سخنان اخیر خاتمی (+) در جمع گروهی از دانشجویان، حاوی نکات جدیدی بود که پیشتر کمتر در کلام او ظاهر میشد. نکاتی که از کنار هم قرار دادن آنها میتوان موضع جدیدی که خاتمی اتخاذ کرده و جایگاهی که برای خودش قایل است را دریافت. این نکتهها را من اینچنین فهرست میکنم:
1- بزرگترین دشمن، جریان فاشیستی است.
خاتمی میگوید: «آنکه آزادیخواه است آزادی را برای همه میخواهد حتی فاشیستها، اما فاشیستها جز برای خود برای کس دیگری آزادی نمیخواهند، وجود غیر خود را تحمل نمیکنند». سپس توضیح میدهد: «بعضی از رویکردها، رویکرد فاشیستی بوده است. دروغپردازی، تحریف انقلاب، انحصارطلبی، خشونتطلبی و حذف همه جریانها از خصیصههای این جریان است و حالا میبینیم که همان جریانات در حال صدور رهنمود برای رئيس جمهور منتخب هستند».
مشخص است که نماد این جریان فاشیستی مورد اشاره خاتمی تا کنون محمود احمدینژاد بوده است. با این حال مساله چیزی فراتر از یک شخص است. امروز به چشم خود میبینیم که احمدینژاد فقط یک مجسمه پوشالی بود که در این روزهای سقوط حتی ده نفر هم در حلقه یارانش باقی نمانده است. پس جریانی که او را به قدرت رسانید و برای تداوم و بقای این نگرش فاشیستی هزینههایی سنگین همچون سرکوب شهروندان و نابودی کشور را پرداخت کرد، جریانی مستقل از این شخص است که همچنان حضور دارد و میتواند هر لحظه به شکل و شیوهای جدید بروز پیدا کند. به قول آقای خاتمی، حتی این فاشیستها هم حق دارند آزاد باشند و فعالیت کنند، اما باید هشدار بود که بار دیگر از نردهبان قدرت بالا نروند چرا که دوباره آن را میاندازند!
مسیر اصلاحات دقیقا نفی و ریشهکنی همین رفتارهاست. پس در تقابل با آنها میتوان اهداف را به این صورت بازخوانی کرد: «پایبندی به صداقت و اخلاق در سیاست، پایبندی به واقعیت تاریخی کشور و مسیری که مطالبات ملی طی یک قرن گذشته از جمله در انقلاب طی نموده است، نفی انحصارطلبی و ایجاد فضای آزاد رقابت، پرهیز از خشونتطلبی و گسترش مدنیت، پذیرش تکثر در کشور و قبول مشارکت همگانی در جریان اداره آن».
2- جریان اصلاحات، مستقل از حکومت یا دولت است.
آقای خاتمی در بخشی از سخنانش تاکید میکند: «نظام و در درجه اول ریيس جمهور منتخب ما، باید صدای شما را بشنود». این آشکارترین نشانهای است که مشخص میسازد از نگاه خاتمی چه مرزی میان جریان اصلاحات و ساختار حکومت (و البته دولت) وجود دارد. این تعریف از اصلاحات، یادآور همان جریان «اصلاحات از پایین» است که نخستین بار در رفتار «میرزا ملکمخان» مشاهده شد. بدین ترتیب، جریان اصلاحات نگاه خود را معطوف به جامعه و مردم میکند و مطالباتش را از این مسیر پیگیرد هرچند در نهایت نتیجه این شیوه از اصلاحات جامعهمحور در ساختار حکومتی هم بروز پیدا میکند. تنها با همین تعریف و مرزبندی است که میتوان دریافت چرا خاتمی در تمام طول دوران ریاستجمهوریاش از پذیرش عنوان رهبری اصلاحات خودداری میکرد. او اساسا اعتقاد ندارد که اصلاحات عمیق اجتماعی را باید از درون دولت پیگیری کرد.
3- مرزی میان جنبش سبز و جریان اصلاحات وجود ندارد.
اما زیباترین بخش سخنان آقای خاتمی به نظرم آنجا بود که گفتند: «علیرغم هیاهو و بداخلاقی کسانیکه باعث این وضع هستند و نمیخواهند پیام شکست معنادار خود را بشنوند، فرصتطلبانه ادعا میکنند که آنچه پیش آمده به نفع آنها بوده است. ما باید بیآنکه بگوییم پیروز شدهایم، کاری کنیم که همه احساس برد کنند. تعبیر مهندس موسوی که «پیروزی ما شکست هیچ کس نیست بلکه پیروزی ملت است» کاملا درست و به جا است».
خاتمی زیرکانه و بسیار شفاف خودش را عضوی از همان «ما»یی نشان میدهد که میرحسین بدان اشاره میکرد. «ما»یی که هیچ چیز نبود جز «جنبش سبز ایران». پس حالا خاتمی با تاکید بر همان پیمان پیشین مهندس و موسوی و تایید تام و تمام همان راه و مرام اعلام میکند که خودش هم بخشی از جنبش سبز است و از این به بعد همه ما باید با هم به سمت «پیروزی بزرگ» حرکت کنیم. آن پیروزی بزرگی که هیچ کس در آن شکست نخورد.
4- نخستین مطالبه آشکار است و فرصت نامحدود ندارد.
اما این سخنرانی صرفا در سطح حرف و اعلام موضع باقی نمانده است. بلکه آقای خاتمی گام نخست را هم برداشته و اصلیترین مطالبه جنبش را به صورتی زمانمند مطرح کرده است: «فعلا من کاری ندارم که فضای ناگوار کنونی از جمله حبسها و حصر چگونه بوجود آمده ولی پیشنهادم این است همین دولت فعلی بکوشد تا این مشکل حل شود و ذکر خیربزرگی را از خود به جا بگذارند که دیگر کسی در حبس و حصر نباشد».
با پایان یافتن انتخابات 92، آرایش جدیدی از نیروها در کشور ما شکل گرفته است. بیتردید همه جریانات موجود میکوشند تا با سنجش وضعیت جدید، نیروهای خود را بازآرایی و مجددا سازماندهی کنند. در این بین جنبش سبز هم نباید بیکار باشد. تاکید بر لزوم آزادی تمامی همراهان دربند و شکسته شدن حصر رهبران به معنای تلاش جنبش سبز برای بازسازی خود و تقویت این جریان اجتماعی با مهرههای اصلی است. جنبش سبز اگر میخواهد در ادامه راه همچنان نقش تاثیرگزار خود را حفظ کند، نیازمند آن است که ضربههایی را که خورده تا حد امکان جبران کند. نیروهایش را بازسازی و منسجم کند و بار دیگر حول محور یک «مجموعه رهبری» جمع شود. بدون آزادی رهبران جنبش و بدون آزادی تمامی همراهان دربند این امکان وجود ندارد. این را آقای خاتمی به خوبی تشخیص داده و به گمان من حتی شیوه مواجهه با آن را هم اعلام کرده است.
وقتی تاکید میکنیم که «همین دولت حصر را بشکند و زندانیان را آزاد کند» یعنی در درجه اول برای این مطالبه خود یک زمانبندی کاملا مشخص (نهایتا در حد یک ماه) تعیین کردهایم. در گام دوم میتوان حدس زد که جنبش به درخواست اکتفا نمیکند. بلکه اگر دولت آقای روحانی سر کار بیاید و این مطالبه هنوز برآورده نشده باشد، میتوان از وزارت کشور جدید درخواست مجوز راهپیمایی داد. من امیدوار هستم که وزارت کشور آقای روحانی به وعده خود در اجرای قانون اساسی و حمایت از حقوق شهروندی ما پایبند بماند و این مجوز را صادر کند. اما حتی اگر این اتفاق هم نیفتد و ایشان هم بخواهد به مانند دولت قبلی حق اعتراض مدنی ما را سلب کند (که البته من بعید میدانم چنین رفتاری داشته باشد) باز هم به یاد داریم که حق «گرفتنی است و نه دادنی». جنبش سبز هیچ ابایی ندارد که حق خودش را با هزینه خودش دریافت کند و اگر لازم شد این بار به رهبری خاتمی قدم به خیابان بگذارد.
No comments:
Post a Comment