Tuesday, April 30, 2013

تنهایی

 

همین‌جوری یک پیامک خالی فرستاده بود. البته گویا چند تایی فرستاده بود که یکی‌اش به صورت اتفاقی به دست من رسید. اول به نظرم رسید مزاحم است اما نبود. فقط می‌خواست با یکی حرف بزند. حتی وقتی فهمید که مثل خودش پسر هستم و اصلا در یک شهر دیگر زندگی می‌کنم تفاوتی ایجاد نشد. فقط می‌خواست حرف بزند. مودب بود و ساده. بیشتر دوست داشت بشنود. حتی وقتی ادعایی با دانسته‌ها و عقایدش جور در نمی‌آمد چانه نمی‌زد. بحث نمی‌کرد. فقط می‌خواست بشنود. استدلال جدید. کلام جدید. دنیای جدید. آدم جدید. مثل یک کویر که هرقدر تویش آب بریزی سیراب نمی‌شود.

 

یک جوان کارگر است. کمتر از سی سال سن دارد اما ازدواج کرده و می‌گوید تنها دلخوشی زندگی‌اش پسرش است. درخواست کرد که هر شب پیامک بزند و کمی با هم حرف بزنیم. تنها درخواست‌اش همین است. کمی حرف بزنیم. گویا با همسرش رابطه خوبی ندارد. می‌گوید «من را دوست ندارد». به قول خودش روزی 12 ساعت کار می‌کند و عجیب نیست که بعد از این همه کار سخت فرصتی برای مواجهه مناسب با خانواده و یا تدارک شادی و دلخوشی نداشته باشد. و باز هم جای تعجب ندارد که با این روحیه  همسرش هم ناراضی باشد و روابط خوبی نداشته باشند، اما نکته مورد توجه من این سطح از درماندگی یک «مرد» بود!

 

تصور رایج و غالب در ذهنیات ما و یا دست‌کم در اولویت‌های رسانه‌ای ما بیشتر از درماندگی بخشی از زنان جامعه ایرانی حکایت دارد. زنانی که شاید در خانه پدر چندان شاد و آزاد نبوده‌اند و پس از ازدواج هم خانه همسر برایشان «خانه بخت» نبوده. آن‌هایی که از ابتدا می‌پذیرند که باید یا یک عمر بسوزند و بسازند، یا طغیان‌های کوچکی کنند که معمولا به رسوایی و دردسر و سرکوفت و محاکمه کشیده می‌شود. اما من این بار و به این شکل معجزه‌آسا با یک مرد مواجه شدم که از فرط استیصال و درماندگی، مثل تیری که در تاریکی رها کرده باشد به شماره ناشناسی پیامک می‌فرستد. به تعبیر خودش «خدا خواست و نیت‌ام پاک بود که به تو رسید و داریم با هم حرف می‌زنیم». به نظر می‌رسد که دیگر کار از زن و مرد گذشته. ما با یک جامعه تنها مواجه هستیم!

 

* * *

 

گویا برخی تقسیم‌بندی‌های روان‌شناسان، میان تنهایی و انزوا یک مرز باریک قایل می‌شود بدین معنا که «انزوا را افراد به صورتی خودخواسته انتخاب می‌کنند. در واقع، افرادی که گمان می‌کنند می‌توانند با خود ارتباط موثر و کافی ایجاد کنند به سمت انزوا کشیده می‌شوند». فرد منزوی گلایه‌ای از وضعیت خودخواسته‌اش ندارد و اتفاقا از آن لذت می‌برد. مثلا پس از پایان کار روزانه، ترجیح می‌دهد تنها باشد و مطالعه کند، اما در میهمانی‌های گروهی شرکت نکند. در نقطه مقابل، فرد «تنها» کسی است که محتاج و نیازمند ارتباط با دیگران است، اما به دلیلی قادر به برقراری این ارتباط نیست. ارتباطات مورد نظر، قطعا چیزی فراتر از کنار هم بودن‌های طبیعی انسان‌ها در جامعه است. ارتباط موثر برای خروج از «تنهایی»، ارتباطی سازنده و دو جانبه است که بخشی غیرقابل تفکیک از نیازهای انسان را به عنوان یک «موجود اجتماعی» تشکیل می‌دهد. بجز افرادی که گمان می‌کنند این ارتباط ضروری را می‌توانند به تنهایی و به صورت مستقل برآورده کنند (افراد منزوی) دیگر انسان‌ها در صورتی که در ارضای این نیاز با مشکل مواجه شوند در معرض خطرات روانی و حتی اجتماعی فراوانی قرار می‌گیرند. تصورات ما از چنین پیامدهایی در حد اعتیاد، بیماری‌های روانی و یا حتی جرم و جنایت محدود است، اما با همین تعریف است که «هانا آرنت»، تنهایی را مناسب‌ترین بستر اجتماعی برای درافتادن به دام توتالیتاریسم می‌خواند.

 

این روزها انسان‌های زیادی در اطراف ما «تنها» هستند. شاید خود ما یکی از این افراد «تنها» باشیم. یا شاید دوستی در همین نزدیکی ما، درست همان لحظه که در کنار ما قرار دارد و یا حتی به روی ما می‌خنند «احساس تنهایی» کند. فراموش نکنیم که تفاوت فرد «تنها» با فرد منزوی در یک فریاد خاموش است. یعنی فرد تنها گاه با سکوت خود، گاه با خنده‌های خود و حتی گاه با خشم خود خطاب به ما فریاد می‌زند و کمک می‌خواهد. اگر شما احساس تنهایی نمی‌کنید، آن‌گاه شاید بتوانید در بین اطرافیان و دوستان نزدیک خود، دست‌کم تنهایی‌های یک نفر دیگر را جبران کنید. هزینه زیادی ندارد. یک گفت و گوی هم‌دلانه، شنیدن درد دل‌هایی ساده و بازگویی متقابل دغدغه‌های شخصی می‌تواند یک انسان را از چاه عمیقی که گمان می‌کند در آن فرو رفته نجات بدهد.

 

دوست نادیده من امشب هم پیامک خواهد فرستاد. آخرین بار توصیه کردم کارتون «مری و مکس» را ببیند.

http://adf.ly/1587888/whostheadmin

یادداشت وارده: «عقلانیت در بند غریزه»

 

یادآوری: «یادداشت‌های وارده»، نظرات و نوشته‌های خوانندگان وبلاگ است که برای انتشار ارسال شده‌اند. این مطالب «لزوما» هم‌راستا با نظرات نگارنده «مجمع دیوانگان» نخواهند بود.

 

فرنام شکیبافر - بیش از دو سده از مواجهه منورالفكر ایرانی با جامعه صنعتی غربی، بیش از یك قرن از وقوع انقلاب مشروطه، و كم‌كم قریب به چهار دهه از دومین انقلاب شكوهمند و استبدادستیز قرن بیستم ایران می‌گذرد، اما اوضاع ایران كنونی نشان می‌دهد كه جامعه ایرانی هنوز رنگ ثبات و بهروزی را آن سان كه بباید و بشاید به خود ندیده است.

 

از اوایل قرن نوزدهم عده‌ای از ایرانیان كه بر عقب‌ماندگی جامعه ایرانی واقف گشتند، كمر بستند و به تكاپو افتادند تا این وضعیت را دگرگونه كنند اما ساختارهای سنتی جامعه ایرانی ریشه‌دارتر و پیشینه‌دارتر از آن بودند كه به آسانی بتوان آن‌ها را دستخوش تغییر كرد و بتوان همه‌جانبه و نه توأم با پرخاش به سنت‌های دیرپا و نه البته كجدار و مریز، بلكه «ژاپن»‌وار قدم در وادی  مناسبات تمدنی جدید و دنیای مدرن نهاد. در طول این دو قرن تكاپوی ایرانیان و خاصه از دولت مستعجل و عصر تنظیمات میرزا تقی‌خان فراهانی تا نمونه متأخر و مرد نقاش در حصرمان كم نبوده‌اند امیران كبیری كه پای در این مسیر گذاشته‌اند اما كام نیافته‌اند و چیزی جز خفتن در گوشه‌ای از یك قبرستان نمور زیر خروارها خاك یا كنج عزلتی چون ویلایی در قصبه احمدآباد نصیب‌شان نشده‌ است.

 

ما بر خلاف كشورهایی چون چین، هند، كره‌ جنوبی، مالزی، تایوان، سنگاپور، تركیه، برزیل و ... كه پس از تصمیم به حركت در مسیر توسعه، ظرف مدتی كه متجاوز از چند دهه نبود تا حدی به مقصود خود رسیده‌اند،  بیش از دویست سال است كه با خود و دنیای پیرامون خود سر جدال داریم و هنوز گام‌های چندان محكم و مستمری به پیش و در راستای دستیابی به مطلوب معدوم خود كه همانا ایرانی پیشرفته و تا حدی آزاد و مردم‌سالار است (متناسب با جامعه شرقی و پاره‌ای ارزش‌ها و سنت‌های حاكم بر آن) برنداشته‌ایم.

 

شاید علتی از علل این حجم از به ثمر نرسیدن تلاش‌های متجددین و مصلحین در ایران، كوتاه‌مدت بودن جامعه ایران و كوتاه بودن افق دید انسان ایرانی است كه ریشه در بی‌ثباتی و هرج و مرج‌های مكرر دارد كه در طول دو قرن اخیر و نیز پیش از آن، ایرانیان با آن مواجه بوده‌اند. انسان مسلمان ایرانی كه  ناتوان از پیش‌بینی ولو در سطح حداقلی فردا و آینده خود بوده و در هیچ لحظه‌ای جان و مالش از گزند چه حاكم ناخلف و چه محكوم غارتگر در امان نبوده، طبعاً ناتوان از دسترسی به گوهر «اعتماد» بوده است. پس طبیعی بوده است كه ایرانی نمی‌توانسته با هم‌وطن خود، دولت مسلط بر مقدرات خود و نیز جهان خارج از موطن خود اعتمادسازی كرده و تعاملی سازنده برقرار كند. به تعبیر ساده‌تر ما ایرانیان به دلیل باقی ماندن در مرحله بی‌ثباتی، ناامنی و روزمرگی كه حاصل بی‌سامانی نظام اجتماعی و مشكلات معیشتی دایمی بوده است، در بند غرایز خود باقی مانده‌ایم و از غریزه به سمت عقلانیت حركت نكرده‌ایم. همین مسئله از عوامل عدم مساعد شدن زمینه برای پیدایش یك فهم جمعی صحیح از محیط درون و تحولات بیرونی ایران، عدم به وجود آمدن اجماعی حتی نسبی میان نخبگان در امور مملكت‌داری، مسلح نشدن نظام‌های سیاسی در ایران به عقلانیت ابزاری، گزینش‌ و رجحان‌های مبتنی برای منافع و خوشامدهای لحظه‌ای توسط مردم (نظیر استقبال از شعار آمدن نفت سر سفره‌ها) و ... بوده است. بودن فرهنگ سیاسی ایران در مرحله تأمین غرایز، از جمله نیاز امنیت، در ایران بقا را بر اعتقاد و اعتماد اولویت داده است. حتی روش حفظ بقا و امنیت نیز عموماً خشونت‌آمیز دنبال می‌شود. همین مسئله مانع حركت از مرحله خودمحوری، بی‌اعتمادی و عافیت‌طلبی به سمت سیستم‌سازی، ارجحیت منافع ملی، قانون‌گرایی و برتری استدلال بر تملق شده است.

 

در ایران امروز نیز به نظر می‌رسد گرچه در حوزه تكنولوژی، فرهنگ عمومی و پاره‌ای ظواهر دموكراتیك (نظیر قانون اساسی مترقی، بهره‌مند بودن از شبحی از تفكیك قوا، داشتن مجلس قانون‌گذاری و نهاد ریاست‌جمهوری، برگزاری انتخابات و ...) پیشرفت‌هایی نسبت به دوران‌های ابتدایی حركت ایرانیان حاصل شده است، اما همچنان موفق به خروج از وضعیت بی‌ثباتی و دور باطل عقب‌ماندگی نشده‌ایم. همچنان نایل به بهره‌مندی از عنصر خطیر اعتماد كه به مثابه جاده آسفالتی برای حركت در مسیر توسعه اقتصادی، توسعه اجتماعی و در واپسین مرحله توسعه سیاسی می‌توان آن را تلقی كرد، نشده‌ایم.

 

برای مثال حجم بالای پرونده‌های قضایی در قوه قضائیه و بالا بودن میزان چك‌های برگشتی نشان‌ دهنده قلت وجود عنصر اعتماد میان مردم در جامعه است. همچنین بدبینی بخش زیادی از مردم به مسئولان كه در گفتگوهای روزمره آنان با یگدیگر و كنش‌های‌شان به راحتی قابل تشخیص است و نیز از آن سو در نظر گرفتن و اتخاذ انواع و اقسام تدابیر امنیتی و ترس از مواجه شدن با رأی مردم و در نتیجه آن تلاش برای عدم ورود رؤسای دولتین سازندگی و اصلاحات به صحنه انتخابات و منزوی كردن آن‌ها نشان دهنده بی‌اعتمادی و شكاف میان دولت و ملت است. گذشته از موارد یاد شده به نظر نیازی به توضیح وجود بی‌اعتمادی نسبت به جهان خارج و ترس از مواجهه با جامعه بین‌المللی و هضم شدن در آن نیست و گواه این امر كثرت نظریه‌های توطئه تولید شده در تاریخ معاصر ایران و كشیدن دیوار و حفظ یك فاصله استراتژیك با قدرت‌های بزرگ در غالب سیاست خارجی ایران است.

 

به نظر می‌رسد زمان آن فرارسیده است  كه این نكات مد نظر قرار گیرد كه با پوپولیسم، شوونیسم، اندیشه‌های ویرانگر و ركودزای ‌سوسیالیستی و شبه‌سوسیالیستی، بی‌برنامگی، تحزب گریزی، مهندسی نهادهای انتخابی، قانون‌گریزی یا اجرای سلیقه‌ای قانون، طرد روشنفكران و نخبگان فكری جامعه، برخورد آمرانه با علم، عالم و دانشگاه، تصمیم‌گیری و سخن گفتن به جای مردم، استفاده بی‌رویه از ابزارهای اجبارآمیز حاكمیتی و زور آشكار (شمشیرآخته) و ... نمی‌توان به خوبی جامعه را اداره كرد و از مرحله غریزی به مرحله عقلایی گذر كرده و عنصر اعتماد را به جامعه تزریق كرد.

 

نمی‌توان با سیاستگذاری‌های اقتصادی ناكارآمد، ركودزا و تورم‌زا خرده‌ نظام اقتصادی كشور را به سمت پرتگاه رهنمون شد و آنگاه به جای اصلاح این سیاست‌های غلط با بنگاه‌های بزرگ اقتصادی و صاحبان كسب و كارهای  كوچك برخورد امنیتی برای تنظیم مناسبات بازار انجام داد و یا خوردن «اشكنه پیاز» را به جمعیت یك كشور هفتاد و پنج میلیونی تجویز كرد! چگونه می‌توان عنصر اعتماد را در جامعه‌ای كه ارزش سپرده بانكی مردمش در عرض چند روز به یك سوم تقلیل می‌یابد و شخصی به نام «جمشید بسم‌الله» یا عده‌ای خریدار ارز خارجی و سكه به عنوان مقصرین آن معرفی می‌شوند، نهادینه شده پنداشت و لزومی برای تن دادن به اصلاحات ندید؟! و ...

 

جامعه ایران در مرحله كنونی دچار عدم تعادل زیادی میان عناصر كاركردی خود شده است و چنانچه با تداوم وضع موجود وارد فاز انفجاری نیز نگردد، شیرازه آن در آستانه فروپاشی قرار خواهد گرفت و به تعبیر رئیس جمهوری پیشین كشور ایران مثل شمع آب خواهد شد. چنین امری برای نظام و ایران امری خطرناك است. شاید گشایش بیش از حد فضا در مقطع كنونی با توجه به شكاف‌ها و گسل‌های موجود به واقع به مصلحت نباشد، اما بسته و منفعل نگه داشتن جامعه در سطح فعلی آن و دور از قدرت حفظ كردن پاره‌ای از نخبگان تكنوكرات و با سابقه‌ای كه پس از انقلاب در اداره كشور نقش بسزایی داشته‌اند و اكنون نیز از محبوبیت و مقبولیت زیادی بهره‌مند هستند، می‌تواند به بحران‌های مختلف دامن بزند.

 

پس از پایان جنگ دفاعی ایران، دولت‌های سازندگی و اصلاحات به رغم كاستی‌ها اما تا حد زیادی حكومت و سیاست در ایران را از وضعیت روزمرگی به وضعیت برنامه‌محوری و از وضعیت شخص‌محوری به سمت سیستم‌محوری نزدیك كرده بودند و به تعبیری جامعه گذار از مرحله غریزی به عقلایی را در حال طی كردن بود. همچنین نقش مردم و بخش خصوصی نیز در تصمیم‌گیری‌ها تدریجاً و با سرعت مطلوبی رو به تزاید گذاشته بود اما متأسفانه به دلیل عدم تثبیت و نهادینه شدن موارد فوق و نیاز به تداوم روند اصلاحات برای وقوع چنین امری، واقعه سوم تیر و آمریت، بی‌برنامگی، لمپنیسم و قانون‌گریزی دولت‌ برآمده از آن و تحمیل مجدد آن به جامعه برای یك دوره چهار ساله دیگر در اثر ممانعت از به دست گرفتن زمام امور اجرایی توسط منتخب مردم، هر آنچه رشته شده بود پنبه شد و عملاً آنچه میراث دولت بعدی خواهد بود مجموعه‌ای از اقسام و اشكال بحران‌ها‌ و به عبارتی یك زمین سوخته خواهد بود! مفروض بر اینكه رییس دولت آتی بخواهد و بتواند كشور را به مسیر اصلاحات بازگرداند، چه بسا تمام انرژی و دوره چهار ساله دولت یازدهم نیاز باشد تا مصروف بازگرداندن كشور به شرایط پیش از سوم تیر گردد.

 

پی‌نوشت:

«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشت‌های شما استقبال می‌کند.

http://adf.ly/1587888/whostheadmin

Monday, April 29, 2013

یادداشت وارده: احمدی‌نژاد هرچه هست، مطلوب «خس و خاشاک» نیست


یادآوری: «یادداشت‌های وارده»، نظرات و نوشته‌های خوانندگان وبلاگ است که برای انتشار ارسال شده‌اند. این مطالب «لزوما» هم‌راستا با نظرات نگارنده «مجمع دیوانگان» نخواهند بود

 

آرمان میرزایی- چندی پیش یادداشتی از دوست عزیزی در «مجمع دیوانگان» منتشر شد که سبز بودن در این برهه را به حمایت از احمدی‌نژاد منوط کرده بود. (اینجا+) از آنجایی که نقدهای بسیاری بر این دیدگاه –که امروزه در برخی محافل و یا جمع های خصوصی از آن صحبت می‌شود- وارد است، پاسخی بر این نوشته تقدیم میگردد.

 

در یادداشت مذکور به صورت ابتدایی نگارنده ذکر می‌کند که با وجود حمایتش از کاندیداهای اصلاح‌طلب در انتخابات‌های گذشته «هیچ یک از این‌ها وقتی بر سر قدرت بودند مانند احمدی‌نژاد این‌گونه صادقانه و دلیرانه مردم را خطاب قرار نداده بودند». نمی‌دانم چنین سخنی تا چه حد می‌تواند واقع‌بینانه و یا حتی خوش‌بینانه باشد، استفاده از لفظ «صداقت» برای چنین فردی که به ندرت (هیچگاه!) و در کمتر (هیچ) زمینه‌ای با صداقت رفتار کرده است شاید منصفانه نباشد. الفاظی اینچنین قطعاً نه برای ایشان و نه هیچکدام از وابستگان و اطرافیانشان مصداقی ندارد.

 

یا اینکه در ادامه عنوان می‌شود که «بدون شک امروز احمدی‌نژاد تنها امکان برای تغییر انقلابی و احیای دوباره اراده مردم در مقابل سپاه و بیت رهبر‌ای است». احمدی‌نژاد هرچه باشد نمی‌تواند نماد خواست و اراده مردم باشد، چه برسد به اینکه بخواهد «تنها» امکان موجود باشد. آیا خواست و اراده ملت در هشت سال گذشته اینطور به انحطاط کشاندن معیشت و زندگی و سیاست و بازار  و فضای کسب و کار و .... بوده است؟ و آیا دغدغه‌های اصلی جناب احمدی‌نژاد همان دغدغه‌های مردم است؟ پرواز ملکوتی چاوز، وضعیت بحرانی دارو و واردات آن، تصمیمات شتابزده و غیرکارشناسی شده و تحمیل هزینه‌های بسیار بر دوش مردم (فقط در چند ماه اخیر) و عملکرد و وضعیت مملکت (در سیر 8 ساله) چیزی خلاف این را نشان می‌دهد. واضح‌تر اینکه احمدی نژاد قطعاً مردمی نبوده و نخواهد بود.

 

اما بحث بر سر تنها گزینه ممکن بودن هم پیچیدگی‌هایی دارد که کمترین آن‌ها خواست ما جامعه و آینده است که خواستار «هرچه زودتر به سمت نابودی رفتن» یا «اصلاح وضعیت موجود» و یا گزینه‌های دیگری از این دست باشد که طبعاً دارای موافقین و مخالفین متععدی خواهند بود.

 

در ادامه متن منتشره به صحبت‌های اخیر احمدی‌نژاد در خصوص «بسته بودن دستش» در خصوص اعمال اصلاحات و بهتر کردن فضای عمومی جامعه مطرح شده و یا اینکه سپاه مانع از  اعمال برخی تغییرات در سیستم‌ها می‌شود و اظهاراتی از این دست. باید به جمله عباس عبدی در این خصوص اشاره کرد که «دولتی که در ابتدا با شعار ما می‌توانیم سر کار آمد ولی الان اعلام می‌کند که نمی‌گذارند کارمان را بکنیم، در تحقق اصلی‌ترین شعار خودش هم موفق نبوده است» بدون شک حمایت‌های سپاه از احمدی‌نژاد و تیمش در دو انتخابات گذشته بر کسی پوشیده نیست، اما الان چه اتفاقی افتاده است که آن چیزی که قبلاً خوب بود الان بد شده است؟ مسلما اگر «جنگ بر سر قدرت و انحصار طلبی» نباشد، نمی‌تواند صلاح مملکت و یا صداقت با مردم و یا برخی واژه‌های عوام‌فریبانه دیگر هم باشد.

 

اما مهمترین اشکالی که از نظر بنده به این متن وارد است، عنوان کردن این موضوع است که «... در تمام این سی و چند سال، هدف رسیدن به آرمان‌هایی مثل محدود کردن قدرت ولایت فقیه به عنوان مقامی انتصابی (و نهادهای تحت امرش از شورای نگهبان و قوه قضاییه تا  سپاه و صدا و سیما و ...) در برابر رییس جمهور به عنوان مقامی انتخابی در قالب شعارهایی مانند دموکراسی، آزادی و عدالت بود».

 

نمی‌دانم تا چه حد می‌توان چنین خواستی را به عنوان خواست سی و چندساله مطرح کرد، نه که چنین خواستی وجود نداشته باشد، اما هدف برای بسیاری از کسانی که در بطن جامعه (نه قدرت) زندگی می‌کنند، حاکمیت اعتدال، توسعه، صداقت، پیشرفت، آبادانی، شایسته‌سالاری و ... بر سرزمین‌شان است. چیزی که مردم این سرزمین برای درک کردنش نیاز به دانش سیاسی چندان و یا شناخت زیاد از رده‌بندی های مختلف جریان قدرت ندارند.

 

حرف آخر اینکه احمدی‌نژاد هرچه که هست، نمی‌تواند خواست و اراده ملتی باشد که آن‌ها را خس و خاشاک می‌خواند، اما اکنون برای باقی ماندن در قدرت دست به دامان آن‌ها شده! او اگر می‌توانست (یا حتی می‌خواست) کاری کند، حداقل در این هشت سال مملکت را طوری به سمت ویرانی نمی‌برد که جامعه تا سال‌ها از مضرات آن آسیب ببیند.


پی‌نوشت:

«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشت‌های شما استقبال می‌کند.

http://adf.ly/1587888/whostheadmin