نگرانی از یک دسیسه شوم
در جریان دومین دولت احمدینژاد که دو طرح عمده در دستور کار دولت و حمایت قاطع رهبری قرار گرفت، یک نگرانی گسترده جامعه روشنفکری را در بر گرفت. فشارهای اقتصادی طرح حذف یارانهها از یک سو و سپس تلاش و برنامهریزی گسترده حکومت برای افزایش جمعیت، هر دو در راستایی پیش میرفت که به «تلاش برای حذف طبقه متوسط شهری» ترجمه شد. در این مدت قدرت خرید طبقه متوسط اقتصادی آشکارا کاهش یافت و دغدغههای اقتصادی به مشکل اصلی این گروه تبدیل شد. حتی بدون در نظر گرفتن «هرم نیازهای مازلو» هم میشد به این نتیجه رسید که تبدیل شدن دغدغههای اقتصادی به اولویت نخست شهروندان میتواند مطالبات فرهنگی-سیاسی آنان را به اولویتهای پایینتر انتقال دهد و از رشد مطالبات دموکراتیک جلوگیری کند.
با ترجمهای ساده باید گفت: «این تصور وجود داشت که حاکمیت امیدوار است با تضعیف کردن طبقه متوسط شهری، ریشه اصلاحات را از اساس بسوزاند». در این قضاوت، طبقه متوسط، آشکارا با همان تعاریف اقتصادی مورد قضاوت قرار میگرفت. پس این نگرانی ناشی از یک پیشفرض و سپس یک استدلال طبیعی بود:
- پیشفرض: طبقه متوسط اصلاحطلب ایران هم یک طبقه متوسط اقتصادی است.
- استدلال: به همان میزان که رشد اقتصادی و تقویت و فربگی طبقه متوسط اقتصادی میتواند پشتوانه اصلاحات را تقویت کند، به همان نسبت هم بحران اقتصادی و تضعیف طبقه متوسط اقتصادی دستاوردهای اصلاحات را به باد خواهد داد.
بدین ترتیب باید به این حکم کلی رسید که هرگونه اصلاحات سیاسی-اجتماعی که به صورت طبیعی به رشد طبقه متوسط شهری منجر میشود «بازگشتپذیر» است، چرا که کافی است حکومت با وارد کردن فشارهای اقتصادی، طبقه متوسط اقتصادی خود را تضعیف کند تا همه دستاوردهای دوران اصلاحات بر باد رود. با این حال، به باور من یک اتفاق ساده همه این فرضیات را نقش بر آب کرد.
انتخاباتی که همه پیشفرضها را دگرگون کرد
پختگی خیرهکننده جامعه ایرانی در مواجهه با انتخابات سال 92 حتی بخش عمدهای از نخبگان، فعالان و تحلیلگران سیاسی را شگفتزده کرد. این پختگی صرفا در سطح یک خیزش انتخاباتی باقی نماند و بلافاصله با پیروزی آقای روحانی در شکل و ابعاد جدیدی تداوم پیدا کرد. آنچه من به چشم خود دیدم این بود که همه، از برجستهترین نخبگان سیاسی گرفته تا سادهترین شهروندان عامی و کاربران فضای مجازی به صورت مداوم تلاش میکردند به یکدیگر هشدار و تذکر بدهند که باید منطقی بود. باید از افراطگری پرهیز کرد. باید شرایط و محدودیتها را درک کرد و از دولت روحانی در همین حد مقدورات خودش حمایت کرد. این بلوغ فراگیر اجتماعی، هرچه باشد، قطعا سقوط و تضعیف دستاوردهای دولت اصلاحات نیست.
واکنش عمومی مردم نشان داد فشارهای اقتصادی هشت سال گذشته، نه تنها نتوانسته است ریشههای اصلاحات در کشور ما را تضعیف کند، بلکه اساسا به آبدیدهتر شدن درک اجتماعی از مفهوم دموکراسی و لوازم و ابزار مورد نیاز آن انجامیده است. در واقع، برخوردی که جامعه ایرانی در مواجهه با انتخابات سال 92 از خود نشان داد، به مراتب پختهتر و عمیقتر از خیزشهایی نظیر دوم خرداد 76، و البته سال 84 بود. پس فرضیه «بازگشتپذیر بودن اصلاحات بر اثر فشارهای اقتصادی» به خودی خود با نتایج انتخابات 92 باید به دست فراموشی سپرده شود، جایگزین من برای این فرضیه کاملا مشخص است.
تعریفی که جوابگو نیست را باید تغییر داد
همانگونه که قبلا هم اشاره شد، طبقه متوسط ایرانی را باید با ملاکهای فرهنگی سنجید و طبقهبندی کرد. بخش عمدهای از این طبقه، حتی پیش از روی کار آمدن دولت اصلاحات هم در پایینترین اقشار جامعه قرار داشته و نشان داده که خواستگاه اصلی اصلاحات در ایران، بر خلاف تصور رایج (که اتفاقا تبلیغات حکومتی هم به آن دامن میزند) ابتدا به یک قشر مرفه و نیمه مرفه شهری تعلق ندارد. مقایسه پایگاه اصلی آرای اصلاحطلبان، چه در دوره اصلاحات و چه در جریان انتخابات 92 نشان میدهد که اتفاقا اصلاحطلبان بیشترین آرا را در شهرها و استانهای نسبتا محروم کشور کسب کردهاند.
در نهایت اینکه من همچنان تاکید دارم که تحلیل طبقه متوسط جامعه ایرانی (به عنوان طبقهای که از آن انتظار حمایت از جریان اصلاحات میرود) از منظر اقتصادی اشتباه فاحشی است که به نتایج اشتباهی نیز منجر خواهد شد. در نقطه مقابل، توصیف این طبقه با ملاکهای فرهنگی، نه تنها ضعفهای تحلیل انتخابات سالهای 84 و 92 را مرتفع میسازد، بلکه میتواند راهکار و مسیر هدفی را نشان دهد که چگونه میتوان به اصلاحاتی پایدار، ریشهای و غیرقابل بازگشت دست یافت.
پینوشت:
این بحث را با دو یادداشت قبلی پیگیری کنید
No comments:
Post a Comment