احتمالا محصول تجربه تلخ انقلاب ۵۷ و رهبر کاریزماتیک آن بود که در فراگیرترین جنبشِ مردمیِ پس از انقلاب، تلاش برای جلوگیری از «قهرمانپروری» و یا تعصب بر روی یک «رهبر کاریزماتیک» دیگر، ورد زبان هر فرد و گروهی بود. به نظر میرسید «سبزها» به خود میبالند که به چنان بلوغی دست یافتهاند که از اشتباهات پیشینیان خود پرهیز کرده و دیگر به هیچ وجه حاضر نیستند با چشمانی بسته اختیار سرنوشت خود را در کف قدرت یک شخص قرار دهند. نوید خوشایندی بود، اما من گمان میکنم یک آزمون ساده، خیلی زود توانست این ادعای بلوغ را نقش بر آب کند. به نظر میرسد، تکرار مداوم «پرهیز از قهرمان پروری» صرفا یک کلیدواژه بیمفهوم بود که برزبانرانندگانش بی هیچ درکی عمیق از ابعاد چنین مرامی آن را تکرار میکردند. مسئله زمانی آشکارتر شد که بحث سلبی «انکار یک رهبر کاریزماتیک»، جای خود را به بحث پیشنهاد و ارایه یک گزینه برای شرکت در انتخابات داد.
* * *
از همان روزهای منتهی به انتخابات ریاستجمهوری سال ۸۰، نخستین نطفههای نارضایتی بخشی از بدنه جریان اصلاحات از شخص سیدمحمد خاتمی آشکار شده بود. بزرگترین چالش رییس دولت اصلاحات با بدنه هوادارن خود، شیوه برخورد با فجایع «کوی دانشگاه» بود. دانشجویان اعتقاد داشتند که رییس دولت از آنها حمایت نکرده است. البته نتیجه انتخابات ۸۰، حتی یک پیروزی چشمگیرتر برای خاتمی بود، اما روند نارضایتی بدنه فعال هواداران او متوقف نشد و اتفاقا در دور دوم ریاستجمهوریاش رشد شتابانی هم به خود گرفت. تا بدانجا که در جریان آخرین حضور او در دانشگاه به بهانه سالگرد ۱۶آذر، دانشجویان رسما به او پشت کردند. از آن پس، خاتمی به عنوان سیاستمداری شناخته شد که خوشبینها او را «یک اصلاحطلب محافظهکار و میانهرو» میخواندند و بدبینها «یک ترسو که پشت هواداران خودش را خالی میکند». با این حال، احتمالا حتی مخالفان غیراصلاحطلب اما منصف او میتوانند قضاوت کنند که وضعیت کشور، در تمامی زمینههای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و البته فرهنگی، در دوره هشت ساله ریاست جمهوری او در تمام تاریخ ۳۵ ساله انقلاب بیهمتا بوده است. بدین ترتیب شاید باید گفت: «انتقادها از خاتمی، انتقاد از یک دولت در چهارچوب قوانین موجود نیست، آنچه منتقدان ناراضیِ او انکار میکنند، هویتاش به عنوان یک «رهبر مقتدر و کاریزماتیک» است. هویتی که خودش هیچ گاه ادعایی در آن مورد نداشت!
* * *
اندیشهای که تلاش میکند از «قهرمان پروری» پرهیز کند، اعتقاد دارد که «تنها وضعیتی مطلوب خواهد بود که به مدد مشارکت فعال مردم و در راستای برآیندی از دریافتها و مطالبات آنان شکل گرفته باشد». در واقع این اندیشه در گام نخست اعتقاد دارد که «همه چیز را همگان دانند و هیچ کس نمیتواند به تنهایی خیر عمومی را تشخیص دهد» و در گام دوم باور دارد که «تنها در صورتی میتوان به یک وضعیت مطلوب و پایدار رسید که با اراده و مشارکت اکثریت شهروندان به آن وضعیت دست پیدا کنیم. در غیر این صورت، مزایایی که یک فرد به تنهایی به جامعه تقدیم کند خیلی زود میتوانند از بین رفته و یا حتی به معایت همان جامعه بدل شوند».
به بیان دیگر، این اندیشه هیچ فردی، (ولو با بهترین خصایل انسانی، علمی و مبارزاتی) را شایسته «رهبری» مردم نمیداند. اساسا نفی قهرمان پروری، یعنی حذف جایگاه «رهبری» و رویکرد به جایگاه «نمایندگی». بدین ترتیب، هیچ سیاستمداری قرار نیست «رهبر» مردم و یا رهبر بخشی از مردم باشد. بلکه این مردم هستند که یک مطالبه خاص یا یک شیوه از اداره حکومت را انتخاب میکنند و صرفا بخش اجرایی آن را در اختیار یک «نماینده» قرار میدهند. نمایندهای که بنابر ساختارهای قانونی میتواند رییس جمهور، نخستوزیر و یا حتی پادشاه مشروطه باشد. در چنین شرایطی، وقتی تمرکز از روی «رهبر» به سمت «نماینده مطالبات مردمی» تغییر پیدا کرد، بلافاصله پیششرطهای اخلاقی برای ویژگیهای «رهبری» جای خود را به شرایط ِ «حکومتگری» میدهد. از این منظر، میتوان با یک مراجعه ساده به قوانین کشورهای مختلف دریافت که آنان به کدام یک از این دو نگرش تعلق دارند. جامعهای که برای هر یک از مقامات حکومتی خود شرایطی تماما شخصی و اخلاقی تعیین میکند (مجتهد، عادل، شجاع، با تقوی، مدیر و مدبر، مسلمان شیعه، مرد و ...) قطعا هنوز در مرحلهای است که به دنبال یک «رهبر» میگردد. یعنی دارد به دست خود همان اندیشه سنتی «شبان و رمه» را تداوم میبخشد. در نقطه مقابل، جوامعی که برای مسوولین حکومتی خود صرفا چهارچوبهای حقوقی مشخص میکنند، در واقع تمرکز را از روی اشخاص برداشته و بر روی اراده جمع قرار دادهاند.
* * *
حکایت اینکه «اصلاحطلبان در سالهای پایانی دهه هفتاد مطالبات مردمی را به مقداری بیش از توان اجرایی خود بالا بردند» و یا اینکه «مردم، بدون توجه به شعارهای خاتمی و نزدیکانش از او توقعات بیش از اندازه داشتند» حکایت مرغ و تخم مرغ است. ما فقط چند گزاره تاریخی را میتوانیم مورد توافق قرار دهیم. نخست آنکه بسیاری از هواداران سرسخت دوران اصلاحات، خیلی زود یا از روند دولت اصلاحات سرخورده شدند و یا اسیر دستگاه سرکوب شده و هزینههای گزافی پرداختند. در مقابل، سیدمحمد خاتمی نیز همواره پیشنهاد «رهبری جریان اصلاحات» را در دوران ریاستجمهوریاش رد کرده بود و در پایان آن دوران نیز با انتشار کتابچه «نامهای برای فردا» بار دیگر از هموطنان خود خواست که دست از قهرمانپروری بردارند.
نزدیک به ۱۶سال پس از بهار۷۶، بار دیگر زمزمه حضور سیدمحمد خاتمی در جریان یک انتخابات دیگر به گوش میرسد. این بار، بخش عمدهای از جریان دموکراسیخواه که شاید زمانی از حامیان خاتمی بودهاند سرسختانه به مخالفت با او برخاستهاند. بیشترین تمرکز آنان در جریان انتقاد از خاتمی، اشاره به نقاط ضعف شخصی او است. منتقدان ادعا دارند که نمیتوانند به کسی اعتماد کنند که بارها پیش از این انتظارات آنان را بیپاسخ گذاشته است. یا به بیانی صریحتر، میگویند «با طناب خاتمی نمیشود به چاه رفت، هیچ تضمینی وجود ندارد که او باز هم پشت مردم را خالی نکند».
متاسفانه من تعجب نمیکنم اگر ارایه دهندگان چنین استدلالی، همان کسانی باشند که سه سال پیش در مذمت «قهرمان پروری» داد سخن میدادند و در برابر هرگونه تمجید از «میرحسین موسوی» نسبت به ظهور یک «خمینی» دیگر هشدار میدادند. بار نخستی نیست که به چشم میبینیم مظاهر رشد یافتگی اجتماعی در برخی نخبگان ما، صرفا یک پوسته ظاهری است که هیچ عمق و ریشهای ندارد. کافی است صورت مسئله را اندکی تغییر دهید که پاسخهای کلیشهای دیگر جوابگو نباشد. آنگاه است که میتوان دریافت ادعای پیشین صرفا تکرار یک «کلیشهی رسانهای» بوده است و یا به واقع در عمق اندیشه افراد نهادینه شده؟!
از نگاه من «خاتمی، خاتمی است». دقیقا همان کسی که همه ما میشناسیم و رفتارهایش را برای بیش از ۱۶سال زیر ذرهبین گرفتیم. او دروغگو نیست و به مانند احمدینژاد اخلاق و انسانیت و شرافت را پیش پای کسب قدرت قربانی نمیکند. در نقطه مقابل، اهل جدالهای سنگین و برخوردهای مستقیم نیست. پس اگر بتواند وزارت اطلاعاتش را به آرامی پاکسازی کند و بزرگترین جریان قتلهای حکومتی تاریخ کشور را افشا و متوقف کند این کار را انجام میدهد، اما اگر نیروهای سپاهی رسما او را به کودتا تهدید کنند، (نامه معروف فرماندهان سپاه در واکنش به وقایع ۱۸تیر ۷۸) و یا اگر با تانک و هواپیما فرودگاه رسمی کشور را اشغال کنند، (ماجرای اشغال فرودگاه امام توسط نیروهای نظامی سپاه) تن به سازش میدهد. او همان کسی است که در برابر رد صلاحیتهای گسترده مجلس هفتم اعلام کرد «این انتخابات را برگزار نخواهد کرد»؛ اما وقتی دید حتی ۱۰ هزار نفر از شهروندان هم برای حمایت از او به خیابان نیامدند، حاضر نشد یک تنه به جنگ کل حکومت برود و انتخابات را پذیرفت.
خاتمی، خاتمی است. برای نزدیک به ۱۶سال، هربار نام او به میان آمده، همه انتظارات خود را فهرست کردهاند و نقاط ضعف و قوت او را در پاسخدهی به این انتظارات فهرست کردهاند. اما به نظر میرسد کمتر دورهای بوده که جامعه انگشت اتهام را از خاتمی برداشته و به سمت خودش نشانه برود. یعنی از خود بپرسد: «چرا باید ۱۶سال تمام اصرار کنیم که خاتمی عوض شود؟ او در تمام این دوران نشان داده که همین است که هست. چرا پس از این همه مدت، به جای اینکه تلاش کنیم یک نفر دیگر را تغییر دهیم، سعی نکردیم که نگاه خود را، انتظارات خود را و توقعات خود را از او تغییر دهیم؟ چرا نمیتوانیم خاتمی را صرفا به عنوان یک گزینه و یک امکان یا فرصت برای طراحی تاکتیکهای سیاسی ببینیم؟ چرا هنوز با همان نگاهی خاتمی را نقد میکنیم که قرار است منجی آخرالزمان را نقد کنیم؟»
گمان میکنم این یادداشت بیدلیل به درازا کشیده است. حرف آخر همان است که از ابتدا میتوانست به سادگی بیان شود. جدال بر سر شخصیتهای سیاسی، چه خاتمی باشد، چه میرحسین و چه هرکس دیگر، جدالی است بیهوده برای تغییر انسانهایی که به صورتی کاملا «انسانی» حق دارند که تغییر نکنند! به باور من، اگر در تمام طول این دوران جامعه ایرانی میخواست یک پیشرفت واقعی داشته باشد، باید به این بلوغ میرسید که مشکل از دیگرانی نیست که برای خود نقاط ضعف و قوت شناخته شده خودشان را دارند. مشکل از مایی است که میخواهیم سرنوشت خود را به وقوع تغییراتی بنیادین در شخصیت دیگران پیوند زنیم. به قول خواجه شیراز: «تو خود حجابِ خودی حافظّٰ، از میان برخیز»!
No comments:
Post a Comment