مناظره بهزاد فراهانی با آتیلا پسیانی
پاییز گذشته خبر حضور «مهناز افشار» روی صحنه تیاتر جنجالی خبری به پا کرد. گروهی از اعضای با سابقه «انجمن بازیگران خانه تیاتر» به حضور خانم افشار اعتراض کردند و عدهای دیگر هم به دفاع پرداختند. کار به یک مناظره دیدنی در برنامه «هفت» کشید که در آن «بهزاد فراهانی» به نمایندگی از منتقدان حضور خانم افشار در تیاتر و «آتیلا پسیانی» در دفاع از حضور ایشان به گفت و گو نشستند.
خلاصه جدال از نگاه من بدین گونه بود: گروهی (از جمله بهزاد فراهانی) اعتقاد داشتند ورود یک شبه ستارههای سینمایی، بدون طی کردن مقدمات بازیگری تیاتر و صرفا به پشتوانه شهرت و محبوبیت رسانهای آنها، تیشه به ریشه تیاتر کشور میزند. طبیعی است که این اقدام با هدف افزایش درآمد «تیاتر خصوصی» صورت میگیرد اما این گروه اعتقاد دارند: «ما نمیخواهیم گیشه حرف اول را بزند. ما میخواهیم تئاتر حرف اول را بزند. آنچه در لالهزار بهوجود آوردند در اینجا هم میخواهند بهوجود بیاورند. نه، ما طالب این نیستیم». (از گفت و گوی بهزاد فراهانی+) این گروه، خانه تیاتر را مرجع تصمیمگیری در مورد وضعیت تیاتر، از جمله بازیگران آن میدانند.
در نقطه مقابل، گروهی (از جمله آتیلا پسیانی) اعتقاد دارند «آمدن بازیگران سینما به تیاتر؛ قبل از انقلاب نیز مرسوم بوده است و امروز هم اشکالی ندارد». (+) این گروه استدلال میکنند که کسی نباید جلوی آزادی عمل هنرمندان و انتخاب مخاطبان را بگیرد و اگر احساس مشکلی میکند باید از جای دیگر آن را حل کند. در واقع به نظر میرسد این گروه به نوعی حامیان «بازار آزاد و رقابتی» در عرصه هنر هستند.
میتوان این بحث را از دایره تیاتر هم فراتر برد و به صورت کلی پرسید: آیا نظارتهای متمرکز در عرصه هنر مقدور و یا مطلوب است؟ آیا چنین نظارتهایی نوعی سانسور نیستند؟ آیا این نظارت و تصمیمگیری متمرکز با روح آزاد هنر در تضاد نیست؟
وضعیت این روزهای ما
گهگاه گروهی از همکاران از من میپرسند که «اهل تیاتر هستید؟» و وقتی هیجانزده پاسخ مثبت میدهم خبر روی صحنه رفتن یک کمدی جدید را با آب و تاب تعریف میکنند و از خاطره شب سراسر شادی که با خانواده در این نمایشها سپری کردهاند میگویند. راستش من توصیف دقیقی برای این نمایشها ندارم، اما تصویر ذهن من از «هنر تیاتر» هیچ تناسبی با این نمایشها ندارد.
در عرصههای دیگر هم اوضاع به همین منوال است. اگر فیلمهای اصغر فرهادی «سینما» هستند، پس فیلمهای «مسعود دهنمکی» چه هستند؟ اگر آثار هدایت و گلشیری و دولتآبادی و احمدمحمود تاریخچه ادبیات داستانی این کشور هستند، پس چرا حرف اول و آخر بازار فروش را رمانهای زرد میزنند؟ آیا پایبندی به اصل «رقابت آزاد» و احترام به «انتخاب مخاطب» حکم میکند که هیچ نهادی در رشد روزافزون کالاهای بنجولی که به اسم هنر روانه بازار فروش میشوند دخالت نکند؟
نکته دیگری که اتفاقا از جانب آقای فراهانی هم مورد تاکید قرار گرفته است، آزادی تکبعدی در عرصه هنر است. یعنی درکشور ما، زمانی که نوبت به خلق اثر هنری میرسد، ابدا از آزادی خبری نیست. دستگاه عریض و طویل ممیزی حتی اعماق ذهن هنرمند را هم میکاود تا برونداد هنری را به قامت کوتاه و ابعاد تنگ استاندارد حکومتی-ایدئولوژیک خود درآورد. اما نوبت به بخش عرضه که میرسد، ناگهان بحث «آزادی» به میان میآید. حال هنرمندی که در مرحله خلاقیت پر و بالش را چیدهاند، چطور با رقیب بازاری خودش میتواند رقابت کند؟ وقتی که فهرست بهترینهای ادبیات داستانی ما از جانب وزارت ارشاد قلع و قمع میشوند (اینجا+) یا بازیگرانی که نمیتوانند اجبارهای دستگاه سانسور را تحمل کنند از کشور فراری میشوند، چطور میتوان از «انتخاب آزاد مخاطب» سخن گفت؟
مسالهای با قدمت چندین قرن!
«سروانتس»، خالق «دن کیشوت» در بخشی از اثر جاودانه خود، درد دلهایش را از زبان یکی از شخصیتهای داستان بر زبان میآورد. او نیز از ابتذال رو به گسترش محصولاتی با برچسب «تیاتر» گلایه دارد: «اگر به قول سیسرون نمایشنامه باید آیینه تمام نمای زندگی انسانها و نمونه آداب و رسوم و اخلاقیات جامعه و تصویر زندهای از واقعیت باشد، این نمایشنامهها که امروز بر صحنه میآورند جز آیینه دیوانهبازی و نمونه سفاهت و بلاهت و تصویر بیعفتی چیز دیگری نیست». (دن کیشوت – سروانتش – محمد قاضی) و چه شباهتی دارد این قضاوت جناب سروانتس به صحبتهای «مسعود فراستی» در مورد وضعیت امروز ایران: «میبینم که مخاطب تئاتر عوض شده و امروزه، طنزهای سطحی سریالهای ضعیف ما، روی صحنه تئاتر پیاده میشوند و مایه تأسف است برای کسانی که با یک جوک سطحی سیاسی و دولبه مردم را میخندانند». (+)
البته سروانتس، در همین مرحله گلایه باقی نمیماند و راهکار خود را برای اصلاح این روند ارایه میدهد: «اگر در دربار پادشاه، فردی میبود روشنبین و کاردان و رازدار و مامور میشد که نه تنها تمام کمدیهایی را که در پایتخت به روی صحنه میآورند، بلکه آنهایی را هم که در بقیه نقاط اسپانیا نمایش میدهند قبل از نمایش ببیند، کلیه این معایب و معایب دیگری هم که من از آنها به سکوت میگذرم رفع میشد. بایستی هیچ یک از عمال محلی اجازه ندهد هیچ نمایشنامهای بدون تصویب و مهر و امضای این بازرس در قلمرو حکومت او نمایش داده شود. بدین ترتیب صاحبان نمایش، نمایشنامههای خود را به دربار میفرستادند و پس از آن میتوانستند با اطمینان خاطر آن را به نمایش بگذارند. تنظیم کنندگان نمایشنامهها نیز از ترس بازرسی دقیق و روشنبینانهای که بر کارهایشان میشد ناگزیر دقت و زحمت و مطالعه بیشتری در کار خود به خرج میدادند». (همان)
آنچه سروانتس، پنج قرن پیش بر زبان آورده، امروزه در گوش ایرانی ترسخورده و استبدادزده هیچ چیز نخواهد بود جز «تئوریزه کردن و پیریزی دستگاه سانسور». گوش هنرمند و مخاطب ایرانی پر است از توجیهات سانسورچیهای حکومتی که هرآنچه مغایر طبع و سلیقه معمولا سخیف خود میپندارند «مبتذل» و «خلاف شئونات» مینامند. در چنین وضعیتی است که به قول معروف «مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید هم میترسد» و ایرانی جماعت عطای هر گونه محدودیت و نظارتی را به لقایش میبخشد و آرزومند جمع شدن هرگونه بساط نظارتی میشود؛ اما تجربههای متفاوتی هم در جهان وجود دارد.
ارتقای سلیقه مخاطب نیز بخشی از هنر است
سالها پیش در کتاب «دراماتورژی تیاتر و نمایش رادیویی» خواندم که گویا در آلمان، تیاتر به صورتی نسبتا متمرکز رهبری میشود. یعنی ادارهای مرکزی وجود دارد که هر نویسندهای باید نمایشنامه خود را برای تایید به این اداره ارسال کند. هنرمندان و متخصصانی که در این اداره حضور دارند نمایشنامهها را بررسی و سطح آنها را تعیین میکنند. حتی گویا در صورت لزوم پیشنهاداتی هم برای اصلاح و ارتقای نمایشنامه ارایه میدهند. در نهایت، نمایشها متناسب با رتبهای که از این اداره دریافت کردهاند موفق به دریافت سالن اجرا میشوند. البته این بدان معنا نیست که اگر شما نمایشی داشته باشید که مورد تایید این اداره قرار نگرفته به هیچ وجه قادر به اجرای آن نخواهید بود، اما در چنین صورتی شما از حمایتهایی نظیر سالنهای معروف اجرا محروم خواهید شد و با توجه به تایید نشدن نمایشنامه از جانب یک نهاد کاملا تخصصی کسی هم به اجرای احتمالی شما توجه نخواهد کرد. یعنی «به صورت قانونی اجرای نمایش شما ممنوع نمیشود» بلکه عملا همه میدانند که کیفیت کار شما پایین است و کسی به تماشای آن نمیآید.
من گمان میکنم، این ساز و کار پیاده شده در مورد تیاتر آلمان، نسخه پیشرفته همان پیشنهاد پنج قرن پیش سروانتس است. با این تفاوت که اولا منع قانونی برداشته شده و در ثانی زمام امور به جای دولت در اختیار نهادی مستقل و نسبتا صنفی قرار گرفته است. (مثل «خانه سینما» یا «خانه تیاتر» خودمان)
اگر بخواهیم نیمه خالی لیوان را ببینیم، با نگاهی بدبینانه میتوان گفت که در کشور ما هنوز فرهنگ کار گروهی و «خیر و منفعت عمومی» در سطحی که در آلمان جریان دارد نهادینه نشده است. این احتمال میرود که نهاد مشابه در کشور ما دچار سودجوییهای شخصی و جدالهای داخلی و باندبازی شود. وضعیتی که گوشهای از آن را در جریان جدال خانه سینما به چشم دیدیم. با این حال من به جنبه دیگری از مساله فکر میکنم.
«سلیقه مخاطب»، فاکتوری است قابل تغییر. میتوان سطح سلیقه هنری یک شخص و یا یک جامعه را به مرور، همراه با آموزش و ارایه آثاری فاخرتر افزایش داد. باید اعتراف کنیم که امروز سطح سلیقه هنری مخاطب ایرانی به مراتب نازلتر از بسیاری ملل جهان (مثلا اروپاییها) است. در عین حال هجومی سرسامآور از آثار مبتذل نیز این سلیقه را بیش از هر زمان دیگری در معرض خطر قرار داده است. سینمای ایران بیهیچ اغراقی در سطح جهان شناخته شده و حرفهایی برای گفتن دارد. اما وقتی سلیقه سینمایی مخاطب ایرانی در سطح سریالهای «فارسی1» سقوط کرده چه آیندهای میتوان برای این سینما قایل شد؟ موسیقی ایرانی همواره برای جهانی شدن دچار مشکل و ضعف بوده و حالا که هنر موسیقی از نگاه خانواده ایرانی در کپیکاری نوخوانندگان شبکه «من و تو» خلاصه میشود چه امیدی میتوان به آینده آن داشت؟ طبیعتا جامعهای که چنین سطح سلیقه پایینی داشته باشد، هنرمند شاخصی هم عرضه نخواهد کرد و دور باطل نزول ارزش آثار هنری و سلیقه مخاطب ایرانی به ورطه هولناکی درخواهد افتاد.
به باور من، افزایش سطح سلیقه مخاطب، یکی از خویشکاریهای درونی هر هنری است، اما امروز به مرحلهای رسیدهایم که صرفا با اتکا به جرقههای پراکنده و نبوغ ابتکار فردی چند هنرمند نمیتوانیم به افزایش سطح هنری یک جامعه امیدوار بمانیم. حتی تجربههای موفق جهانی هم حاکی از آن است که عبور از این مرحله بدون برنامهریزی و نظارت جامع در تمامی عرصههای هنری امر بسیار بعیدی خواهد بود.
No comments:
Post a Comment