در پیچیدگی و ابهام شرایط کشور همین بس که در دورههای پیشین انتخابات، در آستانه نوروز تقریبا همه نامزدها مشخص شده بودند و گروهی کار تبلیغات خود را هم آغاز کرده بودند، اما این دوره حتی کسی نمیتواند تصور کند که جریانهای عمده کشور (نظیر اصلاحطلبان) در انتخابات شرکت میکنند یا نه، چه رسد به انتخاب نامزدها! طبیعتا چنین وضعیتی مطلوب هسته مرکزی حکومت است که با این مدیریت توانسته تمام رقبای خود را صرفا در موضع واکنشی قرار داده و قدرت تحرک را از همه نیروها سلب کند. با تداوم این روند، حتی اگر در روزهای پایانی حکومت اعلام یک فضای باز کند، احتمالا جریانهای اصلی فرصت و توانایی کافی برای سازماندهی و تبلیغات نخواهند یافت و بدین ترتیب پیشاپیش میتوان گفت که «انتخابات به خوبی مهندسی شده است»!
با این حال من گمان میکنم برای خروج از وضعیت ابهام و سردرگمی راهکارهایی وجود دارد که میتواند تمامی شرایط احتمالی را طبقهبندی کرده و بدین ترتیب فرصت مشاهده تمام مسیرها و امکان تحلیل و تصمیمگیری را در اختیار ناظران قرار میدهد. در متن زیر، من تلاش کردم با محوریت قرار دادن یک فاکتور تاثیرگزار و البته سنجشپذیر، تمامی سناریوهای قابل تصور برای انتخابات را فهرست کنم. محصول کار، چهار سناریوی زیر بود. یعنی از نظر منطق ریاضی، تنها یک حالت دیگر وجود دارد که چون به نظرم غیرممکن آمد از آن صرفنظر کردم*. پس در سطح طرح سناریوها، همین حالتبندی میتواند دستمایه هر ناظری برای ارایه تحلیل و یا راهکار قرار گیرد. با این حال، در متن زیر من یک چکیدهای هم از تصورات خودم در مورد هر یک از سناریوهای موجود نوشتهام که طبیعتا نظر شخصی است و در این موارد میتوان بحث کرد. نکته آخر اینکه فهرست کردن تمام سناریوهای قابل تصور میتواند این شائبه را ایجاد کند که نقش فعالان سیاسی کم اهمیت و حتی بیتاثیر خواهد بود که من ابدا چنین دیدگاهی ندارم. بلکه در یادداشتی دیگر تلاش خواهم کرد که بر پایه این سناریوها، وضعیت، نقش و امکانات اصلاحطلبان و جنبش سبز را بررسی کنم.
سناریوی نخست: نه مشایی، نه خاتمی
را بر فرضی قرار میدهیم که این روزها کمتر مطرح است. یعنی اینکه تیم دولت، در لحظه نهایی نامزدی غیر از اسفندیار رحیم مشایی را مطرح کند. پیشفرض این سناریو این است که دولت قصد دارد از برخورد مستقیم با حاکمیت (منظور رهبری و هسته قدرت سپاه است) پرهیز کند و از راههای کم هزینهتر بیشترین احتمال بقا را برای خود فراهم کند. در این سناریو، دولت با طرح احتمال نامزدی رحیممشایی تا روزهای پایانی تلاش میکند که رهبر را به دادن امتیاز وادار کند. بدین ترتیب، صرفنظر کردن از نامزدی رحیم مشایی را به رهبر میدهد و در مقابل از او تایید صلاحیت نامزد بعدی خود و فراهمسازی بستر مناسب پیروزیاش را دریافت میکند. این بستر مناسب در درجه نخست باید جلوگیری از ورود اصلاحطلبان به انتخابات باشد و در درجه دوم، توقف تخریب دولت و نامزد مورد حمایت او از طریق رسانههای حکومتی نظیر «صدا و سیما».
تبعات خوشبینانه برای حکومت: در صورت تحقق چنین سناریویی، به احتمال زیاد، نامزد مورد نظر دولت میتواند اصولگرایان را در یک انتخابات رو در رو شکست دهد. بدین ترتیب، فضای داخلی در کوتاه مدت دچار تشنج جدی نخواهد شد. احمدینژاد کنترل اوضاع انتخاباتی را در دست میگیرد و نظام هم برای اینکه او وادار به حرکات تهییجی نشود برای پیروزیاش مزاحمت خاصی ایجاد نخواهد کرد. در عرصه بینالمللی نیز به نظر میرسد رهبر نظام از هماکنون تصمیم خود برای عقبنشینی کامل و پذیرش توقف غنیسازی را گرفته است. تبلیغات حکومتی برای پذیرش درخواستهای غرب آغاز شده و به نظر میرسد همه چیز معطل عبور حکومت از بزنگاه انتخابات است. اگر این حالت به تحقق بپیوندد حکومت احتمالا مطالبات هستهای آمریکا را میپذیرد و امیدوار میماند که وضعیت اقتصادی کشور به یک ثبات نسبی برسد.
موانع و مخاطرات: نخست اینکه تجربیات پیشین نشان داده مردم ایران رفتار حزبی قابل پیشبینی ندارند. یعنی ممکن است گروهی در حضور «سیدمحمد خاتمی» به او رای بدهند، اما این بدان معنا نیست که اگر خاتمی خودش نامزد نشود و از یک فرد دیگر حمایت کند، لزوما حامیان خاتمی هم به او رای میدهند. (تجربه سال 84) بدین ترتیب، احمدینژاد هم نمیتواند مطمئن باشد که هوادارن عامی او، در غیابش لزوما به گزینه مورد حمایتش (مثلا «علی نیکزاد»، وزیر مسکن را فرض کنید) رای بدهند. بدین ترتیب، او ناچار است باز هم دست به ابداعات انتخاباتی خود بزند و دو قطبیهای جدیدی ایجاد کند. در غیاب اصلاحطلبان و چهرههایی همچون هاشمی که احمدینژاد از تخریب آنان برای خود سکوی پرتاب میساخت، جناح دولت ناچار است دوگانه خود را در تقابل با تنها جناح حاکم در کشور تعریف کند. دوگانهای که عواقب آن ممکن است گریبان رهبر را هم بگیرد.
مسئله دوم این است که تن دادن به هر گزینهای غیر از «رحیم مشایی» بدین معناست که جریان دولت یک بار برای همیشه و با دستان خود، بخش قابل توجهی از بدنه اجتماعی که سالها برایشان سرمایهگزاری کرده بود را دور بریزد. بسیار عجیب خواهد بود که جریان دولت از این همه هزینه سنگین که بابت طرح مسایلی همچون «مکتب ایرانی» پرداخته است چشم پوشی کند. چنین اقدامی، آشکارترین تمایز میان جریان دولت با اصولگرایان سنتی را از میان برده و آنان را از موقعیت برتر به زیر میکشد. ضمن اینکه هیچ تضمینی نیست که چهرههای غیرجنجالی نزدیک به دولت، دقیقا به اندازه خود احمدینژاد و مشایی اراده «فرقهای» داشته باشند و بخواهند با چنگ و دندان از «خط قرمز»هایی که احمدینژاد پیرامون نزدیکانش کشیده بود دفاع کنند. این یعنی چشمپوشی از رحیممشایی به قصد نوعی مصالحه، میتواند در بزنگاه انتخابات امنیت جناح دولت را تضمین کند اما برای چهرههایی همچون مشایی ریسک بالایی خواهد داشت و اگر هم از چهارسال بعدی جان سالم به در ببرد، احتمالا هیچ گاه دیگر فرصت بازگشت به بالاترین درجات قدرت به او داده نخواهد شد.
مسئله سوم وضعیت بینالمللی است. غرب نشان داده که به هیچ وجه تمایلی به مذاکره با تیم احمدینژاد ندارد. با این حال، پذیرش تعلیق غنیسازی از جانب رهبر هم به تنهایی نمیتواند جهان غرب را متقاعد سازد. به بیان دیگر، تعهدات شخصی یک رهبر، زمانی که از کانالهای دموکراتیک عبور نکرده باشد و پشتوانه نظرات عمومی شهروندان را به همراه نداشته باشد برای جهان غرب قابل اتکا و اطمینان نیست. آنها نمیتوانند صرفا به دلیل قولی که رهبر نظام میدهد تحریمهای خود را متوقف کنند. رهبری که به سادگی میتواند در یک مذاکره قول توقف غنیسازی بدهد، به سادگی هم میتواند نظرش را عوض کرده و پس از آنکه فشار تحریمها کاهش یافت و بحران ارزی اندکی فروکش کرد باز هم نظرش را عوض کند و به خانه اول باز گردد. این سیاست وقتکشی بیش از یک دهه در پرونده هستهای ایران تجربه شده و غرب با آن کاملا آشنا است. بدین ترتیب، در غیاب یک انتخابات حداقلی که جریانات اصلاحطلب هم در آن حضور داشته باشند، بعید است غرب به تعهدات ایران، (ولو تعهد به توقف کامل غنیسازی) اعتماد کند و تمام تحریمهایش را لغو کند.
مسئله چهارم، عمیقتر شدن شکاف اصلاحطلبان با حکومت است. اگر حکومت برای یک بار دیگر جلوی حضور این جریان در انتخابات را بگیرد، احتمالا جنبش سبز یکصدا وارد فاز براندازی میشود و اصلاحطلبان نیز بیش از پیش به اپوزوسیون نزدیک میشود این وضعیت، یعنی رشد و تقویت اپوزوسیون داخلی حکومت.
سناریوی دوم، مشایی در غیاب خاتمی
سناریویی است که از نگاه شخصی من، خطرناکترین اتفاق ممکن در چشمانداز طولانی مدت کشور است و آن تغییر ماهیت ذاتی حکومت، از یک نظام مطلقه غیرمنظم، به حکومتی با گرایش یکدست فاشیستی است. به صورت پیشفرض من تصور میکنم که تا پیش از ظهور دولت اصلاحات، خاستگاه سنتی حامیان رهبر نظام، راست سنتی و یا همان جریان محافظهکارانی بود که در انتخابات 76 «ناطق نوری» آنان را نمایندگی میکرد. اما پس از شکستهای متوالی راست محافظهکار در برابر جریان اصلاحات، رهبر نظام به کلی از کارآمدی محافظهکاران سنتی قطع امید کرد و تمرکز اصلی خود را بر حمایت و تقویت نیروهای سپاه و بسیج قرار داد. سرانجام، یک پیروزی ناگهانی و غیرقابل پیشبینی که تیم سازماندهی آرای احمدینژاد برای جریان کوچکی از اصولگرایان در انتخابات شورای شهر تهران به همراه آورد سبب شد تا نظر رهبری به مرور از راست سنتی به جریان نوظهور راست رادیکال تغییر کند. این تغییر در روزهای پایانی دور اول انتخابات سال 84 قطعی شد و جریان احمدینژاد در دقایق پایانی توانست حمایت رهبر را جلب کند. بدین ترتیب، ماهیت هسته قدرت، از یک جریان «محافظهکار سنتی» به نوعی هسته نظامی با پوشش راست رادیکال تغییر پیدا کرد. کودتای 22 خرداد 88، تغییرات هسته قدرت را به کل ساختار حکومت تعمیم داد تا نظام به کلی از وجهه جمهوریت خود عاری شده و یک ماهیت «مطلقه غیرمنظم» به خود بگیرد. ماهیتی که بار دیگر «مشروطهخواهی» و «قانونگرایی» را به راس اولویتهای جریان دموکراسیخواهی کشور باز میگرداند.
حال اگر فرض کنیم در سناریوی دوم، «اسفندیار رحیم مشایی» نامزد تیم دولت معرفی شود و شورای نگهبان نیز او را تایید صلاحیت کند اما در مقابل به اصلاحطلبان اجازه ورود به انتخابات را ندهد، باید با قطعیت گفت که «رحیممشایی پیروز قطعی رقابت با اصولگرایان خواهد بود». از آنجا که رهبر نظام به خوبی از چنین اتفاقی آگاه است، رضایت او به حضور بیرقیب مشایی در انتخبات تنها میتواند به یک تغییر ماهیت دیگر در ساختار نظام تعبیر شود. یعنی رهبری بار دیگر خاستگاه خود را تغییر داده و پذیرفته است که جریان دولت، در ادامه مجادلات خود با محافظهکاران سنتی این جریان را به صورت کامل حذف کرده و کشور را قبضه کند. قطعا، رحیم مشایی با کسب سکان ریاست دولت، آنچه را تا دیروز در خفا مطرح میکرد به عرصه عمومی خواهد کشاند و گرایشی را به جامعه تزریق خواهد کرد که در تعبیر مدرن «نئو پوپولیسم» خوانده میشود و تداومی است بر همان جریان شناخته شده «فاشیسم» جهانی. معادل همین جریان را امروز میتوان در بسیاری از کشورهای اروپایی، نظیر «جبهه ملی» فرانسه به رهبری خاندان «لوپن»، حزب افراط گرای «آزادی» در هلند به رهبری «خرت ویلدرز»، نئونازیهای آلمان(NPD) و حتی حزب راستگرای افراطی «جوبیک» در مجارستان.
گرایش مشایی در تلفیق «باستانگرایی» ایرانی برای شبیهسازی نمونهای مبتذل از «ملیگرایی» ایرانیان، در کنار تعابیر افراطی این جریان در انکار «هولوکاست» و گرایشهای پوپولیستی اقتصادی آنان که در عین اجرای افراطیترین سیاستهای راست اقتصادی مدعی حمایت از طبقات فرودست هستند، همه و همه حکایت از پیوند عمیق این جریان با جریان فاشیسم نوین جهانی دارد.
تبعات خوشبینانه برای حکومت: در بهترین حالت، رهبر نظام میتواند امیدوار باشد که جریان دولت، با طرح شعارهایی جدید اقبال عمومی از دست رفته را به خود بازگرداند. در این وضعیت، حمایت ضمنی و نانوشته رهبری میتواند سبب شود موج اقبال به جریان پیروز در انتخابات (جریان دولت) به نوعی اقبال مجدد به حکومت رهبری تعبیر شود. در این حالت، بخش قابل توجهی از بدنه مخالفان داخلی حکومت، یعنی اقشار متوسط جامعه که به نوعی به سبزها و یا اصلاحطلبان گرایش داشتند جذب جریان مشایی میشوند و از این جهت نیز خطر بزرگترین جریان مخالف داخلی را برای رهبر نظام تعدیل میکند.
موانع و مخاطرات: سادهترین مانع پیش روی این سناریو، مشاهده آرایش نیروهای نظامی-امنیتی کشور است. یعنی بدون دسترسی به اطلاعات پشت پرده، صرفا با آرایش خصمانه نیروهای سپاه، دستگاههای امنیتی و حتی پیادهنظام تبلیغاتی رهبری میتوان دریافت که دستکم تا کنون چنین سناریویی در دستور کار رهبر نظام قرار ندارد. میتوان حدس زد رهبر نظام به دو دلیل علاقهای ندارد که راست سنتی را پیش پای راست افراطی قربانی کند. نخست از این بابت که هیچ اعتمادی به جریان احمدینژاد – مشایی ندارد و بیم آن دارد که اگر دیگر جریانهای کشور حذف شوند، در برابر جریان دولت بی دفاع باقی مانده و حتی حذف شود! دلیل دوم آن است که رهبری از تمرد پیادهنظام خود در لحظه حساس به شدت بیم دارد. باید دقت کرد آن دسته از نیروهای بسیج که به شخص رهبری ارادت و وفاداری مستقیم دارند، توان پذیرش یک ضربه ایدئولوژیک بزرگ را نخواهند داشت. یعنی شاید بتوانند تحمل کنند که در برابر جهان غرب نظام از ادعاهایش دست بردارد و به مصداق «صلح امام حسن» با آمریکاییها بر سر پرونده هستهای به توافق برسد، اما بسیار بعید است که بتوانند نیازمندیهای نمایشی جریان مشایی برای جلب آرای طبقه متوسط را به عنوان سیاست کلی نظام بپذیرند. تصور کنید که مشایی، همانگونه که در کارنامهاش ثبت شده بخواهد با حضور در مجالس رقص و دیدار با زنان شناخته شده بازیگر و خوانندگان لوسآنجلسی و ایرانیان سکولار خارج از کشور ادامه دهد، در داخل کشور قاطعانه گشتهای ارشاد را متوقف کند و بیش از پیش به مراجع تقلید بیاعتنایی و ای بسا حمله کند. اتخاذ چنین سیاستی، فقط بدین معناست که رهبر نظام به دست خودش ریشههایش را قطع کند و پیادهنظام وفادارش را فراری دهد که اتفاقی بسیار بعید خواهد بود.
سناریوی سوم: هم مشایی و هم خاتمی
هم به همان میزان که برای کل ساختار حکومت خطرساز است، غیرمحتمل به نظر میرسد. یعنی حضور همزمان رحیممشایی و اصلاحطلبانی که رسما اعلام کردهاند تنها گزینه مورد تاییدشان خاتمی است. در واقع من اساسا گزینهای غیر از خاتمی را به معنای ورود اصلاحطلبان به انتخابات نمیدانم. پس در هر یک از سناریوهای دیگر، میتوان وجود یک چهره شبیهسازی شده برای اصلاحات (نظیر عارف) را تصور کرد که تفاوتی در اصل مسئله ایجاد نخواهد کرد. اما در سناریوی اخیر فرض بر این است که دو عامل میتواند رهبر نظام را به این نتیجه برساند که با تغییر موضعی 180 درجهای، از اصلاحطلبان برای حذف احمدینژاد کمک بگیرد. عامل نخست فشارهای خارجی و مسئله تحریم است. بدین ترتیب رهبری تلاش میکند تا با سپردن سکان دولت به اصلاحطلبان، مذاکره با غرب را به نتیجه نهایی برساند و کشور را از متلاشی شدن زیر بار فشار تحریمها نجات دهد. عامل دوم هراس رهبری از عملیات انتحاری جریان دولت است. بدین ترتیب، رهبری میتواند امیدوار باشد محبوبیت اصلاحطلبان هرگونه عملیات انتحاری جریان دولت را خنثی کند. در این سناریو، دستگاههای اطلاعاتی-نظامی رهبری باید تلاش کنند تا جلوی تقلب دولت در نتیجه انتخابات را بگیرند و امیدوار باشند که اصلاحطلبان مشایی را در یک رقابت نسبتا برابر شکست دهند. پس از آن میتوان نزدیکان احمدینژاد را به اتهام مفاسد اقتصادی محاکمه کرد و به قول معروف از جریان احمدینژاد به عنوان دستمال چرک و مقصر اصلی تمامی مشکلات کشور استفاده کرد.
تبعات خوشبینانه برای حکومت: در این سناریو، رهبری حتی میتواند اشتباه کودتای 88 را هم بدون پذیرفتن اصل تقلب جبران کند و حتی مدعی شود که سندی قاطع در سلامت انتخابات قبلی نیز ارایه داده است. بدین معنا که پیروزی اصلاحطلبان را نشانه سلامت انتخابات معرفی کند و بار دیگر موضع سرزنش سبزها به دلیل زیر سوال بردن سلامت انتخابات قبلی را حفظ کند. طبیعتا در این مدل اصلاحطلبان نیز نمیتوانند بحث تقلب در انتخابات قبلی را ادامه دهند. از آن پس، میتوان امیدوار بود که در فضای داخلی شکاف عمیق میان مردم با حکومت تا حدودی ترمیم شود. شلختگی و آشفتگی فضای اقتصادی به نظمی مجدد باز گردد و تداوم نارضایتیهای احتمالی نیز به جای راس حکومت، دولت اصلاحات را هدف قرار دهد. در عرصه بینالمللی نیز از یک سو میتوان به کاهش تحریمها امیدوار بود و از سوی دیگر رهبری میتواند در نزد پیادهنظام وفادارش، خود را از اتهام مذاکره با غرب تبرئه کرده و همه چیز را به پای جریان اصلاحات بنویسد.
موانع و مخاطرات: بزرگترین خطر این سناریو، جدالهای خیابانی و بازگشت یک فضای دوقطبی به کشور است که یادآور قطعی دوران پیش از کودتای 88 خواهد بود. حال اگر پیششرط آزادی از جانب اصلاحطلبان پذیرفته شود که اساسا جامعه در بازگشت میرحسین موسوی و شور و هیجان انتخاباتی در وضعیت انقلابی قرار میگیرد. آن هم وضعیتی که در آن، تیم دولت هم به عنوان آخرین تقلاهای خود از دمیدن به آتش آشوبهای احتمالی خودداری نخواهد کرد. بر فرض اینکه اصلاحطلبان بدون آزادی رهبران جنبش هم وارد عرصه شوند باز هم هیچ تردیدی وجود ندارد که در جدال با جریان مشایی ناگزیر خواهند بود شعار آزادی رهبران جنبش و زندانیان سیاسی را به فهرست شعارهای انتخاباتی خود وارد کنند. بدین ترتیب، رقابت اصلاحطلبان با جریان احمدینژاد، به رقابت «چه کسی بیشتر اپوزوسیون است» بدل میشود. واقعیت این است که اصلاحطلبان به همان میزان که توانایی ایجاد شور و هیجان عمومی برای شرکت مجدد در انتخابات را دارند، از توانایی کنترل پیامدهای هیجانی هوادارن خود عاجز هستند. بدین ترتیب، چنین جدالی از اساس میتواند تداوم بقای جمهوری اسلامی را زیر سوال برده و کشور را به وضعیت انقلاب برساند.
سناریوی چهارم: رد صلاحیت مشایی
وضعیتی است که دستکم فعلا من آن را محتملترین سناریو قلمداد میکنم. در این سناریو رحیم مشایی نامزد جریان دولت خواهد بود اما از جانب شورای نگهبان رد صلاحیت میشود. این اقدام قطعا واکنشهای انتحاری دولت را به همراه خواهد داشت. واکنشی که کمترین نشانه بروز آن اعتراض احمدینژاد به رد صلاحیت و اعلام خودداری از «انتخابات غیرآزاد» خواهد بود و ای بسا تا فراخوان دولت و صدور مجوز برای راهپیمایی علیه شورای نگهبان هم کشیده شود. در این سناریو، دولت امیدوار است که با صدور مجوز راهپیمایی اعتراضی، از ابزار حضور خیابانی سبزها برای اعمال فشار به حکومت استفاده کند. اقدامی که قطعا پروژه «بنیصدر سازی» را به مرحله آخر رسانده و سبب برخورد خشن امنیتی با تیم دولت میشود. بدین ترتیب، نه تنها رحیم مشایی، بلکه تمام چهرههای شاخص جریان دولت، از جمله شخص احمدینژاد مورد حمله قرار گرفته و بازداشت میشوند.
در این سناریو دو وضعیت را میتوان متصور بود: نخست (که من هنوز شانس آن را بیشتر میدانم) آنکه رهبری، با اعلام وضعیت فوقالعاده تلاش کند که کشور را برای مدتی بدون دولت اداره کند. یعنی یک نمونه آزمایشگاهی از همان مدل «نخستوزیری» که پیش از این مطرح کرده بود. بدین ترتیب کشور در وضعیت حکومت نظامی فرو میرود و اگر هم به ظاهر انتخاباتی برگزار شود قطعا چیزی نخواهد بود بجز انتصاب نسختوزیر از جانب شخص رهبر. وضعیت دوم آن است که رهبر نظام برای جبران ضربه حذف دولت، به اصلاحطلبان چراغ سبز بدهد که وارد عرصه شوند و کشور را از بنبست خارج کنند. شانس این گزینه میتواند با تداوم فعالیتهای اخیر اصلاحطلبان افزایش یابد.
تبعات خوشبینانه برای حکومت: اگر حالت نخست روی دهد، رهبر نظام شاید بتواند امیدوار باشد که رویای دیرینهاش برای «یکدست شدن حکومت» به تحقق بپیوندد و از آن پس جدالهای داخل حکومت (از جنس دعوای مجلس و دولت) فروکش کند. با این حال، این وضعیت، بسیار بیش از آنکه مطلوب شخص رهبر باشد، مطلوب نیروهای سپاه است. واقعیتی که در فضای جنجالهای سیاسی کمتر بدان وجه میشود، قربانی شدن شخص رهبر در برابر مصالح سپاه است. یعنی هرچند رهبری خودش سپاه را تقویت کرده و به عنوان ابزار قدرت مورد استفاده قرار داده، اما همانطور که سعید حجاریان در تحلیل «سلطانیسم» مورد بررسی قرار داده بود، وضعیت حکومت به جایی رسیده که دیگر دقیقا مشخص نیست که رهبر سپاه را کنترل میکند یا سپاه رهبر را! اما یک چیز مشخص است؛ طی یک سال گذشته، کنترل احمدینژاد و در عین حال حفظ دولت او برای آرامش نظام صرفا با هزینه از وجهه و شخص رهبر انجام شده است اما سود اصلی را سپاه برده. به هر حال در این حالت اگر دستگاه سرکوب حکومت بتواند بقای نظام را تضمین کند، آنگاه حکومت میتواند امیدوار باشد با موضعی یکپارچه وارد چانهزنی با جهان غرب شود. اما اگر حالت دوم رخ دهد (ورود خاتمی)، باز هم دستگاه تبلیغاتی نظام میتواند از جریان دولت (با برچسب «جریان انحرافی») به عنوان مقصر تمام مشکلات یاد کند و همچنان امیدوار بماند که اصلاحطلبان شکاف میان مردم با حکومت را پر کنند.
موانع و مخاطرات: حتی اگر خوشباورانه بخواهیم تصور کنیم که حالت اول امکان تحقق داشته باشد و دستگاه سرکوب میتواند این بار هم موج نارضایتیها را کنترل کند، باز هم با هیچ منطق و تجربهای نمیتوان تصور کرد که چنین حکومت مطلقهای در کشور ما دوام داشته باشد. به ویژه که تسویه کامل نظام از جمهوریت و سد کردن تمامی راههای مشارکت مردمی، احتمالا سبب تکرار تاریخی رویکرد ایرانیان به استقبال از حمله خارجی بینجامد. بعید است در چنین حالتی، جامعه جهانی هم از خیر یکسره کردن کار حکومت مطلقه صرفنظر کند. اما در حالت دوم، حتی با چشمپوشی از مخاطرات فراوانی که جراحی بزرگ تیم دولت و شور و هیجان انتخاباتی اصلاحطلبان به همراه دارد، میتوان به سادگی دریافت که رهبر نظام بار دیگر با مشکل جدال داخلی و سردرگمی و ای بسا ناامیدی کامل پیادهنظام خود مواجه خواهد شد که برای او بحرانی جدی محسوب میشود و در جدال با
پینوشت:
* تنها حالت دیگری که از نظر منطق ریاضی قابل تصور است اما از نظر منطق سیاسی چندان قابل اعتنا به نظر نمیرسد این است که حاکمیت به اصلاحطلبان (خاتمی) چراغ سبز ورود به انتخابات نشان بدهد، اما در مقابل دولت اساسا مشایی را نامزد نکند و با یک گزینه دیگر به جنگ خاتمی برود. اقدامی که تعبیر سادهاش میشود «همکاری صادقانه دولت برای شکست مطلق خودش»!
No comments:
Post a Comment