس محاسباتی که هرکدام از خوانندگان این متن هم قطعا تا کنون به آن فکر کرده‌اند. اگر آقایان «مهندس انتخاباتی» می‌توانستند معجزه‌ای کنند، مجبور نبودند در لحظات آخر و با آن افتضاح و آبروریزی دست به دامن شورای نگهبان شوند که هاشمی را رد صلاحیت کند. این دستگاه مهندسی آنقدر ضعیف و آسیب‌پذیر است که نمی‌تواند در برابر خیزش موج استقبال از هاشمی هیچ تدبیر دیگری بجز پاک کردن صورت مساله بیندیشد. پس از آن هم تمام آنچه طراحی و مهندسی می‌شود، در سطح ناامید کردن مردم و سردرگم کردن و مغشوش کردن اذهانشان است. اینکه مدام از خود بپرسند کدام گزینه مطلوب آقا است؟ دولت از چه کسی حمایت می‌کند؟ چه کسی در آخرین لحظه کنار می‌کشد؟ و از همه مضحک‌تر، اخبار پراکنده دولتی‌ها که هنوز می‌خواهند دم از بازگشت رحیم‌مشایی بزنند تا چند روزی دیرتر دست‌شان رو شود.

 

خلاصه کلام آنکه، با تمام این ترفندها و تدابیر، اوضاع هنوز آنقدر افتضاح است که خاطره‌گویی‌های محسن رضایی هم ارکان نظام را به لرزه می‌اندازد. فضای یاس و سرخوردگی در جامعه غیرقابل کتمان است. درماندگی ناشی از توهم قدرت مطلق رغیبی که می‌خواهد با زبان بی‌زبانی بگوید «من هرکاری دلم بخواهد می‌کنم و آنقدر قدرت‌مند هستم که نفس از نفس‌کش ببرم و شما هم هیچ راهی برای مقابله نخواهید داشت». با این حال، نشانه‌هایی که من می‌بینم حاکی از آن است این مترسک مهیب، حتی از سایه خودش هم به لرزه می‌افتد!

 

قرآن، تعبیر «خانه عنکبوت» را برای جماعتی به کار می‌برد که دل به غیر از خدا بسته‌اند. اما در این صحنه سیاسی می‌توان گفت: «آن جماعتی که بنای قدرت و حکومت خود را بر پایه‌ای بجز خواست و اراده مردم بنا نهاده‌اند به مثال عنکبوت‌هایی هستند که به استحکام تارهای خودشان دل خوش دارند». عنکبوت‌های سیاست مهیب و هول‌انگیز هستند، اما تردید نکنید که خانه‌های سست‌شان با نخستین وزش اراده مردمی از هم خواهد پاشید و نقشه‌های مهندسی‌شان نقشه بر آب خواهد شد.

http://adf.ly/1587888/whostheadmin