یادآوری: «یادداشتهای وارده»، نظرات و نوشتههای خوانندگان وبلاگ است که برای انتشار ارسال شدهاند و «لزوما» همراستا با نظرات نگارنده «مجمع دیوانگان» نخواهند بود.
مازیار وطنپرست: قبل از هر چیز باید اذعان کنم که من راه برون شد از این بحران 35 ساله بیتدبیری و فرصتسوزی را در روشهای انقلابی و تند و غیردموکراتیک نمیدانم. معتقدم روشهای غیردموکراتیک انتقال قدرت به حکومتهایی غیردموکراتیک منجر خواهد شد، اما مجموعه نیروهای سیاسی خارج از ایران را که اپوزیسیون نامیده میشود (به غیر از سازمان مجاهدین تحت رهبری و منش فوق استالینیستی رجویها) جزو سرمایههای مهم سیاسی اجتماعی این کشور میدانم. سرمایهای که با دیدن سرنوشت کشورهایی همچون لیبی، سوریه و عراق میتوان قدرش را دانست و به اهمیتشان پی برد. همچنین معتقدم به همان اندازه که نظام حاکم به طور سیستماتیک به فرصتسوزیهای جبرانناپذیر تاریخی و انهدام بیاستثنای منافع ملی سرگرم است، این سرمایههای بیبدیل (اپوزیسیون) نیز چه بسا به دلایل همان ضعفهای فرهنگی، در کار فرصتسوزی و هدر دادن سرمایههای سیاسی خود، که متعلق به این مرز و بوم است هستند.
صرفا به عنوان مثالی چشمگیر از شاهزاده رضا پهلوی نام میبرم: او در میان اپوزیسیون خارج از ایران به لحاظ دارا بودن امکانات سخت افزاری و نرم افزاری با تفاوت فاحشی از بقیه رقبای خود جلوتر است. نام و امکاناتش او را در پربینندهترین بخش ویترین افکار عمومی ایران و جهان جای میدهد. ظاهر حرفهایش مدرن و به روز است و علیرغم آنکه سنگ سنتی بسیار کهنه و عملا متروک (یعنی سلطنت) را به سینه میزند، سعی میکند تا با زبانی امروزی مخاطبان جوان را به خویش جلب کند. او همچنین میکوشد همچون سایر لایههای اپوزیسیون تا رسیدن به صندوق رایی آزاد و بلامعارض چیزی از حق (لابد! طبیعی) خویش برای کسب تخت طاووس و تاج کیانی (دقیقترش همان تاج پهلوی) به زبان نیاورد تا موجب اختلاف و پراکندگی در این مجمع دلهای پریشان نگردد.
پرسشهایی که بارها برای من مطرح شده این است که چرا سایر اجزای اپوزیسیون حتی نیم نگاهی به امکانات گسترده و توانایی بالقوه او برای جلب دوربینها و تریبونهای بینالمللی و احیانا لابیهای پرنفوذ سیاسی نمیاندازند؟ از دوران زمامداری پهلویها در ایران قریب به 40 سال میگذرد و بین مشاوران و اطرافیان پهلوی کوچک قطعا نامی از آنها که زمانی مدیریت سیاسی و امنیتی کشور را به عهده داشتند به چشم نمیخورد. قریب به دو سوم از جمعیت ۷۰ میلیونی ایران، خاطرهای از آن دوران ندارند و همکاری با پهلوی سوم و اتحاد تاکتیکی با او قطعا در اذهان عمده ایرانیان فاقد آن قباحتی است که هرگونه همکاری با آنها برای نسلهای روشنفکر پیش از انقلاب ببار میآورد. ضمن اینکه نه از تاک نشانی بجای مانده و نه از تاک نشان: نه شاهزاده به حق الهی و فره ایزدی استناد میجوید و نه صحبتی از «چه فرمان یزدان چه فرمان شاه» در میان است و اساسا مبنای اتحاد تاکتیکی در وهله اول غلبه بر دشمن مشترک است. از سوی دیگر بسیاری از مخالفین قسم خورده نظام سابق معترفاند که در بسیاری از انتقادهایشان به آن نظام، از جاده انصاف منحرف شدهاند.
پس چرا کاری که یک بار بین همه مخالفین سلطنت اتفاق افتاده و از چپ چپ تا راست راست حول هدف مشترک به محوریت آیت الله خمینی متحد شده، را دوباره نمیتوان صورت داد؟ چرا پس از ثلث قرن تکرار اشتباهات هیچ کدام از طبقات، بخشها و آجرهای اپوزیسیون که در حد نفر، تکه تکه و جدا از همند، توان کار گروهی و هم اندیشی و اتحاد تاکتیکی را ندارند؟ چرا کسانی که مدعیاند عمر و اندوخته خویش را برای مردم ایران هزینه کردهاند متوجه نیستند که اتحاد آنان تنها راهی است که قابلیت اثر گذاری مثبت بر زندگی مردم را خواهد داشت؟
نخستین ضعف اپوزیسیون اصرار بر خواست براندازی است و دومین ضعفشان پراکندگی و اختلاف. راهکارهایی که بعضی از ایشان حتی برای برون شد از مشکلات فوری اقتصادی و درمان دردهای فوری پیشنهاد میدهند تنها براندازی است و دقیقا به همین دلیل قادر به تاثیر گذاری در فضای عمومی و جامعه مدنی نیستند. شرکت در هر گونه انتخابات در ایران را با تعصب و جزم اندیشی پیشوایان دینی حرام میدانند و آنگاه نمیدانند که چرا قادر به تاثیرگذاری بر آرای مردم نیستند. ایشان فراموش میکنند که برای گروههای بسیار بزرگی از مردم، نظام جمهوری اسلامی - به هر کیفیت - اولین نظام حکومتی بود که اصولا رایشان را مهم تلقی کرد و همواره خود را نیازمند آن دانست. این یکی از کلیدهای مهم درک رفتار مردم است. رای دادن و انتظار تغییر - ولو کوچک و نومیدانه - از صندوق رای، به بخشی از فرهنگ سیاسی ملت تبدیل شده است. فراموش نکنیم بزرگترین جنبش سیاسی 35 سال اخیر (جنبش سبز) به دلیل عدم برآورده شدن انتظار مردم از انتخابات شکل گرفت. این فرهنگ را نظامی اقتدارگرا و قیم ماب جا انداخته که در اساس خود را بینیاز از آرای مردم میداند. و این همان ظرافت مهم و سرنوشت سازی است که موجب بقای نظام جمهوری اسلامی شده است. ظرافتی که شاه پهلوی محتاج، ولی فاقد آن بود.
اپوزیسیون خارج از کشور به هر قیمتی باید دو هدف را نشانه رود: نخست اتحاد و دیگری به رسمیت شناختن نظام حاکم بر ایران. بدون دسترسی به این دو هدف، این سرمایه های بزرگ سیاسی همچون گذشته هیچ توانی بر تاثیر گذاری بر سرنوشت مردم و منافع ملی کشور نخواهند داشت.
فوریترین اثری که اتحاد در بین اپوزیسیون خارجی میتواند بگذارد تاثیر گذاری بر طیف بزرگی از روشنفکران و طبقه متوسط در جهت هدفمند کردن رفتارهای انتخاباتی و سایر کنشهای سیاسی آنها است و البته این اثر فوری چنین اتحادی است. اثر طولانی آن افزوده شدن به فشار بین المللی حقوق بشری برای اصلاح ساختار قضایی و زندان ها و کاهش هجمه امنیتی بر دگراندیشان است. با یکپارچه شدن اپوزیسیون خارج از نظام، حاکمیت ناگزیر است - اگرچه در دراز مدت - فضای داخل را معتدلتر کند تا بتواند از منتقدین داخلی یارگیری کند، و این یک گام مثبت برای مسیر طولانی دموکراسی در ایران است. مسیری که میتواند به جذب اپوزیسیون داخلی - توسط حاکمیت - و تقسیم قدرت بیانجامد. بخشهای عاقلتر حاکمیت خواهند دانست که بدون به بازی گرفتن منتقدین داخلی خطر پیوستن آنها به اپوزیسیونی متحد و نیرومند وجود خواهد داشت.
اما آنچه در میان اپوزیسیونِ به دور از قدرت، فضای بیاعتمادی و هراس و نفرت ایجاد میکند چیست؟ چطور میشود حتی سازمان موسوم به اتحاد جمهوری خواهان که از نخبگان چپ سابق و لیبرالها و تکنوکراتها تشکیل شده، در درون خود نیز قادر به حفظ انسجام و وحدت نیست؟ چه برسد به اینکه از مشروطه خواهان و سلطنت طلبان و ریزش کردگان از بدنه حاکمیت نیز یارگیری کنند!
آنچه به ظاهر و در مرحله اول بخصوص در مورد شاهزاده پهلوی به چشم می خورد، عدم موضع گیری و انتقاد او و اطرافیانش از گذشته سیاسی خود و همفکرانشان است. اگرچه نفس ادعای او در اعاده سلطنت بیشترین دافعه را دارد؛ اما مگر نه اینکه مدعیست در ابتدا به صندوق رای آزاد میاندیشد؟ البته این مسئله عدم انتقاد از خود، در حد کمتری برای سایرین و به خصوص گروههای درگیر در انقلاب نیز صدق میکند. اما برخوردهای بسیاری از چپهای سابق و ملی مذهبیها با گذشته شان صادقانهتر و انتقادیتر از اطرافیان طلبکار شاهزاده است.
آقای دکتر عباس میلانی که زمانی گرایش به چپ داشته است در کتابش (نگاهی به شاه) به زبان آمار اعتراف میکند که تعداد فرزندان کارگران برخوردار از آموزش عالی در دوره پهلوی دوم بیشتر از رقم مشابه در فرانسه بوده است. زنده یاد بازرگان که پدر مذهب سیاسی مدرن در ایران محسوب میشود در وصیتنامه خویش به تلخی، آلودن مذهب به سیاست (یا بر عکس!) را بزرگترین اشتباه عمر خویش میداند. اگرچه بالشخصه معتقدم در مورد او مذهب بیش از هرچیز به معنای اخلاق بود و نه فقه و شریعت.
شاهزاده پهلوی مادام که کیش شخصیت پدرش را پاسداری میکند و بدون آنکه نقدش کند و باز بدون آنکه به روی خود بیاورد آن را همچون سرمایه سیاسی خویش به کار میگیرد؛ نباید توقع داشته باشد سیاستمداران و ملت ایران (از هر طبقه و گروهی) حرفهای او را در خصوص توسل به صندوق رای جدی بگیرند و این نه تنها به خود او لطمه خواهد زد، بزرگترین خسران متوجه ملتی است که از داشتهها و سرمایههای سیاسی خویش هیچ طرفی نخواهد بست.
ذات سیاست در ایران، غیر دموکرات و اقتدارگراست. سیاستمدار ایرانی اگر نه در حرف ولی در باطن و در عمل، وحدت را تنها در استبداد و مرکزیت استبدادی میشناسد و تفسیر میکند. ائتلافِ (و نه تسلیم و انقیاد) گروههای مختلف سیاسی و حتی جناحهای درونی حاکمیت در تاریخ ایران سابقهای ندارد. از انتخابات اخیر ایران که بگذریم (که هنوز ناگفتهها پیرامون آن بسیار است و ائتلاف در مقیاسی کوچک و بسیار کنترل شده بین خودیها اتفاق افتاده) هرگز ائتلافی تاکتیکی بین گروههایی با اهداف متفاوت در بین سیاست ورزان ما رخ نداده است و اگر رخ داده در نهایت به حذف خشونت بار طرف ضعیفتر انجامیده. حالا سوابق دشمنی و خونریزی، اشتباهات و فرصت سوزیهای هر گروه، عدم شناخت و فاصله زیاد بین خاستگاهها و اهداف بخشهای مختلف اپوزیسیون را به این نقص در تفسیر و اجرای امر سیاسی (امر معطوف به قدرت) که بیفزاییم؛ خواهیم دید ایجاد انشعابات و اختلافات بین گروههای فعلا متحد موجود هنوز محتملتر است تا ائتلاف بین طیفهای متفاوت و متنافر.
تنها راهی که برای اعتماد و اتحاد تمامی گروههای علاقمند به این مرز و بوم وجود دارد، تشکیل نشستی بیمرز برای تبیین منافع ملی است. انتقاد از گذشته خویش در مرحله بعد میتواند به اعتماد سازی کمک کند. اما برای نخبگان بیتجربه ما در امر ائتلاف، گفت و گو از اشتراکات در علایق و اهداف اولین پله است. تبیین منافع ملی کوتاه مدت و بلند مدت و راههای عملی دسترسی به آنها باید قبل از بحث بر سر آینده سیاسی و ساختار حکومتی ایران صورت پذیرد. این کار، بحثهای دراز دامن بر سر گذشته سیاسی و بحث بیسرانجام براندازی یا اصلاح نظام حاکم را به عقب خواهد راند. تشکیل دولت سایه و تبیین سیاستهای مشخص در حالات گوناگون نه تنها شائبه قدرت پرستی و ترجیح آن بر منافع ملی را از طیفهای مختلف اپوزیسیون میراند، بلکه مهمتر از آن وقتی منافع ملی و منطقه ای و جهانی ما روشن باشد، چه اهمیتی دارد که توسط چه کسی و از چه راهی به آن برسیم؟ مطمئنم که تبیین دلسوزانه منافع ملی حتی در بین عقلای حاکمیت نیز (البته اگر هنوز کسی مانده باشد که آلوده به فساد سیستماتیک امنیتی- نظامی- مالی نشده باشد) شنوندگانی خواهد داشت.
جنگ بر سر قدرت، در حالی که قدرت هنوز در اختیار رژیمی غیر دموکراتیک اما با بزک انتخابات، نشسته بر سریر منابع ثروت، قدرت، فرهنگ و حاضر به خونریزی است؛ بدون داشتن اتحاد، تاکتیک و ظرفیتهای دموکراتیک، کمتر از جنگ پهلوان افسرده سیما با آسیابهای بادی تراژیک و در عین حال مضحک نیست. نبردی که بخشی عمده اما دور از چشم از فرصت سوزیهای این ملت نگونبخت را رقم میزند.
فرصت سوزیِ آنهایی که اصلا معتقد به عقلانیت مدرن نیستند (حاکمیت) کمتر از بباد دادن عمر و سرمایه توسط نخبگانِ مدرن باعث تاسف است. میگویم سرمایه چون اینان به راستی سرمایههای این ملتند. سرمایههایی که در هیچ یک از کشورهای هم رده منطقه (با این تاریخچه و تجربیات مبارزاتی) وجود ندارند. مادام که حاکمیت آنان را ببازی نگیرد (که نخواهد گرفت) و خود حول محور منافع ملی (و نه جنگ قدرت یا منافع گروهی و حزبی) به اتحاد نرسند، تنها بخش دیگری از نمایش ۴۰ ساله فرصت سوزی و آتش زدن اندوخته های مادی و معنوی این ملت خواهند بود. در مزرعهای که میسوزد شاید دیدن خرمن شعلهور بیشتر به چشم بیاید، اما ضرر اصلی در آتش گرفتن انبار بذر و ماشین آلات است که سرمایهها را نیز بباد میدهد حتی اگر دود و شعله اش کمتر باشد.
پینوشت:
«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشتهای شما استقبال میکند. یادداشتهای وارده خود را به نشانی «arman.parian[at]gmail» ارسال کنید.
No comments:
Post a Comment