Monday, December 31, 2012

تمایل به خورده‌‌پانگری، نگرشی برای پاک کردن صورت مسئله!

 

نیروی انتظامی اعلام کرده است که «۸۸ دلال سکه و ارز را دستگیر کردیم».(+) من به دلیل تردد روزانه در اطراف میدان فردوسی و چهارراه استامبول می‌دانم که این «دلالان سکه و ارز»، مجموعه‌ای از افراد فاقد مغازه و هویت صنفی هستند که گوشه خیابان زیر گوش هر عابری زمزمه می‌کنند «دلار خریداریم». دلیل اینکه چرا خیابان‌های شهر و یا عرصه اقتصاد ما شاهد ظهور چنین پدیده‌هایی هستند، بسیار ساده است و ریشه در اقتصاد دستوری و مداخلات فرمایشی دولت در معادلات بازار دارد که همواره باعث رانت‌خواری و فساد می‌شود؛ اما دلیل اینکه نیروی انتظامی اینچنین اخبار برخورد با این دلالان را در بوغ می‌کند چیست؟ باز هم اظهارات رییس همان دولت که مسوولیت آشفتگی در بازار ارز و سقوط ارزش پول ملی را یکسره به گردن همین دلالان می‌اندازد!

 
* * *
 

بحث من اینجا اقتصادی نیست. مسئله شیوه‌ای از مدیریت و یا تحلیل بحران است که همواره انگشت اتهام را به سمت جزیی‌تری اجزای یک سیستم دراز می‌کند تا مقامات ارشد مسوول را تبرئه کند. از نگاه من تمامی موارد زیر تنها با همین شیوه مدیریت و همین نگرش (که لزوما به مدیران محدود نمی‌شود و به بخش‌هایی از جامعه هم تزریق شده) توجیه‌پذیر است:

 

- نتیجه نهایی دادگاه معروف کوی دانشگاه 78، در نهایت به محکومیت سرباز وظیفه «اروجعلی ببرزاده» به اتهام «سرقت ریش‌تراش» می‌انجامد، اما مقامات ارشد و رده‌های بالاتر نظامی همه تبرئه می‌شوند. (آن هم در یک سازمان نظامی که سلسله مراتب در آن بسیار سفت و سخت است و مسوولیت همواره بر عهده مقام ارشد است!)


- نتیجه دادگاه جنایات کهریزک صدور احکام شدید، تا حد اعدام برای تعدادی از سربازان، ماموران زندان و زندانیان می‌شود اما باز هم هیچ یک از مقامات ارشد محکوم نمی‌شوند!


- در جریان قتل ستار بهشتی، بجز ادعاهایی که از اساس منکر مرگ غیرطبیعی می‌شوند، انگشت اتهام به سوی چند نفر بازجو، و نه دستگاه قضایی، یا اداره آگاهی و یا مسوولین ارشد پلیس فتا گرفته می‌شود!


- در جریان سوانح هواپیمایی کشور، غالبا «اشتباه خلبان» به عنوان دلیل سقوط و فاجعه معرفی می‌شود و هیچ کس دیگری مسوول نیست!


- مدارس آتش می‌گیرند و دانش‌آموزان می‌سوزند، انگشت اتهام به سمت فراش مدرسه دراز می‌شود! (و البته در این مورد جماعتی هم با شیوه توجیه‌گری حکومتی همراهی کرده و بازخواست وزیر آموزش و پرورش را تخطئه می‌کنند)

 

صدها مورد دیگر می‌توانید به یاد بیاورید که در هر مورد، انگشت اتهام به سمت پایین‌ترین رده‌ها دراز می‌شود و کل مدیریت مسئله و حتی راه‌های پیش‌گیری بروز فاجعه، در برخورد یا جابجایی این مامورین خورده‌پا و یا تجهیزات موضعی خلاصه می‌شود. در تلاش و همراستا با نهادینه شدن همین نگرش است که محمود احمدی‌نژاد، به دنبال کاهش انفجاری ارزش پول ملی در جلسه مطبوعاتی خود می‌گوید: «یکی از نهادهای اطلاعاتی گزارش داده است که 22 نفر در این التهابات سرحلقه هستند و تمام آشفتگی‌ها را آن‌ها ایجاد می‌کنند. مشخص است که برای مقابله با این‌ها چه نهادهایی باید وارد عمل شوند. با موبایل با همدیگر تماس می‌گیرند و می‌گویند 200 تومان بنداز بالا، 500 تومان بنداز بالا. این کارها ربطی به اقتصاد ندارد» (+)


دقت کنید که بنابر روایت احمدی‌نژاد، «تمام آشفتگی‌ها»ی بازار ارز، صرفا محصول عمل 22 نفر «موبایل‌ به دست» است! طبیعی است که در این صورت حل بحران اقتصادی کشور باید هم بر عهده نیروی انتظامی قرار بگیرد، هرچند به جای 22 نفر، تا کنون 88 نفر را هم گرفته‌اند و قیمت ارز همچنان بالا و بالاتر می‌رود!

 

* * *

 

اما نگرش حاضر، تنها نگرش در فضای سیاسی-اجتماعی ما نبوده و نیست. در جریان انتخابات 88، مهندس موسوی از اساس با روی‌کرد کلی متفاوتی به مسئله «فساد» وارد عرصه شد. وی، در جریان مناظره انتخاباتی با مهدی کروبی گفت: «یکی از مشکلات اساسی ما همین است که دایم بحث فساد می‌شود و می‌خواهد مچ‌گیری شود و من معتقدم آنچه فساد نامیده می‌شود مجموعه سیاست‌های کنونی است که در حال اتفاق افتادن است» و شاه‌کلید نگرش خود را در این عبارت به نمایش گذاشت که: «برخورد با فاسد، آخرین حلقه از مجموعه حلقه‌های یک زنجیره بلندی است که ما می‌توانیم انجام دهیم. قبل از آن مسیرهایی را که به فساد می‌تواند بیانجامد باید از بین ببریم». موسوی در ادامه توضیح داد: «باید پارتی بازی را، خویشاوند سالاری، رفاقت بازی و حلقه‌های تنگی را که بر دور خود تنیده‌ایم از بین ببریم و از کار بیندازیم. از کسانی که پرونده دارند و صدها میلیارد ثروت دارند نباید در دستگاه خودمان استفاده کنیم. وقتی شما همه کارها را کردید و بخشنامه‌ها و قوانین را درست کردید سیالیت اطلاعات ایجاد کردید و اطلاعات را به عنوان حق در اختیار مردم گذاشتید و نگذاشتید که معاملات نفتی برود در وزارت کشور انجام شود و بگذارید در جلوی مردم و در خود وزارت نفت انجام شود آن موقع است که اگر شما به دو نفر فاسد هم برخورد کردید آن هم نباید شما نامش را اعلام کنید باید بدهید به قوه قضاییه بگویید و مدارک کافی داشته باشید». (+)

 

نگرش موسوی در مورد مسئله فساد اقتصادی که در همین عبارات کاملا گویا و شفاف است، اما من اعتقاد دارم که این نگرش کاملا قابل تسری به دیگر زمینه‌های مدیریتی است. برای مثال، وقتی هواپیمایی سقوط می‌کند، چطور می‌توان خلبان را محکوم کرد، در حالی که سیاست‌های نابخردانه حکومتی کشور ما را در وضعیت تحریم هوایی و فرسودگی ناوگان هوایی قرار داده است؟ وقتی بی‌کفایتی مدیران دولتی سبب می‌شود که درآمدهای نجومی نفت به جای هزینه‌کرد در زیرساخت‌های آموزشی، صرف واردات شود، چطور می‌توان فلان فراش بخت برگشته مدرسه را متهم کرد که چرا مراقب بخاری نفتی فرسوده کلاس نبوده است؟ وقتی ارشدترین مقامات قضایی کشور از برخوردهای خشن و سرکوب‌های خونین ماموران انتظامی و نیروهای لباس شخصی در سطح خیابان به وجد آمده و آنان را تشویق می‌کنند، چطور می‌توان یقه یک نفر بازجو را گرفت که چرا متهم را شکنجه کردی؟

 

حال تلاش کنید همین نگرش را تسری بدهید به مباحث کلان‌تری که جامعه ما با آن‌ها مواجه است. ببینید در مسئله اعتیاد چند عامل دخیل هستند و مواد فروش توی پارک چه نقشی در این زنجیره بزرگ دارد؟ ببینید در مسئله افزایش خشونت و «اوباش‌گری» چند ناهنجاری اجتماعی و اقتصادی دخیل است و آفتابه انداختن به گردن چهار نفر عربده‌کش چه میزان در اصلاح وضعیت موثر است؟ و از همه بالاتر، ببین فرد مجرم، از جمله «قاتل»، خودش تا چه میزان قربانی و محصول و دست‌پرورده شرایط اجتماعی است و «اعدام» تا چه میزان در توقف این فرآیند بیمار مفید خواهد بود؟


http://adf.ly/1587888/whostheadmin

Sunday, December 30, 2012

جزیره سرگردانی!

 

اگر کسی به شما گفت که تاریخ ادبیات فارسی، بانوی نویسنده‌ای بهتر از «سیمیندانشور» داشته است، بشنوید و باور نکنید. حکایت «سووشون»ش که جای خود دارد. امروز در میان یادداشت‌هایم به دو متن کوتاه از «جزیره سرگردانی‌» برخورد کردم که هنوز هم به نظرم قابل تامل هستند. یعنی هر کدام می‌توانند موضوع یک بحث مفصل قرار گیرند. گمان کردم طرح این دو موضوع خالی از لطف نباشد:

 

- «چون در این گوشه دنیا که ما زندگی می‌کنیم، نهادهای اجتماعی یا وجود ندارند و یا اگر دارند عمل نمی‌کنند، همه ما کم‌کم به صورت مددکار اجتماعی در می‌آییم». (یک جورهایی سنت صدقه دادن و کمک خیریه به مستمندان را نقد می‌کند)

 

- «این غم‌نامه گسترده و وسیعی که ادبیات ما را تشکیل می‌دهد، بجز موارد استثنایی، زاده فرهنگ استبدادی، و در زمانه ما، زاده فرهنگ استبدادی-استعماری ماست. ابهام واقعیت که گاه به حد کابوس‌زدگی می‌رسد و گاه به حد نمادگرایی به همین جهت است. اما خوش‌بختانه مولوی و حافظ که در ستیغ فرهنگی ما جا دارند با حزن میانه چندانی نداشته‌اند. گاه از خودم می‌پرسم آیا هنگام آن نرسیده که سخن‌گویان روح زمانه ما کوشش کنند فوق این دو قرار گیرند؟»

 

پی‌نوشت:

متاسفانه در یادداشت‌هایم شماره صفحه نزده‌ام و الآن نمی‌توانم ارجاع دقیق‌تری بدهم.

http://adf.ly/1587888/whostheadmin

«رنگ واقعی مردم» هرچه هست، «دروغ» نیست!


شنبه نهم دی‌ماه 91، شبکه اول تلویزیون گزارشی سفارشی پخش‌ می‌کند با عنوان «رنگ واقعی مردم». من از جایی می‌بینم که تصویر مصاحبه مطبوعاتی میرحسین موسوی در شامگاه 22 خرداد پخش می‌شود. گزارش تلویزیونی وقایع پس از کودتا را تا برگزاری مراسم 9 دی پی‌گیری می‌کند و همان روایتی را ارایه می‌دهد که می‌توانید حدس بزنید. با این حال یک نکته‌اش برای من به عنوان نمونه کافی است و اینجا یادآوری می‌کنم.


در بخشی از گزارش تصویر «مریم رجوی» پخش می‌شود و گوینده توضیح می‌دهد که «سازمان منافقین (مجاهدین خلق) اعلام کرد هواداران دو نامزد شکست خورده انتخاباتی هوادار یا هم‌رای این سازمان هستند». (نقل به مضمون) و سپس با تاکید خاصی روی تون صدا و تصویر موسوی و کروبی ادامه داد «ادعایی که هیچ گاه از جانب نامزدهای شکست خورده تکذیب نشد»!


جهت یادآوری اشاره می‌کنم به بخشی از بیانیه شماره 17 مهندس موسوی: «بنده به صراحت می‌گویم تا وجود یک بحران جدی در کشور به رسمیت شناخته نشود، راهی برای خروج از مشکلات و مسائل پیدا نخواهد شد. عدم اذعان به بحران، توجیه‌گر ادامه راه حل‌های سرکوبگرانه خواهد شد. اذعان به وضعیت بحرانی می‌تواند راه‌حل را نه در سرکوب که بر سر آشتی ملی قرار دهد. تهمت بی‌دینی و همراهی با قدرت‌های بیگانه مستکبر و افراد بدنام و جریان‌های منحوسی چون منافقین به فرض آنکه به حذف فیزیکی تعدادی از خدمتگزاران اسلام و مردم منتهی شود ناشی از چشم بستن به ماهیت مشکلات ملی کشور است. من به عنوان یک دلسوز می‌گویم منافقین با خیانت‌ها و جنایت‌های خود مرده‌اند، شما برای کسب امتیازهای جناحی و کینه‌ورزی آن‌ها را زنده نکنید».


باقی داستان گفتن ندارد و برای هرکسی که دیده باشد مشخص و برای هرکه ندیده قابل حدس است. وقتی با گذشت بیش از سه سال از آن وقایع، هنوز هم هیچ ابزاری بجز دروغ‌پردازی، آن هم در این سطح سخیف و قابل پی‌گیری در دست دستگاه تبلیغاتی وجود ندارد، فقط می‌توان گفت که کار حاکمیت کودتا بدجوری به بن‌بست کشیده است. با این حال برنامه دیروز یک ویژگی مثبت هم برای من داشت. حساب کنید تلویزیون را که روشن می‌کنید و ناگهان با تصویر کامل مهندس موسوی مواجه می‌شوید که در حال سخنرانی است! نزدیک بود قلبم بایستد!

 

پی‌نوشت:

در یک بخش دیگر، گزارش برای اینکه نشان بدهد تظاهرات کنندگان قصد براندازی داشته‌اند یک تصویر کامل از شعاردهندگانی را به نمایش گذاشت که سه بار پیاپی فریاد زدند: «مرگ بر اصل ولایت فقیه»! حالا ما که کاری نداریم، ولی پخش چنین شعاری از جانب انبوهی از تظاهرات کنندگان در خیابان‌های شهر، آن هم از تلویزیون حکومتی حکایتی داشت!

http://adf.ly/1587888/whostheadmin

Saturday, December 29, 2012

چند نکته در مورد همین «دیوانه‌سرا»!

 

نخست اینکه بیش از پنج سال است وبلاگ خودم را به «بلاگر» منتقل کرده‌ام و از زمانی که یادداشت‌هایم را در این وبلاگ منتشر می‌کنم نه تنها هویت خودم، بلکه حتی خلاصه‌ای از پیشینه و سابقه‌م را هم در فهرست معرفی وبلاگ قید کرده‌ام. پس از این معرفیِ کلی، «آدرس ای-میل» خودم را در اختیار تمام خوانندگان قرار داده‌ام و تا حدی که سد فیلترینگ اجازه داده در شبکه‌های اجتماعی به صورت مستقیم با آن‌ها در ارتباط بوده‌ام. در طول این مدت، تا حد امکان هرگاه مخاطبی پیشنهاد کرده است، ارتباط فضای مجازی را به فضای حقیقی منتقل کرده‌ام و بدون هیچ فیلتر خاصی همواره مشتاق ملاقات با مخاطبان بوده‌ام. همه این‌ها را گفتم تا به اینجا برسم که پیدا کردن من ابدا کار شاقّی نیست که گروهی بخواهند برایش تیم تجسس و جست و جو ارسال کنند و پرونده بیرون بکشند.

 

دوم اینکه بنابر تاریخچه نوشته‌های این وبلاگ (که هیچ کدام حذف نشده و جملگی در بایگانی آن برای عموم قابل دسترسی است) همواره بر روی قانون‌گرایی و فعالیت در چهارچوب قوانین تاکید داشته‌ام. اینکه این یادداشت‌ها صادقانه بوده یا خیر تنها می‌تواند در سنجشی اخلاقی برای خودم مورد ملاک قرار گیرد، در غیر این صورت، تا زمانی که ملاک سنجش، برونداد و عملکرد من، یعنی همین نوشته‌ها باشد، تاکید دارم که هیچ کدام پا را از قوانین کشوری فراتر نگذاشته‌اند و همواره دیگران را نیز به قانون‌گرایی فرا خوانده‌اند. حال اگر «اجرای بدون تنازل قانون» برای جماعتی گران و خارج از تحمل به حساب می‌آید، این آنان هستند که باید مورد مواخذه و پی‌گیری قرار گیرند. خلاصه امر اینکه یادداشت‌های این وبلاگ را از هر نظر قانونی و قابل دفاع می‌دانم و مسوولیت بند به بند آن را می‌پذیرم. حتی اگر گمان کنم که زمانی در قضاوت و تحلیل و اظهار نظر اشتباهی کرده‌ام و یا نظرم عوض شده (که در طول پنج سال اگر چنین تغییر نکرده باشم جای تعجب است) باز هم این تغییرات تنها در حوزه اندیشه شخصی خودم قابل توجه است وگرنه مسوولیت حقوقی همه آن‌ها برای من یکسان بوده و همه را قابل دفاع می‌دانم.

 

سوم اینکه خارج از این فضای مجازی، متاسفانه و علی‌رغم میل باطنی خودم هیچ فعالیت سیاسی، چه به صورت شخصی و چه به صورت گروهی نداشته و ندارم. نه عضو حزبی هستم و نه با هیچ گروه و تشکیلاتی، چه در داخل کشور و چه در خارج از آن همکاری کرده و یا می‌کنم. سال‌ها شیفته و علاقمند به روزنامه‌نگاری بوده‌ام اما متاسفانه بیش از چهار سال است که ارتباطم حتی با کلیه نشریات هم قطع شده و از این جهت اگر هم مطلبی از من در سایت و یا نشریه‌ای منتشر شده باشد، قطعا با اجازه یا بی‌اجازه از روی وبلاگم برداشته‌اند، وگرنه من برای هیچ سایت و نشریه‌ای مطلب اختصاصی نفرستاده‌ام. نتیجه اینکه کل حضور اجتماعی من به عنوان یک شهروند، در همین یادداشت‌های وبلاگی خلاصه می‌شود. لذا هرگونه قضاوت و یا مسوولیتی که متوجه من باشد، صرفا بر پایه همین نوشته‌ها است. از آنجا که همگی این یادداشت‌ها ابراز نظر شخصی‌ بوده‌اند و هیچ‌گاه اتهامی حقوقی به کسی وارد نکرده و یا توهین و هتاکی به کسی روا نداشته‌ام، همه این اظهار نظرات از حقوق قانونی من بوده و قابل پی‌گیری نیستند.

 

در نهایت اینکه تا کنون از جانب هیچ نهاد و مرجعی در مورد یادداشت‌ها و فعالیت‌های این وبلاگ تذکر، اخطار و یا احضاریه‌ای دریافت نکرده‌ام. از آنجا که راه‌های ارتباطی با بنده کاملا هموار و به سادگی یک ارسال ای-میل بوده است، این سکوت مسوولین مربوط را به نشانه مهر تایید نانوشته آنان بر قانونی بودن فعالیت خودم قلمداد می‌کنم. بدین ترتیب، حتی اگر فیلترینگ وبلاگم نیز زیر مجموعه‌ای از یک تصمیم کلی (و البته نابخردانه و توجیه‌ناپذیر) برای فیلترینگ کل وبلاگ‌های «بلاگر» نبود، قطعا اعتراض خودم نسبت به این اقدام را به صورت قانونی پی‌گیری می‌کردم. (البته در این مورد یک سال پیش اعتراض خودم را به صورت مکتوب برای تنها مرجعی که می‌شناختم، یعنی لینک راهنمایی که در صفحه فیلترینگ وجود دارد ارسال کردم که بی‌پاسخ ماند) خلاصه آنکه، همچنان باور دارم اگر مسوولین امر احساس می‌کنند تخلفی در این رابطه صورت گرفته، قطعا راه‌های معقول و قانونی آن از اخطارهای معمول (که به دیگر بلاگرها داده می‌شود) آغاز شده و در نهایت به احضاریه‌های رسمی و قانونی ختم می‌شود. هرگونه تخطی از این روال قطعا غیرقانونی بوده و می‌تواند از جانب خودم و یا هر یک از آشنایان، نزدیکان و یا مخاطبان مورد شکایت حقوقی واقع شود.

http://adf.ly/1587888/whostheadmin

Wednesday, December 26, 2012

دلیلی برای مستی اسب‌ها!

1- تلویزیون گزارشی مستند در مورد قاچاق کالا پخش می‌کند. وقت گذاشته‌اند و از شرق تا غرب، از جنوب تا شمال رفته‌اند و از شیوه‌های مختلف قاچاق کالا فیلم گرفته‌اند. قایق‌های تندرو در جنوب، وانت‌های تندرو در شرق و البته «کول‌برها» در غرب. نوبه به غرب که می‌رسد راهنمای گروه که گویا از مقامات مبارزه با قاچاق منطقه است توضیح می‌دهد: «مهم‌ترین عوامل گسترش قاچاق در منطقه، خط مرزی گسترده، تعداد بالای معابر و نبود مرزبان از جانب طرف عراقی است». (نقل به مضمون) دقت کنید که فقر، بی‌کاری، محرومیت، و شکاف طبقاتی جامعه، هیچ کدام به عنوان «عوامل قاچاق» معرفی نمی‌شوند، همه‌اش خلاصه می‌شود در کمبود تعداد نیروهای مرزبان!

 

2- در گزارش تاکید می‌شود که تمامی این قاچاقچیان کالاهای کوچک و کم‌حجم را قاچاق می‌کنند چرا که کالاهای بزرگ (مثل یخچال یا تلویزیون) برای این شیوه از قاچاق یا امکان‌پذیر نیست و یا صرفه ندارد. بدین ترتیب گمان می‌کنید چند درصد محصولات قاچاق کشور که ارزش کلی آن از مرز میلیاردها دلار می‌گذرد توسط این گروه‌های کوچک مردمی وارد کشور می‌شود؟ پیش از این محمود احمدی‌نژاد در همایش «راهبردهای نوین پیشگیری و مبارزه با قاچاق کالا و ارز» با اشاره به «برادران قاچاقچی خودمان» صحبت کرد که «اسکله‌هایی خارج از کنترل دولت» در اختیار دارند.(+) احمدی‌نژاد با اشاره به حجم بالای قاچاق کالا گفت: «مگر توان یک مرزنشین برای ورود کالا چقدر است؟ وقتی سیل واردات LCD و LED راه بیفتد مشخص است که این کار از توان مرزنشین خارج است»(+)

 

3- «کول‌بر» توصیفی است برای مجموعه‌ای از کارگران که از گذرگاه‌های صعب‌العبور مرزی عبور می‌کنند تا بر دوش خود کالاهای قاچاق را از مرز رد کنند. این گروه، معمولا کارگران کوردی هستند که در استان‌های آذربایجان غربی، کردستان و کرمانشاه به همسایه غربی می‌روند و غالبا از استان‌های کردنشین هم‌جوار جنس وارد می‌کنند. شاید نیازی نباشد که توضیح بیشتری در مورد وضعیت این افراد داده شود. کسی که کالاهای سنگین را بر روی دوش خود از کوهستان‌های سرد و خطرناک عبور می‌دهد وضعیت معیشتی قابل حدسی دارد. با این حال ویکی‌پدیا هم آمار قابل توجهی در اختیار ما قرار می‌دهد.

 

بر اساس نتایج حساب‌های منطقه‌ای سال ۱۳۸۵ میزان درآمد سرانه استان کردستان برابر ۱۵٬۷۰۰٬۰۰۰ ریال در سال بوده، در حالی که میانگین کشوری آن حدود ۳۸٬۸۰۰٫۰۰۰ ریال است. بدین ترتیب، مردم کردستان، کمتر از نصف میانگین درآمدسرانه دیگر مناطق ایران درآمد دارند. از سوی دیگر سهم استان کردستان از کل تولید ناخالص داخلی کشور در سال ۱۳۸۵ تنها حدود 0.95درصد، یعنی کمتر از یک درصد بوده‌ است که می‌توان تخمین زد با چنین سطح تولیدی بی‌کاری چه وسعت و گستره‌ای در این منطقه دارد. (آمارها+)

 

4- سال‌ها پیش با «شهریار مشیری»، نماینده وقت مردم «بندرعباس» در مجلس هفتم صحبت می‌کردم. او به زیبایی تشریح می‌کرد که آنچه از جانب حکومت «قاچاق» خوانده می‌شود، از نگاه مردم صرفا یک شغل پرخطر و کم حاصل است که از سر ناچاری به آن روی می‌آورند. آقای نماینده تاکید داشت «این مردم قاچاقچی نیستند، این قوانین بد و توسعه نیافتگی است که دارد مردم را در جایگاه متهم قرار می‌دهد». (نقل به مضمون) حتی گزارش تلویزیونی هم این حقیقت را در منطقه کردستان تایید می‌کند. جایی که دوربین به میان کول‌برها می‌رود و آن‌ها همه تایید می‌کنند که این شغل آن‌ها است و ابدا آن را کار بدی نمی‌دانند. مرزهایی که سیاست‌مداران کشیده‌اند برای بسیاری از مرزنشین‌ها مفهومی ندارد. به ویژه در مناطقی نظیر کردستان که دو طرف مرز را یک قومیت، با زبان و آیین و فرهنگ مشترک تشکیل داده‌اند و ای بسا خانواده‌هایی که در دو سوی این مرزهای سیاسی تقسیم شده باشند. برای شهروند مرزنشین کورد، عبور از مرز و جابجایی کالا صرفا یک تجارت است که او را از بی‌کاری و خانواده‌اش را از گرسنگی نجات می‌دهد.

 

5- حکومت مرزنشینان را متهم به قانون‌شکنی می‌کند. آنان متهم هستند که نظم اقتصادی کشور را بر هم زده‌اند. آنان متهم هستند که قوانین کشوری را زیر پا گذاشته‌اند. قوانینی که حتما مورد توافق همه‌گان است و نقض خودسرانه آنان به منزله زیر پا گذاشتند یک پیمان‌نامه ملی است و مرتکبین این جرم مستوجب مجازات هستند. اما من می‌خواهم بپرسم چه کسانی به واقع پیمان‌نامه و میثاق ملی ما را بر هم زده‌اند؟ اگر قوانین قراردادی هستند میان مردم و حکومت، کدام یک از این طرفین این قرارداد را زیر پا گذاشته است؟

 

- قانون اساسی ما در اصل سوم خود دولت جمهوری اسلامی را «موظف» می‌کند به «رفع تبعیضات ناروا و ایجاد امکانات عادلانه برای همه، در تمام زمینه‏های مادی و معنوی». آیا آمارهای ارایه شده حاکی از تبعیض آشکار اقتصادی علیه شهروندان کردستان نیست؟

 

- در همین اصل دولت «موظف» است به «پی‌ریزی اقتصادی صحیح و عادلانه بر طبق ضوابط اسلامی جهت ایجاد رفاه و رفع فقر و برطرف ساختن هر نوع محرومیت در زمینه‏های تغذیه و مسکن و کار و بهداشت و تعمیم بیمه». آیا حکومت ما به چنین وظیفه‌ای عمل کرده است؟

 

- اصل ۴۳ قانون اساسی در تشریح «ضوابط اقتصاد جمهوری اسلامی» می‌آورد: «مسکن، خوراک، پوشاک، بهداشت، درمان، آموزش و پرورش و امکانات لازم برای تشکیل خانواده برای همه» و ادامه می‌دهد: «تأمین شرایط و امکانات کار برای همه به منظور رسیدن به اشتغال کامل و قرار دادن وسایل کار در اختیار همه کسانی که قادر به کارند ولی وسایل کار ندارند». آیا حکومت ما این تاکید بنیادین قانون اساسی را رعایت کرده است؟ امکانات کار در اختیار شهروندان مرزنشین قرار داده شده؟

 

قطعا هیچ یک از این موارد از جانب حکومت رعایت نشده است، اما همین حکومت به خود اجازه می‌دهد شهروندانش را که برای جبران کم‌کاری‌های دولتی ناچار به «کول‌بری» می‌شوند «قاچاقچی» بخواند و با ادعای «اجرای قانون» اولویت خود در مقابله با قاچاق کالا را بر روی افزایش نیروهای مسلح در مناطق مرزنشین قرار دهد. اینجا من قطعا از «حکومت» به عنوان اسم خاصی برای یک مجموعه سیاسی-اداری نام نمی‌برم. اشاره من به تمام کسانی (از جمله خودمان) است که در چنین مواردی تنها نقض قانون از سوی طرف ضعیف‌تر را می‌بینیم. پیمان‌نامه‌ای که از یک طرف زیر پا گذاشته شده باشد، چطور می‌تواند از جانب طرف دیگر همچنان مورد احترام قرار گیرد؟

 

6- کمپین بین‌المللی حقوق بشر از کشته شدن 74 کول‌بر به دست نیروهای مرزبان خبر داده است. (+) آمارهای دیگری شمار قربانیان را طی 14 ماه گذشته تا 182 نفر اعلام می‌کند. (+) به این اعداد دقت کنید و به خاطر بیاورید آنان، انسان‌هایی درمانده هستند که تنها گزینه‌ای که پیش رویشان باقی مانده آن است که جانشان را کف دستشان بگیرند و بارهای سنگین را روی دوش خود از گذرگاه‌های کوهستانی عبور دهند.


http://adf.ly/1587888/whostheadmin