Sunday, March 31, 2013

تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز!


احتمالا محصول تجربه تلخ انقلاب ۵۷ و رهبر کاریزماتیک آن بود که در فراگیرترین جنبشِ مردمیِ پس از انقلاب، تلاش برای جلوگیری از «قهرمان‌پروری» و یا تعصب بر روی یک «رهبر کاریزماتیک» دیگر، ورد زبان هر فرد و گروهی بود. به نظر می‌رسید «سبزها» به خود می‌بالند که به چنان بلوغی دست یافته‌اند که از اشتباهات پیشینیان خود پرهیز کرده و دیگر به هیچ وجه حاضر نیستند با چشمانی بسته اختیار سرنوشت خود را در کف قدرت یک شخص قرار دهند. نوید خوشایندی بود، اما من گمان می‌کنم یک آزمون ساده، خیلی زود توانست این ادعای بلوغ را نقش بر آب کند. به نظر می‌رسد، تکرار مداوم «پرهیز از قهرمان پروری» صرفا یک کلیدواژه بی‌مفهوم بود که برزبان‌رانندگانش بی هیچ درکی عمیق از ابعاد چنین مرامی آن را تکرار می‌کردند. مسئله زمانی آشکارتر شد که بحث سلبی «انکار یک رهبر کاریزماتیک»، جای خود را به بحث پیشنهاد و ارایه یک گزینه برای شرکت در انتخابات داد.

* * *

از همان روزهای منتهی به انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۸۰، نخستین نطفه‌های نارضایتی بخشی از بدنه جریان اصلاحات از شخص سیدمحمد خاتمی آشکار شده بود. بزرگ‌ترین چالش رییس دولت اصلاحات با بدنه هوادارن خود، شیوه برخورد با فجایع «کوی دانشگاه» بود. دانشجویان اعتقاد داشتند که رییس دولت از آن‌ها حمایت نکرده است. البته نتیجه انتخابات ۸۰، حتی یک پیروزی چشم‌گیرتر برای خاتمی بود، اما روند نارضایتی بدنه فعال هواداران او متوقف نشد و اتفاقا در دور دوم ریاست‌جمهوری‌اش رشد شتابانی هم به خود گرفت. تا بدان‌جا که در جریان آخرین حضور او در دانشگاه به بهانه سالگرد ۱۶آذر، دانشجویان رسما به او پشت کردند. از آن پس، خاتمی به عنوان سیاست‌مداری شناخته شد که خوش‌بین‌ها او را «یک اصلاح‌طلب محافظه‌کار و میانه‌رو» می‌خواندند و بدبین‌ها «یک ترسو که پشت هواداران خودش را خالی می‌کند». با این حال، احتمالا حتی مخالفان غیراصلاح‌طلب اما منصف او می‌توانند قضاوت کنند که وضعیت کشور، در تمامی زمینه‌های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و البته فرهنگی، در دوره هشت ساله ریاست جمهوری او در تمام تاریخ ۳۵ ساله انقلاب بی‌هم‌تا بوده است. بدین ترتیب شاید باید گفت: «انتقادها از خاتمی، انتقاد از یک دولت در چهارچوب قوانین موجود نیست، آنچه منتقدان ناراضیِ او انکار می‌کنند، هویت‌اش به عنوان یک «رهبر مقتدر و کاریزماتیک» است. هویتی که خودش هیچ گاه ادعایی در آن مورد نداشت!

* * *

اندیشه‌ای که تلاش می‌کند از «قهرمان پروری» پرهیز کند، اعتقاد دارد که «تنها وضعیتی مطلوب خواهد بود که به مدد مشارکت فعال مردم و در راستای برآیندی از دریافت‌ها و مطالبات آنان شکل گرفته باشد». در واقع این اندیشه در گام نخست اعتقاد دارد که «همه چیز را همگان دانند و هیچ کس نمی‌تواند به تنهایی خیر عمومی را تشخیص دهد» و در گام دوم باور دارد که «تنها در صورتی می‌توان به یک وضعیت مطلوب و پایدار رسید که با اراده و مشارکت اکثریت شهروندان به آن وضعیت دست پیدا کنیم. در غیر این صورت، مزایایی که یک فرد به تنهایی به جامعه تقدیم کند خیلی زود می‌توانند از بین رفته و یا حتی به معایت همان جامعه بدل شوند».

به بیان دیگر، این اندیشه هیچ فردی، (ولو با بهترین خصایل انسانی، علمی و مبارزاتی) را شایسته «رهبری» مردم نمی‌داند. اساسا نفی قهرمان پروری، یعنی حذف جایگاه «رهبری» و رویکرد به جایگاه «نمایندگی». بدین ترتیب، هیچ سیاست‌مداری قرار نیست «رهبر» مردم و یا رهبر بخشی از مردم باشد. بلکه این مردم هستند که یک مطالبه خاص یا یک شیوه از اداره حکومت را انتخاب می‌کنند و صرفا بخش اجرایی آن را در اختیار یک «نماینده» قرار می‌دهند. نماینده‌ای که بنابر ساختارهای قانونی می‌تواند رییس جمهور، نخست‌وزیر و یا حتی پادشاه مشروطه باشد. در چنین شرایطی، وقتی تمرکز از روی «رهبر» به سمت «نماینده مطالبات مردمی» تغییر پیدا کرد، بلافاصله پیش‌شرط‌های اخلاقی برای ویژگی‌های «رهبری» جای خود را به شرایط ِ «حکومت‌گری» می‌دهد. از این منظر، می‌توان با یک مراجعه ساده به قوانین کشورهای مختلف دریافت که آنان به کدام یک از این دو نگرش تعلق دارند. جامعه‌ای که برای هر یک از مقامات حکومتی خود شرایطی تماما شخصی و اخلاقی تعیین می‌کند (مجتهد، عادل، شجاع، با تقوی، مدیر و مدبر، مسلمان شیعه، مرد و ...) قطعا هنوز در مرحله‌ای است که به دنبال یک «رهبر» می‌گردد. یعنی دارد به دست خود همان اندیشه سنتی «شبان و رمه» را تداوم می‌بخشد. در نقطه مقابل، جوامعی که برای مسوولین حکومتی خود صرفا چهارچوب‌های حقوقی مشخص می‌کنند، در واقع تمرکز را از روی اشخاص برداشته و بر روی اراده جمع قرار داده‌اند.

* * *

حکایت اینکه «اصلاح‌طلبان در سال‌های پایانی دهه هفتاد مطالبات مردمی را به مقداری بیش از توان اجرایی خود بالا بردند» و یا اینکه «مردم، بدون توجه به شعارهای خاتمی و نزدیکانش از او توقعات بیش از اندازه داشتند» حکایت مرغ و تخم مرغ است. ما فقط چند گزاره تاریخی را می‌توانیم مورد توافق قرار دهیم. نخست آنکه بسیاری از هواداران سرسخت دوران اصلاحات، خیلی زود یا از روند دولت اصلاحات سرخورده شدند و یا اسیر دستگاه سرکوب شده و هزینه‌های گزافی پرداختند. در مقابل، سیدمحمد خاتمی نیز همواره پیشنهاد «رهبری جریان اصلاحات» را در دوران ریاست‌جمهوری‌اش رد کرده بود و در پایان آن دوران نیز با انتشار کتابچه «نامه‌ای برای فردا» بار دیگر از هم‌وطنان خود خواست که دست از قهرمان‌پروری بردارند.

نزدیک به ۱۶سال پس از بهار۷۶، بار دیگر زمزمه حضور سیدمحمد خاتمی در جریان یک انتخابات دیگر به گوش می‌رسد. این بار، بخش عمده‌ای از جریان دموکراسی‌خواه که شاید زمانی از حامیان خاتمی بوده‌اند سرسختانه به مخالفت با او برخاسته‌اند. بیشترین تمرکز آنان در جریان انتقاد از خاتمی، اشاره به نقاط ضعف شخصی او است. منتقدان ادعا دارند که نمی‌توانند به کسی اعتماد کنند که بارها پیش از این انتظارات آنان را بی‌پاسخ گذاشته است. یا به بیانی صریح‌تر، می‌گویند «با طناب خاتمی نمی‌شود به چاه رفت، هیچ تضمینی وجود ندارد که او باز هم پشت مردم را خالی نکند».

متاسفانه من تعجب نمی‌کنم اگر ارایه دهندگان چنین استدلالی، همان کسانی باشند که سه سال پیش در مذمت «قهرمان پروری» داد سخن می‌دادند و در برابر هرگونه تمجید از «میرحسین موسوی» نسبت به ظهور یک «خمینی» دیگر هشدار می‌دادند. بار نخستی نیست که به چشم می‌بینیم مظاهر رشد یافتگی اجتماعی در برخی نخبگان ما، صرفا یک پوسته ظاهری است که هیچ عمق و ریشه‌ای ندارد. کافی است صورت مسئله را اندکی تغییر دهید که پاسخ‌های کلیشه‌ای دیگر جوابگو نباشد. آنگاه است که می‌توان دریافت ادعای پیشین صرفا تکرار یک «کلیشه‌ی رسانه‌ای» بوده است و یا به واقع در عمق اندیشه افراد نهادینه شده؟!

از نگاه من «خاتمی، خاتمی است». دقیقا همان کسی که همه ما می‌شناسیم و رفتارهایش را برای بیش از ۱۶سال زیر ذره‌بین گرفتیم. او دروغ‌گو نیست و به مانند احمدی‌نژاد اخلاق و انسانیت و شرافت را پیش پای کسب قدرت قربانی نمی‌کند. در نقطه مقابل، اهل جدال‌های سنگین و برخوردهای مستقیم نیست. پس اگر بتواند وزارت اطلاعاتش را به آرامی پاک‌سازی کند و بزرگ‌ترین جریان قتل‌های حکومتی تاریخ کشور را افشا و متوقف کند این کار را انجام می‌دهد، اما اگر نیروهای سپاهی رسما او را به کودتا تهدید کنند، (نامه معروف فرماندهان سپاه در واکنش به وقایع ۱۸تیر ۷۸) و یا اگر با تانک و هواپیما فرودگاه رسمی کشور را اشغال کنند، (ماجرای اشغال فرودگاه امام توسط نیروهای نظامی سپاه) تن به سازش می‌دهد. او همان کسی است که در برابر رد صلاحیت‌های گسترده مجلس هفتم اعلام کرد «این انتخابات را برگزار نخواهد کرد»؛ اما وقتی دید حتی ۱۰ هزار نفر از شهروندان هم برای حمایت از او به خیابان نیامدند، حاضر نشد یک تنه به جنگ کل حکومت برود و انتخابات را پذیرفت.

خاتمی، خاتمی است. برای نزدیک به ۱۶سال، هربار نام او به میان آمده، همه انتظارات خود را فهرست کرده‌اند و نقاط ضعف و قوت او را در پاسخ‌دهی به این انتظارات فهرست کرده‌اند. اما به نظر می‌رسد کمتر دوره‌ای بوده که جامعه انگشت اتهام را از خاتمی برداشته و به سمت خودش نشانه برود. یعنی از خود بپرسد: «چرا باید ۱۶سال تمام اصرار کنیم که خاتمی عوض شود؟ او در تمام این دوران نشان داده که همین است که هست. چرا پس از این همه مدت، به جای اینکه تلاش کنیم یک نفر دیگر را تغییر دهیم، سعی نکردیم که نگاه خود را، انتظارات خود را و توقعات خود را از او تغییر دهیم؟ چرا نمی‌توانیم خاتمی را صرفا به عنوان یک گزینه و یک امکان یا فرصت برای طراحی تاکتیک‌های سیاسی ببینیم؟ چرا هنوز با همان نگاهی خاتمی را نقد می‌کنیم که قرار است منجی آخرالزمان را نقد کنیم؟»

گمان می‌کنم این یادداشت بی‌دلیل به درازا کشیده است. حرف آخر همان است که از ابتدا می‌توانست به سادگی بیان شود. جدال بر سر شخصیت‌های سیاسی، چه خاتمی باشد، چه میرحسین و چه هرکس دیگر، جدالی است بیهوده برای تغییر انسان‌هایی که به صورتی کاملا «انسانی» حق دارند که تغییر نکنند! به باور من، اگر در تمام طول این دوران جامعه ایرانی می‌خواست یک پیشرفت واقعی داشته باشد، باید به این بلوغ می‌رسید که مشکل از دیگرانی نیست که برای خود نقاط ضعف و قوت شناخته شده خودشان را دارند. مشکل از مایی است که می‌خواهیم سرنوشت خود را به وقوع تغییراتی بنیادین در شخصیت‌ دیگران پیوند زنیم. به قول خواجه شیراز: «تو خود حجابِ خودی حافظّٰ، از میان برخیز»!
http://adf.ly/1587888/whostheadmin

Saturday, March 30, 2013

چگونه یک کودتا شکست می‌خورد؟


اگر هنوز هم علاقه دارید روی‌داد 22 خرداد 88 را هر اتفاقی غیر از یک کودتای تمام عیار انتخاباتی بخوانید، قطعا این یادداشت برای شما نوشته نشده است. مطالعه این یادداشت را متوقف کنید و اگر جایی هم به تصاویری از «حسن میرکاظمی»ها و اخباری از «بابک زنجانی»ها برخورد کردید ندیده بگیرید تا واقعیت با تصورات شما از جهان تناقض پیدا نکند. اما اگر شما هم زمانی در خیابان‌های شهر در برابر اسلحه عریان سرکوب ایستاده بودید تا رای خود را پس بگیرید، پرسش من از شما این است: «چه تصوری از شکست یک کودتا دارید؟»

من این پرسش را با تعدادی از دوستانم در میان گذاشتم. تقریبا اتفاق نظری وجود داشت که تا روزهای پیش از تحلیف احمدی‌نژاد به عنوان رییس دولت، اکثر سبزها نقطه پیروزی خود را ابطال نتایج فرمایشی انتخابات می‌دانستند اما پس از آن، تقریبا تصویر شفافی از «نقطه پیروزی» نداشتند. به گمانم این ابهام، با گذشت نزدیک به چهار سال از وقوع کودتا همچنان در اردوگاه سبزها وجود دارد و در برابر پاسخ به این پرسش کلیدی، نوعی سکوت بایکوت‌گونه شکل گرفته است. پرسش من «ما چه می‌خواهیم؟» نیست که بتوان در برابر آن فهرستی از آرمان‌های جامعه بشری، از آزادی و دموکراسی گرفته تا احقاق حقوق شهروندان و کرامت انسان‌ها و عدالت اجتماعی و اقتصادی را فهرست کرد. من دقیقا می‌خواهم بدانم «چطور می‌توان یک کودتای انتخاباتی را شکست داد؟» من پاسخ خودم را به این پرسش دارم که طبیعتا برگرفته از برداشتی است که از اهداف کودتا دارم.

به باور من، کودتای 88، آخرین حلقه از زنجیره اقداماتی بود که از ده سال قبل (حدود سال 78) آغاز شده بودند تا به مرور جنبه جمهوریت را از ساختار حقیقی قدرت کشور حذف کنند. زنجیره‌ای که شاید بتوان آن را یک «کودتای خزنده» نامید و در تمام طول آن ده سال، گاه و بی‌گاه رد پایی از خود بر جای می‌گذاشت، اما در نهایت در خرداد 88 بود که نقاب از چهره برداشت و سیمای عریان خود را به نمایش گذاشت. گمان من بر این است که اتفاقا اصرار مهندس موسوی هم برای ورود به صحنه انتخابات 88 برگرفته از احساس و یا حتی مشاهده همین روند بود که به گفته خودش «احساس خطر» کرد و با تمام وجود برای ایستادگی در برابر یک «صحنه‌آرایی خطرناک» پا به میدان گذاشت.

بدین ترتیب، کودتای خرداد 88، تهاجم نظامی-امنیتی به اصول قانونی و عرفی ساختار اجتماعی-سیاسی کشور ما بود برای زیر پا گذاشتن دستاوردهای بیش از یک قرن مشروطه‌خواهی ایرانیان و تلاش 150 ساله این ملت برای تصاحب حق حاکمیت بر سرنوشت خویش. پیروزی این کودتا در صورتی محقق می‌شد که حاکمیت یک بار برای همیشه از «شرّ»ِ حضور مردم در عرصه اداره کشور خلاص شود و حق تمام و کمال تصمیم‌گیری در مورد اداره و ای بسا «تصاحب» یک کشور را به انحصار یک فرد و جمع حامیان و شرکای او درآورد. اینکه ظاهر و عنوان حکومت همچنان «جمهوری» باقی بماند و یا به مدل «نخست وزیری» تغییر شکل بدهد تفاوت چندانی در اصل ماجرا ایجاد نمی‌کرد. در غیاب مردم و مشارکت و نظارت آنان، هر حکومتی با هر نام و ظاهری قطعا یک استبداد شخصی و یا یک دیکتاتوری اقلیت است. چنین تفسیری، راه من را برای رسیدن به پاسخ پرسش خودم هموار می‌کند. وقتی هدف کودتا، اخراج من از عرصه مشارکت در اداره امور جامعه باشد، وقتی هدف کودتا نقض اصول صریح و البته روح قانون اساسی کشور مبنی بر «حق حاکمیت مردم بر سرنوشت خویش» باشد و وقتی نهایت آمال و آرزوهای طراحان کودتا، کوتاه کردن دست مردم از دخالت و فعالیت جهت سهم‌خواهی از حق اداره کشور باشد، آن وقت شکست کودتا تعریف شفافی پیدا خواهد کرد. در چنین شرایطی است که من می‌گویم:

هر اندیشه‌ای که بپذیرد انتخابات در این کشور به پایان رسیده و از تاثیرگزاری آرای مردمی سرخورده شود، خواسته یا ناخواسته هژمونی اندیشه کودتا را به رسمیت شناخته و بر پیروزی‌اش مهر تایید زده است.
هر اندیشه‌ای که گمان می‌کند برای ورود به عرصه انتخابات لزوما باید از یک شخص خاص و یا یک گروه دست‌نشانده مجوز ورود و فعالیت گرفت، قطعا بر خواست و آرزوی طراحان کودتا صحه گذاشته است.

هر اندیشه‌ای که گمان می‌کند مردم هیچ توان و قدرتی در تحمیل مطالبات خود به گردانندگان کشور ندارند و همه باید در انتظار اتخاذ تصمیم در پشت درهای بسته و اعلام رای نهایی از جانب سران حکومت باشند، تایید کرده که آرمان کودتا در این کشور نهادینه شده است.

هر اندیشه‌ای که گمان می‌کند مطالبه حق اداره کشور، دریوزگی در پیشگاه ارباب کودتاست، تایید کرده که این کشور سرزمینی اشغال شده است و ما در آن میهمانانی هستیم که جز با مجوز صاحب خانه حق حیات نداریم.

هر اندیشه‌ای که گمان می‌کند مردم در برابر تکرار کودتاهای انتخاباتی یا سرقت آرایشان بی‌دفاع و ناتوان هستند تایید کرده که خیزش سبز مردم ایران در کوبیدن دست رد به سینه طراحان کودتا بی‌اثر و بی‌نتیجه بوده است.

و هر اندیشه‌ای که گمان می‌کند تلاش برای بازپس گرفتن سکان اداره کشور خیانت به خون‌های ریخته شده و هزینه‌های پرداخت شده است، به صورت ضمنی ادعا کرده که این خون‌ها با هدفی جز کسب آزادی و بازگرداندن کشور به صاحبان اصلی‌اش نثار شده است.

در برابر همه این‌ موارد، من باور دیگری دارم. من باور دارم که این کشور متعلق به من است، پس هرکسی که بخواهد حق من برای کسب سکان اداره‌اش را سلب کند، متجاوزی است که باید من را به زور از صحنه بیرون کند. من خانه خودم را با دست خودم به کسی تحویل نمی‌دهم.

من باور دارم، قانون اساسی این کشور، به عنوان سندی ملی و محصول یک انقلاب مردمی، حق ملت بر سرنوشت خویش را به رسمیت شناخته، پس هرکسی که بخواهد بنابر سلیقه و مصلحت شخصی خود این حق را محدود یا پایمال کند، قانون شکنی است که باید از تخت به زیر بیاید.

من باور دارم که انداختن رای به صندوق همان قدر حق من است، که برگزاری یک انتخابات آزاد و البته سالم و شفاف. اما فراموش نمی‌کنم که «حق دادنی است و نه گرفتنی». برای من، بازپس گرفتن حق «انتخابات آزاد و سالم» یک هدف نهایی است، نه یک پیش‌شرط که آن را از اردوگاه کودتا طلب و مسئلت کنم.

و من باور دارم که خیزش آزادی‌خواهانه‌ای که در پس چهارسال سرکوب بی‌امان، آزرده و رنجور شد اما از بین نرفت، قطعا این توانایی را دارد که سرانجام اراده خودش را به حاکمیت کودتا تحمیل کند. بار دیگر به صحنه برگردد. نامزد مورد نظر خودش را به سیستم تحمیل کند. به نام او رای به صندوق بریزد و با تمام وجود و توانش از سرقت مجدد آرایش محافظت کند تا سرانجام بتواند به رویای خود جامع عمل بپوشاند و قاطعانه بگوید «بازگشت ما مهر ابطال کودتای انتخاباتی است».
http://adf.ly/1587888/whostheadmin

Thursday, March 28, 2013

یادداشت وارده: «بهار پوپولیست خزان مردمان است»


فرنام شکیبافر - پوپولیسم واژه‌ای با منشأ لاتین است. پوپولیسم از جنبه‌ای بنیادی «ایسم»ی متفاوت با سایر ایسم‌هاست؛ چراكه بیش از آنكه محتوای فكری مشخصی را دارا باشد حاكی از یك سلسله رفتارها است كه در كالبد و ظرف ایسم‌های گوناگونی می‌تواند ظهور و بروز یابد. گرچه عموماً پوپولیست‌ها برای دستیابی به قدرت از ابزار یك ایدئولوژی بهره می‌برند اما تحت شرایطی این ظرفیت را دارا هستند كه رفتاری كاملاً غیرایدئولوژیك یا حتی در ضدیت با ایدئولوژی از خود بروز دهند.

پوپولیسم در هر جامعه و در هر ساختاری به یك اندازه توان عرض اندام ندارد. پوپولیست‌ها عموماً در جوامع توسعه‌نیافته، بحران‌زده و دارای توده‌های خوابگرد امكان عاملیت سیاسی-اجتماعی و كسب توفیق را دارند. همان‌طور كه آتش برای شكل گرفتن نیازمند به سه عنصر انرژی گرمایی، ماده سوختنی و اكسیژن است، پوپولیسم نیز ظهورش محتاج ملزوماتی است. انرژی گرمایی آن هیجانات و احساسات، ماده سوختنی آن جامعه ناآگاه و اكسیژن آن عدم انسجام و كارآمدی نخبگان در مقابله با آفت پوپولیسم است. همچنین فریب خوردن پاره‌ای نخبگان و سرآمدان از شخص پوپولیست نیز می‌تواند به مثابه ماده اشتغال‌زا و كاتالیزور پوپولیسم باشد.

هر سیاست‌پیشه‌ای ممكن است آلوده به سطحی از رفتارهای پوپولیستی باشد اما معمولاً زدن برچسب پوپولیست به سیاست‌پیشه‌ای جایز است كه حجم بالایی از كنش‌های وی برگرفته از منش پوپولیستی باشد. از همین رو در به كار بردن این واژه برای هر سیاستمداری چه در ظرف تاریخ و چه در ظرف زمانی حال باید جانب احتیاط را رعایت كرد. خاصه آنكه در زمان كنونی واژه پوپولیست بیش از هر زمانی دارای بار ارزشی منفی است و دشنام سیاسی محسوب می‌گردد.

ویژگی‌های متن و حاشیه‌ای و نیز مصادیق رفتاری بسیاری را در توصیف پوپولیسم می‌توان برشمرد و تیپ ایده‌آلی از پوپولیسم و پوپولیست بنا كرد اما باید گفت مرام هر پوپولیستی بر چند پایه اساسی استوار است كه در زیر تلاش شده به اختصار به آن‌ها پرداخته شود:

عدم اعتقاد به ساز و كارهای معمول و ساختارمند سیاسی

پوپولیست‌ها اساساً اعتقاد چندانی به سازمان‌ها و ساز و كارهای سیاسی قانونی و همچنین نهادهای واسط و مدنی ندارند و در غلیظ‌‌ترین رفتارهای پوپولیستی‌شان چنانچه برای آن‌ها میسر باشد حتی ممكن است اقدام به انحلال سازمان‌ها و نهادهای مزبور نمایند. در عین حال معمولاً چنانچه نخواهند یا نتوانند چنین كنند رویكردی توأم با بی‌توجهی و عدم تن دادن به تمایلات سازمان‌های سیاسی و نهادهای مدنی در پیش می‌گیرند. پوپولیست‌ها غالباً نگاهی تحقیرآمیز به نخبگان و روشنفكران و در مجموع عقلا دارند. پوپولیست دشمنان بزرگ اختیار می‌كند تا خود را بزرگ كند!

توسل به كنش عاطفی

سنخ رفتاری سیاست‌ورزان پوپولیست در مواجه با عامه عموماً از نوع كنش عاطفی و احساسی است. آنان بخش زیادی از زمان خود را در میان عامه سپری می‌كنند، می‌توانند ساعت‌های متمادی و طولانی خستگی‌ناپذیر بین مردم نطق‌های آتشین  ایراد كنند، به تهییج احساسات عامه می‌پردازند، با سخیف‌گویی، عامه‌ستایی و بذله گویی و یا در مقابل با ثقیل‌گویی، درشت‌پردازی و نشان دادن عزمی راسخ تلاش دارند خود را میان مردم متفاوت با سایر سیاستمداران جلوه دهند و ... . معبد پوپولیست خیابان است!

دروغ

پوپولیست‌ها بسیار شعار و وعید می‌دهند اما آن هنگام كه عنان خود در شعارپردازی و وعده‌دهی را از كف می‌دهند بی‌توجه به امكان عملی شدن آن‌ها یا تبعات اجرایی كردن وعده‌های خود هستند. گاه بی‌توجه به مقوله «هزینه فرصت» وعده‌هایی كاملاً متناقض با یكدیگر می‌دهند. در آن هنگام كه چنین می‌كنند چه بسا به آنچه انجام می‌دهند آگاه نیز باشند اما سودای آنان از پیروی از این الگوی رفتاری بسیج احساسات و تمایلانی آنی عامه در راستای حمایت و پشتیبانی از خود است. همین شعارها و وعده‌های بی‌شمار و متناقض، آن‌ها را لاجرم به ورطه دروغ و ریا می‌افكند. اگر از عهده بخشی از آنچه وعده داده‌اند برآیند قسم اعظمی از اظهارات خود را اختصاص به بزرگ‌نمایی جنون‌آمیز آن‌ها می‌كنند و اگر ناكام بمانند به آمارپردازی، گریز از عینیات، فرافكنی، غوغاسالاری، از آستین برون كردن شعارها و وعیدهای تازه و البته انداختن تقصیر بر گرده دیگران و دشمنان می‌پردازند. پوپولیست‌ هیجانات و منافع كوتاه‌مدت عامه را علیه خیر عمومی و مصالح بلندمدت مردم بسیج می‌كند!

نداشتن جهان‌بینی و عقاید ثابت

پوپولیست‌ معمولاً كمتر اندیشه‌ و بینشی دارد كه به صورتی عمیق و قلبی به آن‌ها احساس وفاداری داشته باشد و بر مبنای آن نگرش‌های ثابت دست به اتخاذ سیاست و كنش انضمامی بزند. او بنده قدرت و شیفته جلب تأیید و حمایت دیگران و از جمله عامه است. وی نه در ذهنیت و نه در كردار دارای نظم نیست. نه تنها مشوش می‌اندیشند بلكه در عمل نیز رویه‌ای لمپنیستی پی می‌گیرد. نظم مورد علاقه پوپولیست بی‌نظمی است!

خودمحوری

پوپولیست مردم‌گرا نیست بلكه عامه‌گرا است. مردم، كلی دارای تشابهاتی در پوسته بیرونی و در عین حال دارای تمایزات و تكثر درونی هستند اما عامه تصوری كلی و متشكل از توده‌های بی‌شكل یا همسان است. پوپولیست با عامه و ارزش‌ها و گرایشات مقطعی و گذرای آن‌ها سر و كار دارد. او متلون و متنوع بودن را برنمی‌تابد و میل به یكسان‌سازی همگان و همه‌چیز با تمایلات خود و توده پشتیبانش را دارد. پوپولیست تاب مخالفت و انتقاد را ندارد و سیری‌ناپذیر به همه عرصه‌های در دسترسش چنگ می‌اندازد تا دستی در آن‌ها ببرد و پروسه مشابه‌سازی را صورت دهد. پوپولیست پاسخگو نبوده و از شفافیت می‌گریزد و صرفاً ادعای پاسخگویی و شفاف‌سازی علنی و در محضر عامه را می‌كند. پوپولیست نه در هجمه پیوسته‌اش به منتقدان خود آرام می‌گیرد و نه حتی رام یاران و همراهان خود می‌شود. او روحی سركش و ناآرام دارد. بر صدر نشاندن پوپولیست بسیاری از اوقات دشوار نیست اما پایین آوردن او از سریر مكنت گذر از هفت‌خان را می‌طلبد. نهایتاً عامه‌ای كه روزی از جهت سرخودگی یا خوابگردی به او روی آورده بودند با آشكار شدن پیامدهای ناگوار ایجاد خلأعقلانیتی كه ناشی از روی كار آمدن شخص پوپولیست بوده از وی رویگردان می‌شوند. به این ترتیب در غایت امر نه تنها جامعه بلكه خود پوپولیست نیز قربانی پوپولیسم می‌گردد، مگر اینكه مرگ زودهنگام یا كنار رفتن قهرمانانه در اوج محبوبیت به فریادش برسد. روزهای خوش و بهار پوپولیست همچون بهار طبیعت ناپایدار است. بهاری كه خزان مردمان بوده است و چون توده‌ها به این امر واقف گردند درصدد انتقام برخواهند آمد. یعنی همان توده‌هایی كه بخشی قابل توجهی از آن‌ها روزی سوت و كف‌شان گوش و جان پوپولیست را نوازش می‌داده است!

پی‌نوشت:
«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشت‌های شما استقبال می‌کند.
http://adf.ly/1587888/whostheadmin