بزرگترین کارناوال ملی-خیابانی ایرانیان یک «سوگواری» است. (تاسوعا و عاشورا) حتی بزرگترین جشن ملی، یعنی «نوروز» هم، هرچند احتمالا از بابت گستردگی فراگیرتر از سوگواریهای محرم است، اما به دلیل نداشتن نمود خیابانی و سیمایی کارناوالگونه نمیتواند با آن برابری کند. این احتمال وجود دارد که سوگواریهای محرم، همتایی قدیمیتر یا حتی باستانی با عنوان «سوگ سیاوشون» هم داشتهاند. با این حال، دستکم طی هزار تا هزار و پانصد سال گذشته، تقریبا نمیتوان به هیچ جشن ملی که نمودی عمومی داشته باشد اشاره کرد. تلاشهای اجبارگونه حکومتی، از جشنهای 2500 ساله گرفته تا راهپیمایی 22بهمن نیز بسیار زود رنگ و بوی غیر مردمی به خود گرفتند و به بیتوجهی عمومی ایرانیان مواجه شدند.
ادعای گرایش ایرانیان به «سوگواری» و پرهیز و اجتنابشان از جشن و شادی، شواهدی مستحکمتر از موارد اشاره شده دارد. کافی است به فرهنگ و ادبیات عامیانه مراجعه کرده و به بار معنایی واژگانی همچون «خوشگذران» دقت کنیم. این دو واژه، آشکارا از بار معنایی منفی برخوردار هستند. گویی در فرهنگ ایرانی، آنکه تلاش میکند شاد زندگی کرده و «خوش بگذراند»، به نوعی یک عرف مقدس را زیر پا گذاشته و به حریم ممنوعهای نزدیک شده است که باعث میشود جامعه از او پرهیز کند. مشکل کار از کجا است؟ آیا به واقع ایرانیان، با هر مذهب و آیین و مرام و دیدگاهی توافق کردهاند که «انسان» محکوم به زجر و سوگواری ابدی است؟
ریشههای مذهبی
ریشههایی از گرایش و توصیه به سوگواری را در مذاهب و اساطیر میتوان پیگیری کرد. برای مثال، اساسا در داستان آفرینش ادیان ابراهیمی، انسان موجودی تبعید شده از بهشت است. طبیعی است که این تبعیدی، در دوران سپری کردن محکومیت خود نمیتواند چندان به شادی بپردازد. او اساسا به این جهان تعلق ندارد و در این غربت نمیتواند شاد باشد: «مرغ باغ ملکوتم، نیم از عالم خاک». بعدها مسیحیت گام را از این هم فراتر گذاشت و تمامی انسانها را گناهکار دانست. گناهکارانی که عیسی مسیح در مکافات اعمالشان آن هم زجر و شکنجه تصلیب را به خود روا داشت. مسیحی مومن همواره در پیشگاه خداوندش شرمگین است و نادم. حکایت مومنین مسلمان هم دستکمی از این ترسایان پارسا ندارد.
دستکم، عرف رایج اسلام هم در جامعه ایرانی، شرمسازی در برابر پروردگار است. مومنین همواره گناهکاران شرمگینی هستند که در هر فرصتی فریاد «الاهی، العفو» سر میدهند. آنان به دنبال شبهای «عزیز»ی میگردند تا به «برکت» این شبها بتوانند با واسطه و توان بیشتری پوزش و استغفار خود را به «درگاه حق» برسانند. دعای معروف و محبوب شیعیان ایرانی «یا وجیه عند الله، اشفع بنا عنده الله» است که همچون دیگر دعاهای مذهبی همراه با سوز و گداز و اشک و فغان بر زبان رانده میشود. از گوشه و کنار شنیده میشود که «سیمای مومن بشاش است» یا خنده آوردن بر لب مومن چه ثوابهایی دارد، اما روایت غالبی که همه بر سرش توافق دارند همان «اشک ریختن» است. «پیاز اکه مدنی» در عصر جدید جای خودش را به «اشک مومن» داده است. پس هرکه مجلسی برگزار میکند، از مداح و روضهخوان میخواهد که هرچه بیشتر «اشک مومنین» را در بیاورد که ثواب مجلس افزایش پیدا کند. سوگواری کشاورزان در فصول خشکسالی را هم احتمالا میتوان از دیگر ریشههای نسبتا مذهبی گرایش به اندوه دانست.
ریشههای تاریخی-سیاسی
هرچند گرایشهای مذهبی توانایی و ظرفیت پذیرش هرگونه گرایش به اندوه را دارا هستند، اما من بسیار بعید میدانم که مذهب عامل اصلی اندوه ایرانیان باشد. مذاهب ایرانیان با بسیاری از دیگر کشورهای جهان مشابه و دستکم «برادرخوانده» است، اما نمودهای متفاوتی پیدا کرده. بدین ترتیب شاید باید به سراغ تاریخچه استبداد ایرانی رفت. یعنی جایی که «شادی» در انحصار شاهان بوده است. مجالسی که با عنوان «بزم» و گاه «شکار» در تاریخ شاهنگاری ایرانیان به وفور یافت میشود، معمولا هیچ نبودهاند جز ریخت و پاشهای افراطی و عیاشیهای شاهان و درباریان مجیزگو، از کیسه و هزینه ملت. هرگاه شاه در مسافرتی در نزدیکی شهر یا آبادی کوچکی اتراق کرده و مجلس بزم به راه میانداخته است، اهالی شهر و روستای اطراف به خاک سیاه مینشستند چرا که باید هزینههای عیاشی درباریان را تقبل میکردند. در واقع، شاهان ایرانی، نه مسوولان اداره کشور، که صرفا بزرگدزدانی بودهاند که حقی نامحدود در چپاول رعایا برای خود قایل میشدند. نتیجه آنکه، جشن و شادی به روایت دربار، مترادف بوده است با سوگواری و بدبختی برای توده جامعه. بدین ترتیب، هر پادشاهی که بیشتر اهل «خوشگذرانی» بوده، بیشتر مورد نفرت و کینه مردم واقع میشده است. میتوان حدس زد که پیگیری وضعیت سیاسی از جانب ایرانیان در طرح این پرسش از یکدیگر خلاصه میشده که «پادشاه جدید چگونه انسانی است؟» و اگر پاسخ میشنیدند «خوشگذران» آه از نهادشان بر میآمده است.
از سوی دیگر، بیثباتی کشور و چپاولگری حکومتی ایرانیان را وادار میساخته که تا حد امکان از به نمایش گذاشتن ثروت، دارایی و جشن و شادی خود پرهیز کنند تا از چشم طمع عمال حکومتی در امان بمانند. بدین ترتیب، «خوشگذرانی» به همان میزان که اگر از جانب پادشاهان صورت میگرفت برای رعایا ویرانگر بود، اگر از جانب برخی از توده مردم هم مشاهده میشد، نوعی «بیاحتیاطی»، «بیدرایتی» و حتی «سبکسری» محسوب میشد. ایرانی خردمند باید «کلاهش را سفت میگرفت تا باد نبرد»!
تاثیر متقابل در فرهنگ ایرانی
کارکردهای زبان، بسیار عجیب و پیچیده هستند. شاید بتوان گفت به همان میزان که فرهنگ و تاریخ یک ملت در شکلگیری زبان و مفاهیم آن تاثیرگزار است، به صورت متقابل این «زبان» هم در تداوم این فرهنگ و حتی شکلدهی به آن موثر است. امروزه شاید بسیاری از ریشههای تاریخی و یا حتی مذهبی واژگان برطرف شده باشد، اما بار معنایی آنها همچنان سبب تداوم یک سنت دیرینه و دستکم نوعی نگرش همراه با سوءظن میشود. «خوشگذران» هنوز هم در فرهنگ ایرانی بار معنایی منفی دارد. بدین ترتیب، «انسان خوشگذران» فردی قابل اعتماد، قابل اتکا و البته قابل احترام نیست. در حالی که به صورت منطقی، نزدیک شدن به یک سرمنشاء شادی باید جذابیت دوچندانی داشته باشد. گمان میکنم از ابتداییات علم روانشناسی هم باشد که انسانهایی که در شما تاثیرات مثبت و اثرات روحی شادی بر جای میگذارند از جانب شما جذابتر به نظر میرسند، اما نگاه مردد ایرانی و بار معنایی منفی خوشگذرانی همچنان سبب میشود تا فرد ایرانی، ولو علیرغم میل و گرایش درونی خود تلاش کند خود را از اتهام «خوشگذرانی» تبرئه کند.
انسان قابل احترام در جامعه ایرانی «انسان جدی» است. خوشگذرانی چیزی در رده «اتلاف وقت» به حساب میآید. سیمای نسبتا اندوهگین نمود انسان متفکر و عمیق است و قهقهه و شادی یا نماد شیاطین و اشرار است، یا نماد سفیهان و ابلهان و بیخردان. دمی خوش گذراندن همچون شب شرابی است که بامداد خماری هم در پی دارد و نوعی احساس پشیمانی و افسردگی و ای بسا «شرم« در فرد پدید میآورد. البته تمامی این موارد، در عصر ارتباطات و با گسترش پیوندهای فرهنگی با دیگر ملل جهان در حال تغییر و تحول هستند، اما هنوز هم چالشی را پیش روی قضاوتهای ایرانیان ایجاد میکنند.
No comments:
Post a Comment