مصطفی تاجزاده، با ارسال نامهای از داخل زندان بار دیگر به تحلیل شرایط کشور و سناریوهای انتخاباتی پیشرو پرداخته است. (متن کامل را از اینجا+ بخوانید) من با بخش عمدهای از صحبتهای آقای تاجزاده موافق هستم، اما با یک پیشفرض ایشان اختلاف نظری دارم که میتواند در نتیجهگیری نهایی موثر باشد. (هرچند که در ظاهر بنده و آقای تاجزاده با دو پیشفرض متفاوت به یک نتیجه مشترک، یعنی لزوم کاندیداتوری خاتمی در انتخابات رسیدهایم؛ اما تفاوت در این پیشفرض به تفاوت در شیوه حضور آقای خاتمی منجر خواهد شد) آقای تاجزاده در بخشی از نامه خود، سه شرط را برای مطلوبترین سناریوی رهبری در نظر گرفتهاند که گزینه نخست آن بدین شکل است: «حدود ۸۵% از حدود ۵۰ میلیون واجد شرایط یعنی بیش از ۴۲ میلیون ایرانی رأی دهند». اما من بر خلاف آقای تاجزاده و به دو دلیل حضور حداکثری (چیزی در حد 85درصد واجدین) مردم در انتخابات را ابدا گزینهای مطلوب برای رهبر نظام قلمداد نمیکنم:
نخست اینکه وضعیت حاکمیت، به دلیل سه شکاف عمده (شکاف حکومت با بدنه متوسط جامعه و نخبگان کشور، شکاف میان حکومت و جامعه جهانی، شکاف درونی حکومت و جدال میان اصولگرایان با جریان دولت) در بحرانیترین شرایط ممکن قرار گرفته است. در نقطه مقابل، میزان نارضایتیهای اقتصادی و مطالبات مردمی در طول چهار سال گذشته به شدت افزایش یافته است. بدین ترتیب، برآیند مطالبات سیاسی سرکوب شده در جریان چهارسال گذشته با مطالبات اقتصادی که در طول این مدت شکل گرفته، جامعه را به یک انبار باروت بدل ساخته که هر لحظه احتمال انفجار آن وجود دارد. در چنین شرایطی، قطعا هرگونه جنب و جوش اجتماعی، به ویژه با رنگ و بوی جدالهای سیاسی در انتخابات میتواند به منزله جرقهای در انبار باروت عمل کند. به بیان دیگر، وضعیت حکومت به یک پل پوسیده بدل شده که ابدا تاب تحمل یک حرکت پرجوش و خروش را ندارد و با شکلگیری هر جریان عمدهای احتمالا دستخوش فروپاشی خواهد شد.
دلیل دوم آنکه اساسا هدف و جهتگیری کودتای خرداد۸۸، به سمت حذف مردم از عرصه اداره کشور بود. این حذف، صرفا به شیوه اجرایی (یعنی تاثیر مستقیم آرای واقعی مردم در انتخاب مسوولین) محدود نمیشود. یعنی این کافی نیست که در یک یا چند انتخابات آرای مردم جهتدهی شده و یا به سرقت رود. بلکه رویای جایگزینی «حکومت اسلامی» به جای «جمهوری اسلامی» و البته سیطره نگرشی که رای مردم را مشروعیتزا نمیداند در این است که اساسا شهروندان عادت کنند که در خانههایشان بمانند و به مرور سودای حضور در عرصه و نقشآفرینی در اداره کشور را از سر به در کنند.
این ادعا، اتفاقا با رفتار حاکمیت و شیوه مواجهه آن با مساله انتخابات کاملا تطابق دارد. یعنی اگر بنابر ادعای آقای تاجزاده، رهبر نظام مشتاق حضور چشمگیر و پرشمار مردم در پای صندوقهای رای بود، دستکم باید به نزدیکان مورد وثوق و قابل اعتماد خود (یعنی چهرههای شناخته شده جریان اصولگرا همچون ولایتی، رضایی، حداد عادل و حتی قالیباف و لاریجانی) چراغ سبز نشان میداد که از همین الآن تنور انتخابات را داغ کنند. با این حال همانگونه که مشاهده میشود، رفتار حکومت به شیوهای بوده که نه تنها دو رقیب بالقوه، یعنی اصلاحطلبان از یک سو و جریان دولت از سوی دیگر تا کنون نتوانستهاند تحرک انتخاباتی آشکاری از خود بروز دهند، بلکه حتی گوش به فرمانترین چهرههای اصولگرا هم برای داغ کردن فضای انتخاباتی کشور گامی بر نداشتهاند. بدین ترتیب، من بیش از پیش اطمینان پیدا میکنم که مطلوب غایی رهبر نظام، برگزاری یک انتخابات آرام، در سکوت حداکثری مردم و در غیاب دو جریان اصلاحات و دولت است. یعنی ایدهآل رهبری، واگذار کردن سکان هدایت دولت به یکی از نزدیکان خود (نظیر ولایتی)، در غیاب هیاهوی انتخاباتی است. با این مقدمه، من بار دیگر میخواهم طرحهای مورد نظر حکومت برای برگزاری انتخابات را به این شیوه تقسیم بندی کنم:
طرح نخست (Plan A): حمله به قصد گزینه ایدهآل
سکوت انتخاباتی، نخستین شرط از این گزینه ایدهآل رهبری بود که بدان اشاره شد. دو شرط دیگر وقوع این سناریو، انصراف جریان اصلاحات (با رهبری سیدمحمد خاتمی) و جریان دولت (با نمایندگی مشایی) از شرکت در انتخابات است. در مورد جریان دولت ما هیچ گزینهای برای تحلیل یا قضاوت نداریم. اما در مورد جریان اصلاحات، کمهزینهترین حالت این است که خود خاتمی از حضور احتمالی در انتخابات منصرف شود. برای تحقق این مطلوب، حکومت بیشترین تلاش خود را میکند تا به صورتی غیرمستقیم به خاتمی فشار بیاورد. یعنی رفتارها و نشانههایی بروز میدهد که جریان اپوزوسیون (سبزها) از نقشآفرینی انتخاباتی ناامید شده و در همین راستا هم خاتمی را برای تحریم انتخابات تحت فشار قرار دهند. در این میان، دامن زدن به هر دستمایهای که به ایجاد شکاف میان سبزها منجر شود، قطعا مطلوب و ایدهآل حکومت به حساب آمده و برای تقویت آن دست به هر کاری (از جمله شایعه سازی، تزریق و تقویت نیروهای نفوذی به داخل سبزها و یا شخصیتسازی و پررنگ کردن چهره مخالفان حضور در انتخابات) خواهد زد. با این حال، این سناریو تنها در صورتی ادامه پیدا خواهد کرد که خاتمی کاندید نشود. به محض اینکه او رسما اعلام کند که در انتخابات حاضر خواهد شد، حاکمیت هم به ناچار به سراغ گزینه بعدی خواهد رفت.
طرح دوم (Plan B): فضاسازی برای رد صلاحیت خاتمی
اگر خاتمی تصمیم بگیرد که بدون هزینه عرصه را برای حکومت خالی نکند، آنگاه حاکمیت به دنبال کاهش هزینههای حذف او خواهد رفت. یعنی شرایط را به سمتی خواهد برد که رد صلاحیت احتمالی خاتمی کمترین هزینه ممکن را داشته باشد. ایجاد شکاف در میان سبزها در این مرحله هم همچنان پیگیری خواهد شد، اما از آنجا که بخش عمدهای از علاقمندان شخص خاتمی به توده مردمی تعلق دارند که لزوما خود را از جنس جنبش سبز نمیدانند، حاکمیت ناچار خواهد بود تا به سراغ برنامههایی برود که خاتمی را در نزد توده مردم هم تخریب کند. در این راه، هرگونه توطئه امنیتی-اطلاعاتی که حتی به ذهن بنده و یا مخاطبان این متن نمیرسد هم محتمل خواهد بود. (برای مثال، کارناوال ظهر عاشورا در جریان انتخابات 76 را به یاد بیاورید که دستپخت برادر شریعتمداری بود) از نگاه من، بحران آفرینیهایی که ممکن است حتی با ترور یا بمبگزاری هم همراه باشد، یا پروندهسازی برای نزدیکان خاتمی همه و همه ترفندهایی خواهد بود که یکی پس از دیگری به اجرا در خواهد آمد تا اقبال عمومی از خاتمی رویگردان شود. با این حال، همچنان این گزینه لحاظ میشود که اگر گزارشهای امنیتی و اطلاعاتی حکایت از تداوم محبوبیت خاتمی و احتمال واکنش عمومی در برابر رد صلاحیت او خبر داد، آنگاه حاکمیت هم باید قید رد صلاحیت او را بزند و به سراغ گزینه بعدی برود.
طرح سوم: معادلهای که یک طرف آن همچنان برای ما مجهول است
احتمالا برای نخستین بار طی بیست سال گذشته، معادله انتخابات ریاستجمهوری کشور، از تقابل دو جناح، به یک موازنه «سهگانه» بدل شده است. رهبر نظام با جناح اصولگرا و ابزار قدرت سپاه همچنان یکی از اضلاع این معادله را تشکیل میدهد. ضلع دیگر به جریان منتقد با نمایندگی اصلاحطلبان تعلق دارد و تیم دولت، با محوریت احمدینژاد-مشایی نیز ضلع سوم این بازی را تشکیل میدهد. ناگفته پیداست که بررسی حالتبندیهای نهایی برآیند قوا، صرفا در شرایطی امکانپذیر است که ما شناخت قابل اتکایی از میزان تواناییها و ابزارهای قدرت همه این اضلاع قدرت داشته باشیم. این در حالی است که اهداف تیم دولت، برگها و ابزار قدرت آنان برای رسیدن به هدف، و از همه مهمتر، ابعاد واقعی شکاف میان این گروه با شخص رهبری برای ما مشخص نیست. (به ویژه این روزها که اخبار فراوانی به گوش میرسد که اسفندیار رحیم مشایی اساسا قصد کاندیداتوری ندارد و هدف دیگری را از بزنگاه انتخابات دنبال میکند) بدین ترتیب، هرگونه پیشبینی صریح در مورد نتایج این موازنه غیرعقلانی به نظر میرسد. در این مرحله، ما فقط میتوانیم به شواهد قبلی مراجعه کرده و دست به گمانهزنی کنیم. پس من هم میتوانم تا حد خوبی با آقای تاجزاده موافق باشم که در گام آخر، تحمل و پذیرش جریان اصلاحات برای حکومت محتملتر از پذیرش ریاستجمهوری رحیممشایی خواهد بود. یعنی اگر حاکمیت این توان را نداشته باشد که هر دو رقیب خود (جریان دولت و جریان اصلاحات) را سرکوب کرده و یک دولت گوش به فرمان را بر سر کار بیاورد، منطقیتر است که در میان دولتهای غیرهمسو، دستکم به سراغ گزینهای برود که مشروعیت مردمی بیشتری را برای کلیت حکومت به ارمغان بیاورد.
No comments:
Post a Comment