گویا لغتنامه دهخدا «پوفیوز» یا «پوفیوس» را به «انسان رذل و پست فطرت» معنا کرده است. من روایتی دیگر هم در ذهن دارم که تعبیر عامیانه و قدیمی این واژه توصیفی بوده است برای آنانی که در مراسم نوشیدن باده و شراب و عرق حاضر میشدهاند اما به جای عرقخوری، فقط مزه میخوردهاند. اهل فن میدانند که «مزهخوری» چه عمل آزارندهای است و حق میدهند که جماعت اهل دل برای توصیف چنین اشخاص آزاردهندهای دست به ابداع یک واژه تخصصی زده باشند. حال من گمان میکنم به مرور فضای سیاسی کشور نیز همچون مجالس عرقخوری نیازمند تولید یک واژه جدید است که شاید همچون همتای خود چیزی شبیه «پوفیوزی سیاسی» نام بگیرد!
* * *
من دقیقا هیچ وقت متوجه نشدم که در سال 84 چه چیز سبب شد که حزب مشارکت به گزینه «دکتر معین» برسد، اما به خاطر دارم که پس از آن بازی رد صلاحیت و صدور حکم حکومتی، یک جلسه هماندیشی در ساختمان وزارت کار برگزار شد. تا جایی که به یاد دارم موضع خود دکتر معین کنارهگیری بود و صادقانه میگفت به مردم قول داده است که حکم حکومتی را نپذیرد و درست نیست در همین اول راه قولش را زیر پا بگذارد، اما اکثر سخنرانان آن جلسه که ابدا شباهتی به نظرسنجی نداشت و بیشتر به یک نمایش از پیش هماهنگ شده میمانست بر لزوم حمایت از ایشان تاکید داشتند. کمتر از یک ماه بعد، وقتی خبر شکست دکتر معین در دور اول انتخابات به گوش رسید، علیرغم آنکه شائبههای بسیاری در مورد سلامت آن انتخابات وجود داشت و با وجود اینکه تنها جابجایی 500 هزار رای میتوانست سرنوشت انتخابات را عوض کند، حامیان معین ایشان را رها کرده و بدون نظرسنجی خاصی دست به حمایت از هاشمی زدند. امروز میتوان گفت که حمایت از هاشمی قطعا کار درستی بوده است، همانطور که از ابتدا انتخاب معین و حمایت از او اشتباه بود. با این حال من هرچه فکر میکنم به خودم میگویم: اینکه معین بیچاره را جلو انداختند و علیرغم میل باطنیاش مجبورش کردند حکم حکومتی را بپذیرد و سپس یک شبه ولش کردند و رفتند سراغ هاشمی، بیتعارف هیچ توصیف دیگری نمیتواند داشته باشد بجز «پوفیوزی سیاسی».
* * *
یک جماعتی بودند که پیش از انتخابات 88 با پلاکارد انتخاباتی مهندس موسوی برای خودشان بساطی راه انداخته بودند و طبیعتا ما را هم راه نمیدادند. (گویی به نظرشان رسیده بود یک سفرهای گیرشان آمده که نیازی به شریک ندارد) ورق که برگشت و فضای بگیر بگیر راه افتاد، دوستان تا یک مدتی که کاملا مفقودالاثر بودند. بعدش هم برگشتند و گفتند «شماها افراطی و غیرمنطقی هستید. ما با توجه به اینکه افرادی عملگرا و منطقی هستیم، با بسیج دانشگاه هماهنگ کردهایم که یک نشریه مشترک منتشر کنیم». این البته آن زمانی بود که توی خیابان بسیجیها اگر دستشان میرسید تیر مستقیم شلیک میکردند و اگر نه به همان چماق و موتور اکتفا میکردند. یک مدت دیگری هم گذشت، دوستان سر از شهرداری و تیم «عملگرای» قالیباف درآوردند. هنوز یک پایشان توی شهرداری بود که ستاد انتخاباتی دکتر عارف را تاسیس کردند اما زمزمه حضور هاشمی که بلند شد تصویر دیدار خود با هاشمی را منتشر کردند. حالا هم که هاشمی رد شده باید منتظر دو چیز بمانیم: اول اینکه ببینیم: دوستان در وضعیت جدید شانس عارف را بیشتر مییابند یا پیشنهادات قالیباف را. دوم اینکه ببینیم بالاخره کسی توصیف بهتری از «پوفیوزی سیاسی» به ذهنش میرسد یا نه؟!
* * *
حدود یکی دو ماه پیش بود یکی از همکاران آمد سراغم و با خنده و شادی گفت که «فردا قرار است برویم ملاقات رحیم مشایی». چهار تا فارغالتحصیل دانشگاه شریف جمع شده بودند دور هم و اسم خودشان را گذاشته بودند «انجمن نخبگان». گفتم «به سلامتی». بعد خنده کنان ادامه داد «نگران نباش، آخر هفته هم قرار است برویم پیش خاتمی»! نگو حضرات قرار است با تمام نامزدهای انتخاباتی دیدار کنند که انشاءالله هرکسی که سر کار آمد به اندازه یک لفت و لیسی هم برای ایشان عایدی داشته باشد. البته این بیچارهها ابدا خودشان را سیاسی نمیدانستند و اینکه چند هفته بعد از ستاد هاشمی با من تماس گرفتند و دعوت به همکاری کردند هم احتمالا فقط یک اتفاق بود. با این حال فقر ادب فارسی در این مورد خاص من را در توصیف عملکرد این عزیزان به همان «پوفیوزی سیاسی» محدود میکند.
* * *
یک سری از دوستان عزیز من پس از آنکه روزنامه شرق دچار یک توقیف چند ماهه شد، از این روزنامه جدا شدند و به «بهار» پیوستند. الحق و الانصاف هم بچههای خوبی هستند و هم در کار خودشان احتمالا بهترینهای حال حاضر ایران. حرفشان برای من آنقدر حجت بود که وقتی دیروز در یک تماس تلفنی به من گفتند که «از داخل وزارت کشور خبر قطعی گرفتهایم که هاشمی تایید است» من دربست حرفشان را پذیرفتم و در یک شبکه اجتماعی این خبر را منتشر کردم. آن موقع دوستان داشتند روزنامه را بر اساس همین خبر «تایید هاشمی» میبستند. اما خبر رد صلاحیت که قطعی شد، امروز صبح دیدم «بهار» در صفحه اول خود عارف را «تنها گزینه اصلاحطلب» معرفی کرده است. بحث اینکه خبرنگار حرفهای باید موضع سیاسی داشته باشد یا اینکه صرفا باید مواضع کارفرمای خود را پیگیری کند برای من بحثی باز است که هنوز به نتیجه قطعی نرسیده. اما اینکه روزنامهای به ظاهر مستقل، فضای عمومی یاس و سرخوردگی جامعه خودش را نادیده بگیرد و در یک دهنکجی آشکار به مخاطبان خود، اسم «اصلاحات» را پیش پای گزینهای همچون «عارف» قربانی کند، از نظر من بی هیچ اغماض و تعارفی «پوفیوزی سیاسی» است.
* * *
میگویند مهندس بازرگان زمانی در جزوهای که با نامی مستعار منتشر کرده بود یکی از علل عقبافتادگی ایرانیان را «پوفیوزی» خوانده بود با این توجیه که: ملتی که پس از حمله اسکندر برایش اسکندرنامه مینویسد و پس از حمله مغول «تاریخ جهانگشای جوینی»، قطعا ملت پوفیوزی است. ناگفته پیداست که چنین تعابیر و قضاوتهایی هیچ پایه و ریشه علمی یا تحقیقی ندارند و غالبا از خشمی گذرا ناشی میشوند. قطعا نمیتوان یک ملت بزرگ و یک سرزمین پهناور را به سادگی در چنین ویژگیها و خصایلی خلاصه کرد. با این حال شواهد تاریخی این اشارات هم نباید نادیده گرفته شود. تفسیر من این است که در بزنگاههای تاریخی ما، گاهی لحظاتی فرا میرسد که جامعه به نوعی دچار یاس و درماندگی میشود. مثلا زورش به مهاجم یونانی، یا عرب یا مغول نمیرسد. خشمگین و مستاصل است. باید لختی زمان بگذرد که این جامعه بتواند خودش را با شرایط جدید وفق دهد و یا تدبیر جدیدی بیندیشد. اما در این زمانهای درنگ، یک عدهای هم هستند که تلاش میکنند از فرصت سوء استفاده کنند و به قول معروف از آب گل آلود ماهی بگیرند. عملکرد این عده، هرچند محدود و انگشت شمارند، اما با توجه به سکوت فراگیر اجتماعی، مثل فریادی که در یک بیابان بپیچد بازتاب گستردهای مییابد و ای بسا که به پای یک نسل یا یک ملت گذاشته میشود.
وضعیت کنونی جامعه ما، با بهت و استیصالی که از پس رد صلاحیت آقای هاشمی ایجاد شده است یکی از آن مواردی است که جامعه را درمانده و ساکت میکند. حتی از نخبگان و متفکران و سیاستمداران هم صدای خاصی به گوش نمیرسد. گویی هیچ کس ایده خاصی ندارد. به نظر من این مساله طبیعی است و جای نگرانی ندارد. اشکالی ندارد که ما گاهی بپذیریم و اعتراف کنیم که «شکست خوردیم» و یا اینکه «زورمان به این مغولها نمیرسد». حتی اشکالی ندارد که برای یک مدت اصلا چیزی نگوییم. ملتی که تجربه «دو قرن سکوت» را دارد، چرا باید از «دو دهه سکوت» بترسد؟ (به نظر شما این رهبری قرار است بیش از دو دهه دیگر زنده بماند؟) آنچه که اهمیت دارد این است که تن به «پوفیوزی سیاسی» ندهیم و اجازه ندهیم چنین صداهایی به صدای غالب و نماینده نسل ما و وضعیت ما بدل شود. قطعا به زودی این فضای رخوت جای خودش را به ایدههای جدید و راهکارهای جدید و امیدهای جدید خواهد داد.
No comments:
Post a Comment