Friday, November 15, 2013

موتورسوارهای متواضع

یک کلیپ ورزشی دیدم از تلویزیون، مربوط به موتورسواری د رصحرا بود. یک جایی دو موتورسوار داشتند به سرعت پیش می‌رفتند. رسیدند به یک برجستگی تپه مانند. موتورسواری که جلوتر بود مستقیم به سمت تپه حرکت کرد. بالا رفت و از طرف دیگر به پرواز درآمد. برای چند لحظه توی هوا بود. حتی فکر می‌کنم پاهایش را هم به نشانه شادی باز کرد. پرواز کردن در آن زمین کویری حتما احساس جذابی بوده. طرف به معنی واقعی کلمه همه جوره «توی آسمان‌ها» بود. بعد سقوط کرد. توی شنزار نرم کویر فرو رفت. از موتور افتاد و تا بیاید بلند شود و دوباره راه بیفتد حسابی عقب ماند.

آن یکی موتورسوار اما از اول تپه را دور زد. خیلی طولانی نبود. کمی راهش را دور کرد اما از جای مطمئن‌تر رفت. از روی زمین سفت. پرواز در آسمان کویر را تجربه نکرد و در عوض از کنار رقیب سرنگون شده گذشت و جلو افتاد.

همین چند دقیقه پیش این تصویر را دیدم و بلافاصله در ذهنم غوغایی به پا شد. من کدام موتور سوار هستم؟ یا دست‌کم دوست دارم جای کدام یک باشم؟ آنکه لحظه‌ای از راه را در آسمان‌ها سپری می‌کند و یک پرواز شگفت‌انگیز را ولو به قیمت سقوط و عقب افتادن به جان می‌خرد، یا آنکه محافظه‌کارانه اندکی راهش را دورتر می‌کند و از زمین سفت و مطمئن‌تر راهش را ادامه می‌دهد. فکر می‌کنم هنوز به تصمیم قطعی نرسیدم، اما می‌دانم که سال‌ها پیش تصمیم‌ام کدام بود و می‌توانم حدس بزنم که سال‌ها بعد تصمیم‌ام کدام خواهد بود.

* * *

سال‌هاست که این نصیحت جناب «سلینجر» را در «ناتور دشت» با خودم تکرار می‌کنم: «مشخصه یک مرد نابالغ این است که میل دارد به دلیلی، با شرافت بمیرد، و مشخصه یک مرد بالغ این است که میل دارد به دلیلی، متواضعانه زندگی کند». من از صمیم قلب به این تقسیم‌بندی جناب سلینجر باور دارم و باید اعتراف کنم در مراحل مختلف زندگی بارها پیش آمده که با همین سنگ عیار میزان بلوغ خودم را بسنجم. جالب این بوده که دست‌کم برای من این بلوغ لزوما بار مثبتی نداشته. بلوغ در زندگی انسانی فقط یک مرحله است. به همان اندازه که بلوغ در سنین بالا از ضروری به نظر می‌رسد، بلوغ زودرس هم می‌تواند یک ایراد محسوب شود. خلاصه اینکه من از نابالغی در دوران نوجوانی و جوانی هیچ وقت شرمگین نبوده‌ام، اما همیشه از اینکه یک کودک موسفید شوم می‌ترسم. اما این‌ها فقط ترس‌ها و دغدغه‌های شخصی من است. ارزش اینکه وقت مخاطب‌ام را با مرور آن‌ها بگیرم ندارند. پس شاید باید بحث را مثل همیشه به سیاست بکشانیم تا صریح‌تر و عریان‌تر از اتهام خودخواهی و تک‌روی فرار کنیم!

من فکر می‌کنم یک جامعه هم می‌تواند دوران کودکی، نوجوانی، جوانی و بلوغ را سپری کند. یک جامعه، یک حرکت، یک گروه، یک جنبش. همه این‌ها می‌توانند جوان و خام باشند، یا بالغ شده و ای بسا کهنه‌کار. این به تجربیات جامعه بستگی دارد. ادعای شیرینی است که ما کشور خودمان را دارای تمدنی چندهزارساله قلمداد کنیم. در این مورد باستان‌شاسان و تاریخ‌دانان هم به کمک ما خواهند آمد و ادعای ما را تایید خواهند کرد. اما واقعیت آن است که جامعه ایرانی، در شکل و شمایل یک «ملت» عمر زیادی ندارد. حتی سیار جوان‌تر از کشورهایی است که از کل تاریخ پیدایش آن‌ها بیشتر از چند قرن سپری نمی‌شود. پس من اگر از جوانی و یا بلوغ جامعه صحبت می‌کنم، دقیقا به جامعه ایرانی در معنای یک ملت با تعاریف و مشخصات مدرن اشاره دارم. به این ترتیب من فکر می‌کنم جامعه ایرانی را هم می‌شود بلوغ با همان سنگ عیار جناب سلینجر سنجید.

* * *

وقتی عادت کنید به دیده یک داستان‌نویس یا مثلا فیلم‌ساز به وقایع نگاه کنید، همیشه از چالش استقبال می‌کنید. از تراژدی، از صعود و سقوط ناگهانی. این‌ها جذاب هستند. کشش دارند و مخاطب را جذب و سرگرم می‌کنند. به این ترتیب من فکر می‌کنم هر کارگردانی در دنیا که بخواهد از سرنوشت موتورسوارهای من فیلم سازد، قطعا موتورسواری را انتخاب می‌کند که از روی تپه پرید، به آسمان‌ها رفت و بعد سقوط کرد. این سرنوشت دراماتیک است. حتی تراژیک است و تراژدی‌ها همیشه جذاب‌ بوده‌اند، درست مثل سرنوشت مرد نابالغی که تلاش می‌کند تا به دلیلی شرافتمندانه بمیرد. اما سرنوشت موتورسواری که محتاطانه مسیر را دور می‌زد و بی‌فراز و نشیب به راهش ادامه می‌دهد هیچ جذابیتی ندارد. توجه کسی را به خودش جلب نمی‌کند. حتی کسالت‌بار است. درست مثل سرنوشت مرد بالغی که تلاش می‌کند به دلیلی متواضعانه زندگی کند. همه چیز مشخص است. فکر می کنم دست‌کم داستان‌نویسان و کارگردان‌های جهان بر سر این مسایل توافق دارند. حالا فقط می‌ماند انتخاب نهایی.

من فکر می‌کنم در انتخاب نهایی هر کدام از ما برای سرنوشت خودمان مختار هستیم. ما حق داریم از زندگی شخصی خودمان فیلم بسازیم. حتی حق داریم این فیلم را خیلی هم تراژیک به پایان ببریم. به هر حال تراژدی هم طعم خاص خودش را دارد که به خیلی‌ها می‌چسبد. اما وقتی پای جامعه وسط می‌رسد، وقتی سرنوشت یک ملت و یک کشور در میان باشد، آن وقت من فکر می‌کنم حق ماجراجویی ما به لحاظ اخلاقی بسیار محدود می‌شود. سرنوشت میلیون‌ها انسان موضوع مناسبی برای دست‌مایه قرار دادن در یک فیلم دراماتیک نیست. جوامع نابالغ که سرنوشت خود را به بازی می‌گیرند و دست به ماجراجویی می‌زنند معمولا ویرانه‌هایی بر جا می‌گذارند که تا سال‌های سال بعد نسل‌های بسیاری باید تاوان آن را بدهند. من فکر می‌کنم بلوغ یک جامعه، یعنی اینکه سرانجام بپذیرد چند ثانیه‌ای در آسمان بودن، ارزش سقوط و شکست را ندارد. حتی ریسک آن هم به چنین ماجراجویی‌هایی نمی‌ارزد. جامعه بالغ باید از بسیاری از وسوسه‌های گذرا چشم‌پوشی کند و مثل یک مرد بالغ تپه را دور بزند و متواضعانه زنده بماند.
http://adf.ly/1587888/whostheadmin

No comments:

Post a Comment