عصاره این یادداشت در همین بند خلاصه میشود: «امید» سلاحی خودکار نیست که مداوم از آن استفاده کنید. «امید» همچون تفنگ سرپری است که هر بار که شلیک میکند تا مدتها باید وقت و هزینه صرف تمیزکردن و پر کردن دوبارهاش کنید. این سرمایه گرانبها را نباید در هر زمینی به قمار گذاشت.
تاریخی که پیش چشممان است
تعبیر «پیچیده و چند لایه عمل کردیم» را به خاطر دارید؟ توصیف سردار ذوالقدر بود از عملیاتی که برای پیروزی احمدینژاد در سال ۸۴ طراحی شده بود. (+) آن زمان برگزار کننده انتخابات دولت اصلاحات بود و تقلب گسترده و چشمگیر غیرممکن به نظر میرسید. پس باید برای هر یک از نامزدها برنامه مشخصی طراحی میشد که آرا به سطح قابل تغییر کاهش پیدا کند. «معین» در بازی رد صلاحیت و حکم حکومتی گرفتار شد و تعدد نامزدها اختلاف رای آنها را به چندصدهزار رای کاهش داد. یعنی آنقدر کم که کافی بود مهدی کروبی ساعتی به خواب برود تا سرنوشت ریاستجمهوری کشور تغییر کند. حالا هشت سال گذشته و با «مهندسی معقول و منطقی» مواجه هستیم.
شما فقط حق بازنده بودن دارید!
دیگر کسی شک ندارد که توازن قوا در سال ۸۸ به طرز بیسابقهای به سمت هسته مرکزی قدرت بر هم خورده بود. درآمد سرشار نفتی، انسجام داخلی جریان حاکم، سیطره سپاه بر اقتصاد و البته ماشین سرکوب قدرتمند. حاکمیت همه چیز داشت، پس توانست بر تنها منبع قدرت باقیمانده، یعنی قدرت مردمی پیروز شود و کودتا علیه جمهوریت نظام را به سرانجام برساند. چهارسال بعد فرصت دیگری پیش آمد که اصلاحطلبان بسنجند مشکلات حاکمیت در این مدت چه تغییری در وضعیت توازن نیروها ایجاد کرده است. این احتمال وجود داشت که فشار تحریمها، انزوای جهانی، نارضایتی عمومی و البته شکاف میان دولت و اصولگرایان وضعیت را به حالت توازن رسانده باشد. اما رد صلاحیت هاشمی، و سکوت احمدینژاد در جریان حذف مشایی نشان داد اولا شکاف دولت با هسته قدرت چندان جدی نبوده و در ثانی حاکمیت ابدا علاقهای به بازگشت اصلاحطلبان ندارد. کسی که هزینه کودتا را داده، چرا باید صندوق رای را دوباره «فصلالخطاب» کند؟ پس رقیب خود را تنها تا سطحی تحمل میکند که از بینتیجه بودن اعمال و شکست اقداماتش اطمینان داشته باشد.
ابزار انتخابات برای حذف رقیب غیرانتخاباتی!
چالش اصلی حکومت طی چهار سال گذشته هیچ گاه جایگاه ریاستجمهوری نبوده است. پس از کودتای ۸۸ جمهوریت نظام عملا بلاموضوع شد و آنچه باقیماند یک جایگاه «نخست وزیری» غیررسمی است که نمیتواند برای هسته قدرت مشکل ایجاد کند. (اگر هم لازم شد با نمایشهایی چون مضحکه مناظره همین جایگاه را بیش از این مفتضح و رسوا میکنند) رقیب اصلی حاکمیت جای دیگری است. قدرتی نوظهور که در تاریخ ۳۰ سال گذشته سابقه نداشته است. یعنی یک توافق فراگیر و نوعی اتحاد نانوشته میان نخبگان با بدنه اجتماعی که خیزشی مردمی را در برابر تمامیت خواهی هسته قدرت تشکیل داده است.
به نظر میرسید جنبش سبز پس از سرکوب سالهای ۸۸ و ۸۹ عملا بلاموضوع شده است. جنبش در ظاهر نتوانست آلترناتیوی برای نمایش خیابانی پیدا کند و وقتی همین تنها ابزارش هم فلج شد انتظار میرفت که به سمت یک مرگ تدریجی حرکت کند. اما گذشت زمان نشان داد جنبش، نه تنها دچار ریزش نشده است، بلکه این توانایی را دارد که در بزنگاههایی همچون انتخابات ریاست جمهوری باقی بدنه اصلاحطلبان را هم به خود جلب کند. قدرت جذب جنبش به حدی رسیده که از سطح خاتمی هم فراتر رود و امروز هاشمی را هم به خدمت ظرفیتهای خودش درآورد. دیگر اهمیتی ندارد که شما اسماش را جنبش سبز بگذارید یا هرچیز دیگر. در ایران، گرایش جدیدی ایجاد شده که میخواهد سیاستورزی کند و در برابر تمامیتخواهی حکومت بایستد، اما خودش را به صندوق رای محدود نمیداند. (ولو اینکه فعلا نتوانسته باشد جایگزین خوبی ارایه دهد)
«وقتی حریف در اوج ضعف است، سه امتیاز کافی نیست»! این اصل ساده فوتبالی را همه میدانند. برتری که قطعی شد، حالا باید تفاضل گل را هم بالا برد. رد صلاحیتهای شورای نگهبان خیال همه را راحت کرد که از این انتخابات هیچ دستاوردی نصیب اصلاحطلبان نمیشود، پس حالا زمان آن است که تیم «مهندسی معقول و منطقی» به دنبال ضربه زدن به رقیب اصلی باشد. درست است که جنبش سبز در این انتخابات نمایندهای ندارد، اما این بدان معنا نیست که از قبل این نمایش انتخاباتی نمیشود به جنبش ضربه زد.
سبزها در تمام این چهار سال نشان دادند که به «امید» زنده هستند. امید به روزی که دوباره همراهان خود را در کنارشان ببینند؛ امید به «بیشمار» بودنشان؛ به اتحاد نانوشته و نادیدهشان و امید به «یک روز خوب» که بالاخره میآید. پس مهندسی معقول و منطقی انتخابات باید یک بار برای همیشه این امید را نابود کرده و به یاس و سرخوردگی و افتراق بدل کند، تا با یک بازی انتخاباتی، یک رقیب غیرانتخاباتی را از میان بردارد.
مهرههایی برای بازی
محمدرضا عارف، کسی است که میتواند فردای روز رد صلاحیت هاشمی، در روزنامه انتخاباتی خود خبر از حضور اصلاحطلبان در انتخابات بدهد (اینجا+) و به صورت مداوم در فرصتهای تلویزیونی اینگونه نمایش دهد که گویا به نمایندگی از سیدمحمد خاتمی در انتخابات حاضر شده است. حسن روحانی هم گزینه دیگری است که برخی او را نامزد مورد حمایت هاشمی میدانند. دیگر اهمیتی ندارد که اصلاحطلبان از کسی حمایت بکنند یا نکنند. دو گزینهای که به پای این جریان نوشته شده در تبلیغاتشان نام اصلاحات و حتی موسوی (به عنوان نماد جنبش سبز) را بر زبان میآورد و بدین ترتیب فقط یک تلنگر کوچک و موزیانه از دستگاه پروپاگاندای حکومتی کافی است تا اینگونه القا شود که اصلاحات و جنبش سبز هم در انتخابات حاضر هستند.
از جنبه دیگر، حسن روحانی به نوعی نماد اعتراض به سیاستهای هستهای سالهای اخیر است که توسط شخص رهبر نظام طراحی شده و در این مدت تحریمهای گسترده و انزوای جهانی را برای کشور به ارمغان آورده است. نارضایتی از این سیاست رهبری در عمق جامعه کاملا مشهود بوده و عامیترین شهروندان را به ستوه آورده است. پس اگر یک «مهندسی معقول و منطقی» موفق شود از این فرصت به خوبی استفاده کند، پس از انتخابات میتواند ادعا کند: جنبش سبز و جریان اصلاحات در بین مردم پایگاهی ندارند و بازنده مطلق انتخابات بودند. همچنین هرگونه شائبه علاقه مردم به «سیاست سازی در عرصه جهانی» برطرف شده و حمایت قاطع شهروندان از «سیاست مقاومت رهبری» به اثبات رسیده است. این فرصتها در غیاب روحانی و عارف برای طراحان «مهندسی معقول» ایجاد نمیشدند.
نتایجی برای دهن کجی
من از صمیم قلب امیدوارم که اشتباه کنم. امیدوارم همین اقبال حداقلی که به آقایان عارف و روحانی شده است دستکم بتواند یکی از این دو را به دور دوم انتخابات بفرستد. اما به تجربه آموختهام که واقعیت را رویاهای مطلوب ما نمیسازد. بلکه ظرفیتهای عینی جامعه و ابزار و منابع قدرت است که نتیجه نهایی را تعیین میکند. پس صرفا با یک نگاه به ساختار حکومت و ابزار قدرتی که یک سره در انحصار یک جناح است، در برابر دو نامزدی که هیچ دسترسی خاصی به هیچ یک از رانتهای قدرت ندارند و تقریبا به تنهایی وارد عرصه شدهاند، نتایج انتخابات را تا حدودی قابل پیشبینی میکند. من گمان میکنم این نتایج به دو دسته عمده تقسیم میشود:
گروه نخست سه گانه «جلیلی – ولایتی و قالیباف» هستند که نفرات اول تا سوم فهرست نهایی را تشکیل خواهند داد. اینکه چه کسی اول و یا چه کسی سوم میشود را احتمالا تعداد آرای واقعی آنها تعیین خواهد کرد. من گمان میکنم که شخص رهبر نظام در جدال میان این سه نفر تصمیم نهایی خود را نگرفته و هر کدام از آنها حامیانی جدی در طیف قدرت دارند. در این مورد انتخابات میتواند برای رهبر نظام نقش یک افکارسنجی را داشته باشد که بتواند با اطلاعات بیشتری نخست وزیر بعدی خود را تعیین کند.
گروه دوم مجموعه «رضایی، عارف، روحانی و حداد عادل» هستند که باید رتبههای بین چهارم تا هفتم انتخابات را پر کنند. اینکه ترتیب این چهارنفر چگونه باشد احتمالا بسته به گستاخیهای «عارف و روحانی» تغییر خواهد کرد. اگر این دو نفر همینقدر سر به زیر باشند که اعتراضاتشان را در سطح گلایه از زمانبندی مناظرهها محدود نگه دارند شاید این اقبال را داشته باشند که نفرات چهارم و پنجم شوند. در غیر این صورت، اگر پا را کمی از گلیمشان درازتر کنند و بخواهند بیش از مدعی نزدیکی به جنبش سبز و یا رهبران آن شوند، آن وقت تا نفرات ششم و هفتم سقوط میکنند که همهگان بفهمند سرنوشت آدم زباندراز چیست! به یاد بیاورید که آرای مهدی کروبی را در انتخابات ۸۸ کمتر از آرای باطله اعلام کردند تا دفعه دیگر کسی آن همه شعار رادیکال را یکجا تکرار نکند. (ناگفته پیداست که غرضی را هم آوردهاند که آخر بشود، تا بگویند آرا واقعی بود)
خیانت به امید
به همان عصاره اصلی یادداشت بازگردیم که در ابتدا اشاره شد. امید تنها و تنها سرمایه جنبش سبز بوده و هنوز هم هست. پس وقتی نتیجه انتخابات صرفا با ابزار شورای نگهبان میتواند از پیش قطعی شود، تنها وظیفهای که میتوان برای مهندسی معقول و منطقی انتخابات قایل شد همین است که شما را فریب دهد تا از سلاح امید خود به صورتی نابجا استفاده کنید.
من در سال ۸۴ نوجوان کمتجربهای بودم. بعدها فهمیدم اعضای شورای مرکزی حزب مشارکت از ابتدا میدانستهاند که «معین» تقریبا شانسی برای پیروزی ندارد و بهتر است از اول بروند پشت سر هاشمی، اما با این توجیه که «فشار بدنه این اجازه را نمیدهد» ما را امیدوار کردند. من میگویم این افراد همه متهم هستند به «خیانت به امید».
آنها که میدانند شکست قطعی است، آنها که میبینند این صحنه انتخابات از ابتدا برای حذف اصلاحطلبان طراحی شده و البته آنان که چشم خودشان را میبندند تا حقیقت را انکار کنند و در مقابل به گروهی از بدنه خود «امید واهی پیروزی» میدهند، از نگاه من خیانت میکنند به امید.
نامزدی هاشمی فرصتی ایجاد کرد که ما دوباره بفهمیم حرف دل جامعه چقدر آشنا و ساده است. اتحاد خیرهکننده اجتماعی که به موج «حمایت از هاشمی» بدل شد، حتی بدون یک حضور انتخاباتی هم امیدها را به اردوگاه منتقدین بازگردانده است. آنها که دارند تلاش میکنند از این اسلحه امید در بازی شکست خورده این انتخابات استفاده کنند باید بدانند که فردای انتخاباتی هم هست و اگر این موج امیدواری و احساس قدرت ناشی از توافق حول آقای هاشمی دوباره به یاس و افتراق و اختلاف و سرخوردگی بینجامد گناهش به گردن آنهاست.
من اما به امید هیچ کسی خیانت نمیکنم. من به هرگوشی که اشتیاق شنیدن داشته باشد میگویم: «در این انتخابات اصلاحطلبان سر سوزنی شانس پیروزی ندارند. این صحنهآرایی یک دام هولناک است برای نابود کردن امید ما و شعارهای ما و اهداف و مطالبات ما». این بدان معنا نیست که من کسی را از مشارکت در انتخابات منع کنم. خیلی خوب است که حالا که عارف و روحانی حضور دارند از این فرصت برای طرح گوشهای از مطالبات و درد دلهای سبزها استفاده کنند. کاش کمی دست از محافظهکاری بردارند و از این همه فرصت حضور در تلویزیون برای نقد جدی از وضعیت چهارسال گذشته و سیاستهای سرکوبگرانه حاکمیت استفاده کنند. با این حال، فارغ از آنکه این دو نفر چه خواهند کرد، من همچنان اعتقاد دارم که سر سوزنی واقعبینی اقتضا میکند که از سنگینتر شدن یک شکست از پیش طراحی شده جلوگیری کنیم و دستکم از میان گزینههایی که حکومت ظرفیت پذیرش آنها را دارد، آنکسی که هزینه کمتری به کشور تحمیل میکند را انتخاب کنیم.
پینوشت:
در پیوند با همین بحث بخوانید: «رویای برزیلی ارزانی شما، من از این به بعد ایتالیایی بازی میکنم»
شاید نیازی به توضیح نباشد که عنوان این یادداشت برگرفته از کتابی است نوشته «ابوالحسن بنیصدر»
No comments:
Post a Comment