Sunday, October 9, 2016

جدال با تاریخ



فرض کنید خبری می‌شنوید مبنی بر احضار مسوولین وزارت آموزش و پرورش به دادگاه، یا احضار وزیر به مجلس. دلیل احضار را جویا می‌شوید و می‌گویند: در کتاب‌های درسی اسم محمدرضا پهلوی را در فهرست پادشاهان تاریخ ایران ذکر کرده‌اند! به نظرتان مسخره است؟ یا حتی غیرممکن؟ اگر بگویم این اتفاقی است که مشابه آن واقعا رخ داده چطور؟

از میان سلسله‌های باستانی ایران‌زمین، کمترین شواهد و یادگارها را از دوران «اشکانیان» در دست داریم. دلیلش آن است که ساسانیان، پس از روی کار آمدن سیاستی را در دستور کار قرار می‌دهند که تمامی نشانه‌های سلسله پیشین را نابود کنند. البته این اتفاق منحصر به فردی در تاریخ کشور ما نیست. تقریبا هر سلسله و دودمانی که بر سر کار می‌آمده تلاش داشته تا رد پای تاریخ پیش از خود را نابود کند، یا حداقل عناصر مخالف میل خود را از تاریخ پاک کند.

این در حالی است که برای مثال، اگر گذارتان به مسکو بیفتد، فقط در یک میدان «کراسنایا» (در ایران به میدان سرخ معروف است) رد پای چندین دوره تاریخی روسیه را در کنار همدیگر می‌بینید. ابتدا دوران تزارها که زمان ساخت میدان بوده. سپس دوران شوروی کمونیستی که علی‌رغم تمامی رفتارهای نادرستی که داشتند، نه تنها به میراث پادشاهان پیش از انقلاب تعدی نمی‌کنند، بلکه حتی نام میدان را هم تغییر نمی‌دهند. (چون نام میدان معنای «سرخ» هم می‌دهد، بسیاری به اشتباه گمان می‌کنند که این نام در دوران شوروی کمونیستی انتخاب شده. در حالی که نامی قدیمی است با قدمت نزدیک به ۵۰۰سال) حتی پس از فروپاشی شوروی هم کسی تیشه به دست نمی‌گیرد که آثار دوران لنین را از بین ببرد و مقبره او هم در همان میدان قرار دارد. بدین ترتیب امروز روس‌ها می‌توانند در این میدان نمایی بدون سانسور از تاریخ خود را ببینند. طبیعتا قضاوت در مورد چند و چون آن مساله دیگری است.

* * *

هفته گذشته، جنجالی بر سر انتشار نشریه «انجمن فارغ‌التحصیلان دانشگاه صنعتی شریف» به پا شد. در نشریه مذکور، تصویری از «مریم قجر عضدانلو» (رجوی) منتشر شده بود به عنوان یکی از فارغ‌التحصیلان دانشگاه. واکنش‌ها چنان شدید و سریع بود که کار به صدور بیانیه، پلمپ دفتر انجمن و حتی پلمپ چاپخانه کشیده شد. چرا؟ آیا نشریه مذکور به تبلیغ و تحصیل این چهره پرداخته بود؟ آیا نشریه مذکور، فراتر از اهداف خود وارد فعالیت سیاسی شده و علیه منافع ملی اقدام کرده بود؟ خیر. هیچ کدام نبود. تنها گناه انجمن این بود که کارش را درست و بی کم و کسر انجام داده!

شیوه صادقانه و بدون سانسور در ضبط و ثبت تاریخ در کشور ما هم بی‌سابقه نیست. اگر گذارتان به «موزه عبرت» بیفتد، اولین چیزی که نظر شما را جلب خواهد کرد، دیوار بسیار بلندی است پر شده از پلاک‌هایی با نام زندانیان سابق. فهرست کاملی از تمامی زندانیانی که گذارشان به این زندان دوران پهلوی افتاده است. نکته جالب اینکه هیچ گونه اعمال سلیقه‌ای در انتشار این اسامی نشده است. از چپ و کمونیست و توده‌ای و فدایی و مجاهد، تا راست و مذهبی و موتلفه، اسم تمامی زندانیان به یک شکل و یک اندازه نوشته و ضبط شده است. اکثر کارکنان موزه هم از گروه‌های مذهبی هستند که سابقه زندانی شدن در همین زندان را دارند و اتفاقا روی این دیوار بدون سانسورشان خیلی هم مانور می‌دهند و بدان مباهات می‌کنند. حتی اگر همین روزها گذارتان به خانه هنرمندان تهران بیفتد، در نمایشگاه عکس روابط ایران و کره، تصویر بزرگی از منوچهر اقبال، نخست وزیر پیشین نیز به نمایش درآمده به عنوان بخشی از تاریخ روابط دو کشور. یا در نمایشگاهی که سال پیش در دانشگاه شریف برگزار شد، دست‌خط محمدرضاشاه پهلوی به عنوان دستور ساخت این دانشگاه (با نام «صنعتی آریامهر») به نمایش درآمده بود.

قطعا دیگر موزه‌های کشور هم باید پر باشند از بخش‌هایی از تاریخ ما که لزوما مورد علاقه حاکمیت فعلی نیست. اما ما که نمی‌توانیم تاریخ خودمان را باب سلیقه سیاسی روز دستکاری کنیم. کارکرد موزه‌ها همین ثبت تاریخ است. درست به مانند کارکرد انجمن فارغ‌التحصیلان که صرفا وظیفه‌اش ثبت فهرست دانشجویان است.


این وسط تکلیف فرصت‌طلبانی که دنبال بهانه می‌گردند تا برای دولت بحران‌سازی کنند مشخص است. تاسف من، از ذهنیت برخی دوستان است که آنچنان تحت بمباران تصمیمات سیاسی قرار گرفته‌اند که نخستین واکنش‌شان به این وقایع همیشه با ترجیع‌بند «در شرایط کنونی به مصلحت نبود» شروع می‌شود. این سطح از آغشته شدن به کلیشه بی‌معنی شده «مصلحت‌سنجی»، دقیقا همان آفت «سیاست‌زدگی» است که تمامی ارکان جامعه را در بر می‌گیرد. این روندی است که با ادعای حفظ آرامش برای اصلاح گام به گام امور آنقدر به دام وادادگی می‌افتد که حتی همان چیزهایی که برای همین جامعه هم طبیعی و جا افتاده بودند را نابود می‌کند.
http://j.mp/GASQd7

Tuesday, October 4, 2016

فعالیت، با هزینه از جیب دیگری


میزبانی ایران برای مسابقات جهانی شطرنج بانوان با یک موج اعتراضی همراه شده است. گروهی پیشنهاد کرده‌اند که در اعتراض به قانون حجاب اجباری، اساتید بزرگ شطرنج زنان جهان از آمدن به ایران خودداری کنند. اگر این فراخوان به هدف خود دست پیدا کند، یا میزبانی این مسابقات از ایران گرفته می‌شود، یا مسابقات با تحریم چهره‌های شاخصی برگزار خواهد شد. پیش از این نیز در موارد متعدد شاهد فراخوان‌های به نسبت مشابهی بوده‌ایم. من می‌خواهم به بهانه این جریان، به لزوم رعایت یک اصل اخلاقی در طرح اعتراضات بپردازم.

در یک نظرسنجی اینترنتی با دایره‌ای بسیار محدود از مخاطبان دیدم که ۵۵ درصد از پاسخ‌ دهندگان با تحریم مسابقات موافق بودند. ۳۰ درصد رای مخالف و ۱۵ درصد هم رای ممتنع داده بودند. چون به هیچ وجه قصد ندارم این نظرسنجی را به ابعادی بزرگ‌تر تسری بدهم، ابدا نگران ضعف این آمار نیستم. من فقط همین دایره محدود و خاص را ملاک قرار می‌دهم که به نظر خودم آمار موافقان تحریم در آن بسیار زیاد بود و حتی دوستانی را شامل می‌شد که من اصلا انتظارش را نداشتم. در این شرایط، من از خود می‌پرسم:

فرض کنیم به جای تیم شطرنج بانوان، این باشگاه فوتبال پرسپولیس، یا حتی تیم ملی فوتبال کشور بود که میزبانی یک مسابقات مهم (مثلا جام باشگاه‌ها/ملت‌های آسیا) را دریافت کرده بود. طبیعتا باز هم زنان خارجی مجبور می‌شدند به قانون حجاب اجباری ما تن بدهند. اما فکر می‌کنید در آن صورت، چند درصد از همین موافقان فعلی، باز هم رای به لزوم تحریم مسابقات می‌دادند؟

مباحثی از این قبیل را همواره می‌توان از جنبه‌های مختلف مورد نقد و بررسی قرار داد. یکی از جنبه عمل‌گرایانه می‌خواهد بداند که چنین فشارهایی به واقع در برچیده شدن قانون حجاب اجباری موثر است یا نتیجه عکس دارد؟ دیگری از منظر حقوق فردی، فارغ از بحث نتیجه، صرفا می‌خواهد از حق آزادی در انتخاب پوشش دفاع کند. من با هیچ یک از این جنبه‌ها کاری ندارم. می‌دانیم که برای بیش از سه دهه است که برخی ایرانیان مهاجر تلاش کرده‌اند فشارهای مشابهی به حکومت ایران وارد کنند. از تلاش برای تحریم کشور و تجمع در مقابل مقر سازمان ملل گرفته تا وقایعی همچون کنفرانس برلین، همه در خاطره تاریخی ما ثبت است. من حتی نمی‌خواهم در دام وسوسه قضاوت در مورد نتایج این روی‌کرد بیفتم. بحث اینجا کلا چیز دیگری است:

من می‌خواهم به این مساله فکر می‌کنم که ما برای بیان مطالبات یا اعتراضات خود، از جیب چه کسی خرج می‌کنیم؟ آیا حاضر هستیم هزینه فعالیت خود را خودمان بپردازیم؟ یا می‌خواهیم آن را به زور به دیگران تحمیل کنیم؟

به جامعه آماری قبلی باز می‌گردم. فرض کنیم گروهی از این جامعه آماری کارمند دولت باشند. فکر می‌کنید اگر فراخوانی بدهیم که در اعتراض به حجاب اجباری، کارمندان دولت باید اعتصاب کنند، چند درصد کارمندانی که به پیشنهاد اخیر رای مثبت داده‌اند باز هم موافق خواهند بود؟ «میترا حجازی‌پور» استاد بزرگ شطرنج ایران در گفتگویی با روزنامه گاردین گفته است تحریم احتمالی این مسابقات باعث آسیب زدن به وضعیت رو به رشد ورزش زنان در ایران می‌شود: «این مسابقات بزرگترین رویداد ورزشی زنان در تاریخ ایران است. ما هیچ وقت نتوانستیم میزبانی مسابقات قهرمانی جهان در دیگر رشته‌های ورزش زنان را در ایران داشته باشیم و این فرصتی برای پیشرفت ورزش زنان در ایران است». اما در میان موافقان ایرانی تحریم، چند درصد دغدغه پی‌گیری مسابقات شطرنج بانوان را دارند؟ و البته، دوباره همان سوال قبلی، اگر بازی فوتبال تیم ملی هم بود، باز این همه موافق تحریم بودند؟

به باور من، هر اعتراض، تنها زمانی می‌تواند اخلاقی باشد که فرد معترض عواقب آن را به شخصه بپذیرد. نه آنکه عواقب احتمالی عمل خود را به زور به دیگران تحمیل کند. من حق ندارم اینجا بنشینم و نسخه بپیچم که کارگران باید اعتصاب کنند. اگر قرار است از اعتصاب کارگران مایه بگذاریم، این کارگران هستند که باید رای بدهند. اگر قرار است ورزشکاران ما از مسابقات محروم شوند، این آنان هستند که باید نظر اصلی را بدهند. این اصلی است که متاسفانه گمان می‌کنم اکثر موافقان تحریم به آن توجه ندارند. سندش هم آنکه این همه سال تیم‌های فوتبال ما میزبان تماشاگران خارجی بوده‌اند که به حجاب اجباری تن دادند. اما به دلیل اهمیت فوتبال برای ما، هیچ وقت کسی صدایش را در نیاورد و یا خواستار تحریم میزبانی ایران برای فوتبال نشد. اما نوبت به ورزش مهجور و کم هواداری همچون شطرنج که می‌رسد، شجاع شدن و پیچیدن نسخه‌های آنچنانی برای «فعالیت مدنی» راحت می‌شود!


http://j.mp/GASQd7

Wednesday, September 14, 2016


در مظلومیت شهید رامین قهرمانی

تابستان ۸۸ بود. برای پی‌گیری وضعیت یکی از هم‌سلولی‌ها به منطقه شهرآرا رفته بودیم. سراغ «محمد» را از چند نفری گرفتیم. با دیده تردید نگاه می‌کردند و جواب درست و حسابی نمی‌دادند. بالاخره وقتی فهمیدند هم سلولی بودیم گفتند باید سراغ فلانی را بگیری. فلانی کجاست؟ فعلا نیست؛ برادرش کشته شده و عزادار است. برادرش که بوده؟ «رامین آقازاده قهرمانی». کجا کشته شده؟ در یک بازداشتگاهی به اسم «کهریزک».

آن زمان چند سایت خبری بودند که فهرست شهدای جنبش سبز را پوشش می‌دادند. در هیچ کدام نامی از شهید «رامین آقازاده قهرمانی» دیده نمی‌شد. شاید ما اولین گروهی بودیم که نام او را به فهرست اضافه کردیم. در آن روزها بر سر صحت و سقم برخی اسامی و هویت‌ها تردیدهای فراوان وجود داشت و شاید قصور اولیه ناشی از همین تردیدها بود. با این حال این وضعیت بعدها هم ادامه پیدا کرد. برای مثال، در نخستین گزارش کمیته منتخب مجلس که به وضعیت قربانیان رسیدگی شده بود، علی‌رغم تایید اصل فاجعه و نام بردن از سه شهید دیگر (محسن روح‌الامینی، محمد کامرانی و امیر جوادی‌فر) نامی از رامین برده نشده بود. بعدها دکتر «عبدالحسین روح‌الامینی» هم به همین مساله اشاره و اعتراض کرد. (اینجا+) بود. به دنبال این اعتراضات گزارش‌های بعدی اصلاح شد و نام رامین نیز به صورت رسمی در فهرست قربانیان فاجعه کهریزک به ثبت رسید، اما انگار هنوز هم اراده‌ای وجود دارد که برخی اسامی فراموش شوند.

ندامت‌نامه «سعید مرتضوی» را این روزها هرکس از منظری بازخوانی می‌کند. برای شخص من، تعجب از جای خالی نام رامین با هیچ موضوع دیگری برابری نمی‌کند. چطور حتی حالا که در ظاهر قرار بر ندامت و عذرخواهی است، دادستان وقت تنها از خانواده سه شهید کهریزک عذرخواهی می‌کند؟ آیا خون رامین ارزش توجه نداشت و خانواده‌اش مستحق یک عذرخواهی خشک و خالی هم نبودند؟

تیرماه سال ۸۸، رامین آقازاده قهرمانی، پس از احضار، به اختیار، خود را به ماموران معرفی کرد. اما ۱۵ روز بعد در حالی آزاد شد که به شدت مجروح و آسیب‌دیده بود. او به خانواده‌اش گفته بود که در طول دوران بازداشت از پا آویزانش کرده‌اند. به دنبال همین جراحات در منزل دچار تشنج شد و پیش از رسیدن به بیمارستان جان خود را از دست داد. علت مرگ او «وجود لخته‌های خون در سینه» اعلام شده است. به دنبال شهادت رامین، پدرش نیز از داغ فرزند سکته کرد و درگذشت. مادرش در این مورد به خبرنگاران گفت: «فقط این را می‌توانم بگویم که با مرگ رامین تمام خانواده دچار مشکل شد. پدر رامین که بعد از این اتفاقات و مرگ رامین سکته مغزی کرده بود چهار ماه پیش فوت کرد. تا آخرین لحظه هم داغ از دست دادن رامین و آن بلاها روی دلش بود و از رامین می‌گفت. بعد از شهادت رامین تمام لباس‌هایش را مشکی کرده بود و رنگ مشکی می‌زد و می‌پوشید و دیگر هیچ لباسی غیر از مشکی نداشت. همسرم ترک بود و می‌دانید ترک‌ها جانشان به بچه‌شان است. بعد از خبر رامین سکته مغزی کرد و به مدت کوتاهی بعد از آن تاب نیاورد و پیش رامین رفت... پدرش برای همین مملکت سال‌ها خدمت کرد و من بچه‌ها را در زمان غیاب او بزرگ کردم و به ثمر رساندم حالا بعد از این همه زحمت و خدمت این بلا باید سرمان بیاید».

سوگنامه کهریزک و شهدای آن به همین‌جا ختم نمی‌شود. هنوز هیچ تلاش قابل توجهی برای پی‌گیری دلایل مرگ مشکوک پزشک بازداشت‌گاه، «رامین پوراندرجانی» نشده است. پزشکی که حاضر به دادن گزارش خلاف واقع در مورد وضعیت بازداشت شدگان نشد و به دنبال آن به طرز مشکوکی جان سپرد. پزشکی قانونی علت مرگ او را «مسمومیت» اعلام کرد و مقامات وقت مساله را در سطح اقدام به خودکشی خلاصه کردند.

با چنین نقاط تاریکی، به نظر می‌رسد ندامت‌نامه سعید مرتضوی، بیش از آنکه مرهمی بر زخم‌های داغ دیدگان فاجعه کهریزک باشد، بیشتر تلاشی است برای پوشاندن گستردگی ابعاد جنایت.

کانال تلگرامی «مجمع دیوانگان»
http://j.mp/GASQd7