میم نعیم - مایهی عزای تازه این است که حالا کم و بیش از دهان دوستان لیبرال و سکولار و روشنفکر میشنویم که شاید مشایی گزینهای بهتر از خاتمی باشد! شنیدن این حرف از بعضی آدمها آنقدر عجیب بود که اولین باری که شنیدم نمیدانستم مخالفت را از کجا شروع کنم. حالا به لطف این متن+ (یادداشت: «چند تخم مرغ هم در آفتابه یا همه در سبدخاتمی و اصلاح طلبان؟») که تمامقد از رفتن به سمت مشایی در انتخابات بعدی حمایت کرده دستکم تاحدی میدانم که اگر قرار باشد نشان دهم که چرا این حرف خیال خامی بیش نیست، چهها باید بگویم.
1: دوقلوی احمدینژاد-مشایی فایدهای بیش از خاتمی نرسانده، و در نتیجه نخواهد رساند
مثل همیشه، کار درست این است که اول ببینیم چه میخواهیم. در نهایت و در بلندمدت، همه تقریباً موافقیم که به دنبال اقتصاد قدرتمند، دوستی با کشورهای جهان، کاهش فساد، دموکراسی، جامعهی مدنی، حقوق فردی، حقوق اقلیتها، رسانههای آزاد و مانند اینها هستیم. آنچه بر سرش اختلاف داریم شیوه پیگیری این خواستههاست. کسی که از حضور مشایی به عنوان رییس جمهور بعدی حمایت میکند، یا به دنبال جنگ است یا به دنبال اصلاح. به زبان دیگر، قاعدتا یا به دنبال این است که مشایی بیاید و علنا با نهادهای منتخب رهبری همان طور که مجلس ششم در افتاد به شیوهای بسیار جنگیتر و بسیار موثرتر (و این بار از جایگاه دولت، نه مجلس) در بیفتد و سپاه و شورای نگهبان (و احتمالاً در نهایت شخص رهبر) را زمین بزند، یا به دنبال اینند که مشایی بدون درگیریهای در این حد جدی با شیوهای کجدار و مریز، وضعیت را در حوزههایی جزئی در برخی موضوعات خاص مانند حقوق زنان یا رابطه با آمریکا یا ساختار اقتصادی تغییر دهد. به گمان من بهتر است که هر یک از این دو سناریو را جداگانه بررسی کنیم و مشایی را با همان هشت سال اصلاحات خاتمی بسنجیم. تاکید میکنم که منظورم از نوشتن این متن، تغییر رای چهار نفر در انتخابات آتی نیست، بلکه هشدار دربارهی خطر کلیای است که بینش سیاسی ما را تهدید میکند.
1-1: مشایی مصلح
تفکیکی که بین مشایی شورشی و مشایی مصلح قایل شدهام به این معناست که یا مشایی شورش خواهد کرد و ساختار قدرت را در ایران متحول خواهد کرد و یا در چارچوب ساختار فعلی قدرت تلاش خود را برای اصلاح چیزهایی که در حوزهی اختیارش هست خواهد کرد. با این توضیح، گمان میکنم کمتر کسی هست که بپذیرد که در سناریوی «اصلاح» هم مشایی بهتر از خاتمی باشد. اگر قرار باشد چیزی تغییر بنیادی نکند، روشن است که خاتمی برای اصلاحات آرام و بیتنش مناسبتر است. در زیر به چند مورد اشاره میکنم، و ابتدا آنهایی را مطرح میکنم که در مقالهی مذکور به عنوان نقاط قوت تیم مشایی-احمدینژاد ذکر شده بودند.
ایران برای همه ایرانیان: همه میدانند که موج بازگشت ایرانیان خارج از کشور به داخل در دوره خاتمی بیسابقه بود. در مقابل دوره احمدینژاد دوره فرار از ایران بود و خوشبختانه آمار در این زمینه کمیاب نیست. اخراج استادان و دانشجویان و حتی مسئولین جزء اداری به خاطر تفاوت عقاید در دوران احمدینژاد چشمگیر بود. برخورد با اهل سنت (که تشکیلدهنده ده درصد جمعیت کشورند)، دراویش، بهاییان و مبلغان مسیحی نیز شدت گرفت. سرکوب اقلیتها در این هشت سال اخیر آنقدر پررنگ بود که برای من باورنکردنی است که نویسنده مقالهای که به آن اشاره کردم این موارد را فراموش کرده و صرفاً برگزاری همایش ایرانیان خارج از کشور را مصداق تحقق شعار «ایران برای همهی ایرانیان» در دولت احمدینژاد میداند.
گسترش حضور زنان: انتخاب وزیر زن از سوی احمدینژاد اتفاق مثبت مهمی بود، اما تفکیک جنسیتی و سهمیهبندی جنسیتی در دانشگاهها نیز در همین دوره رخ داد. همچنین فراموش نمیکنیم که انتخاب معصومه ابتکار در زمان خاتمی نیز در دوران خود به اندازهی کافی تازه بود. فضایی که در دوره خاتمی در دانشگاهها و مطبوعات و گروههای فعال مدنی به وجود آمد و ایران را صاحب صدها فعال جدی اجتماعی زن نمود، به نظر من معنادارتر، اثرگذارتر و عمیقتر از انتخاب تکموردی مرضیه وحید دستجردی به عنوان وزیر بهداشت بود. مجلس هشتم که تا حد زیادی حاصل رد صلاحیتهای همین دولت احمدینژاد بود و مجموعاً مطلوب او بود تا مغضوب او، جولانگاه تبعیضآمیزترین قوانین علیه زنان بود. این اتفاقا همان فاصلهی شعار با عمل است. در عجبم که نویسنده مقاله مذکور چگونه ادعا میکند که خاتمی شعار داد و احمدینژاد عمل کرد.
رابطه با آمریکا و غرب: نویسندهی مقاله مورد اشاره، نامه نوشتن احمدینژاد به اوباما را با دست ندادن خاتمی با کلینتون مقایسه کرده تا نتیجه بگیرد احمدینژاد ما را بهتر به غرب نزدیک میکند. حجم بیانصافی در این مقایسه باورنکردنی است. در مقابل، من انکار هولوکاست و رو به نابودی خواندن آمریکا و بیاهمیت خواندن تحریمها و فخرفروشی درباره پایداری هستهای را مقایسه میکنم با سفر به فرانسه و ایتالیا و مصاحبه با کریستین امانپور و تروریستی خواندن حمله به شهروندان اسراییل و ابراز تاثر از اشغال سفارت آمریکا. گذشته از اینها، عملاً هم شاهدیم که کدام دولت کشورمان را در جهان روسفید کرد و ایران را محل سرمایهگذاری خارجی کرد و از آن سو کدام دولت ما را گرفتار تحریمهای بیسابقه نمود. این مورد آخر را باز هم در اشاره به همان داستان شعار و عمل میگویم. روشن نیست که چه کسی شعار داده و چه کسی عمل کرده؟
جایگاه روحانیت و دین نسبت به سیاست: اگر ملاک خون کردن دل روحانیت است، سخت است بگوییم کدام دولت دل روحانیت را بیشتر خون کرد. اما خون کردن که ثواب ندارد. ملاک این است که در کدام دولت جایگاه روحانیت بنیادگرا به طور واقعی در کشور افت کرد. دولتی که سبک زندگی مدرن و دانشگاهها و رسانهها و کتابها و روشنفکران دینی را تقویت میکند و اعتراض به ولی فقیه و اعتراض به نظارت استصوابی را جا میاندازد به طور واقعی بازار مکارم شیرازی و وحید خراسانی را میشکند، نه دولتی که یک روز حرف از آزادی ورود زنان به استادیوم میزند و فردایش هم به احترام علمای عظام حرفش را پس میگیرد. این هم مورد سوم از همان داستان تفاوت شعار و عمل است.
مدرن شدن بدنه جامعه: اگر چیزی به جایگاه روحانیت و به طور کلی «سنت بنیادگرا» در چشم مردم ایران ضربهای زده، گسترش سبک زندگی مدرن و موسیقی و فیلم مدرن و گسترش اینترنت و تقویت دانشگاهها و دانشگاهیان و افزایش مراودهی ایرانیان با غرب و فعالیت روشنفکران دینی و مسائلی از این قبیل است که خاتمی مدافعشان بود، نه چند حمله سادهی احمدینژاد به نعل و میخ. کسی فراموش نکرده که کدام دولت اینترنت را در ایران گسترش داد و کدام دولت آن را با خاک یکسان کرد. درباره مطبوعات که اصولاً اگر حرفی نزنیم بهتر است. تشکلهای دانشجویی از روزهای اوجشان در دوران اصلاحات (حتی در سالهای آخر اصلاحات) به فاجعهای رسیدهاند که امروز میبینیم. در شریف و علموصنعت و امیرکبیر انجمنها قلع و قمع شدهاند و در سطح جامعه هم تتمه سازمانهای مردمنهاد که برکت دوران خاتمی بودند آخرین نفسهایشان را میکشند. اگر چیزی به نام جامعه مدنی و مدرن معنی داشته باشد، مصداقش همینهاست که خاتمی ساخت و احمدینژاد ویران کرد. در دولت خاتمی مردم آزادتر و مدرن تر بودند اما دولت ژست سنتی را در بسیاری مسائل حفظ میکرد و دست دادنش با زن ایتالیایی را تکذیب میکرد. در دولت احمدینژاد دانشجویان در بسیاری از دانشگاهها از ارتباط ساده با هم محرومند (حتما خبر دارید از خانمهای محترمی در برخی از دانشگاهها که شغل شریفشان این است که بیایند و گوش بدهند که خدای ناکرده مکالمهی دختر و پسر نامحرم دربارهی مسائل غیردرسی نباشد) اما شخص رییس جمهور میتواند مادر چاوز را بغل کند. به نظر شما کدام مدرنتر و آزادتر است؟ کدام شعار است و کدام عمل؟
وضعیت اقتصادی: جدا از این که بهبود معیشت خود به نوعی اولویت اصلی است، حتی برای کسی که دغدغهی مدرنیزاسیون دارد نیز معلوم است که جامعهی پابرهنگان نمیتواند مدرن شود. به راستی چهطور ممکن است سیاستهای اقتصادی با ادامه فعالیت تیم احمدینژاد-مشایی بهتر از دوران خاتمی شود؟ نیازی به یادآوری عددهای مربوط به درآمد نفتی و صندوق ذخیره و نرخ تورم و بیکاری و قیمت ارز و غیره نمیبینم. آیا چند جملهی خوش آب و رنگ مشایی ناگهان چشممان را به همه چیز بسته است؟ هرچه بیشتر فکر میکنم بیشتر به این نتیجه میرسم که هرکس که از مشایی دفاع میکند، قطعاً به دنبال این است که ساختار قدرت به هم بریزد و کنفیکون شود. وگرنه با ادامهی ساختار فعلی جمهوری اسلامی و ادامهی کار دولت احمدینژاد (حتی بسیار روشنفکرتر و سپاهستیزتر) چیزی جز سیاهی نصیب مردم ایران نخواهد شد.
1-2: مشایی شورشی
به نظر میآید سناریوی رایجتر و از نظر من معقولتر، در دفاع از مشایی همین است که مشایی را صرفا به این دلیل میخواهیم که بیاید و دشمن «اصلی» ما را از پا در آورد. در این تصویر مشایی با شمشیر و زره میآید و نهاد روحانیت سنتی را زخمی میکند و ریشههای این سنت چندصدسالهی فاسد را از نهاد قدرت سیاسی بیرون میکشد و مکتب ایرانی را به جای مکتب اسلامی مینشاند و اسلامگرایی را به قول خودش به سرنوشت اسبسواری دچار میکند و خلاصه در پایان دوره(ها)ی ریاست جمهوری مشایی، نقدی و طائب و وحید خراسانی و نوری همدانی هر یک آش و لاش در گوشهای از رینگ افتادهاند و مشایی پرچم را دودستی بالا برده است. دفاع از مشایی با در نظر داشتن سناریویی شبیه به این هرچند عاقلانهترین دفاع ممکن از اوست، ولی باز هم به نظر من این سناریو نه ممکن است، و نه اگر هم ممکن باشد مطلوب است.
این سناریو ممکن نیست، اولا به خاطر این که مشایی این همه قدرت ندارد. چه چیز باعث میشود فکر کنیم که جمهوری اسلامیای که از پس بنیصدر و میرحسین بر آمده، از پس مشایی بر نمیآید؟ اگر تیم مشایی-احمدینژاد تهدید به خروج از حاکمیت کنند اصلاً کسی نگران خواهد شد؟ سرچشمههای قدرت کجایند؟ این تیم نه در دانشگاهها خریداری دارد، نه در خیابانهای تهران، نه در اقلیتهای مرزنشین، نه در میان دولتهای قدرتمند غربی، و نه در میان نیروهای نظامی. تنها قدرت این تیم افشاگریهایی است که ممکن است بتواند دربارهی سران حکومت انجام دهد. من به شدت و اثرگذاری این افشاگریها هم مشکوکم. مگر افشاگریای بدتر از این هم ممکن است که نشان دهی دوست خانوادگی رهبر کشور یعنی سعید امامی دستش به خون بیگناهان آلوده بوده؟ افشاگری هم بدون پشتوانه اجتماعی و رسانهای راه به جایی نمیبرد. گذشته از آن، اگر تیر غیبی بیاید و مشایی رییس جمهور را که زیادی در افشاگری دور برداشته از میان بردارد، چه کسی خونخواه او خواهد بود؟ نباید فراموش کنیم که تودههای فرودستی که به او رای میدهند، بدون کمک طبقهی متوسط هیچگاه توانایی فشار از پایین بر حکومت را ندارند. اصلاً ماجرای تیر غیب تخیلی به نظر میرسد. اما فرض کنید همین مجلس نهم رای به عدم کفایت مشایی بدهد. چه کسی پیرهن چاک خواهد کرد؟ اهرم فشار تیم احمدینژاد-مشایی چیست؟ بیجهت نیست که من گمان میکنم که حتی رد صلاحیت مشایی هم برای حکومت آن قدرها کار دشواری نخواهد بود. هر کس جسارت داشت لزوماً قدرت هم ندارد.
شاید کسانی بگویند که صرف جنگ میان مشایی و بنیادگرایان برای ما مطلوب است چون به هر دو آسیب میزند. به گمان من چنین نیست. اولا که مشایی هرگاه به اندازهی کافی خطرناک شود به دلایلی که در بالا گفتم به راحتی قابل حذف است، ثانیا که اگر بنا فقط به جنگ لفظی بینتیجه است که اصلاحطلبان هم این کار را در آن هشت سال خوب بلد بودند، و ثالثا این که حضور دو گروه در قدرت و جنگ لفظی ملایم بین آنها به تضعیف دو گروه نمیانجامد بلکه آنان را تقویت میکند. در واقع چنین صحنهای به شکل گرفتن این ذهنیت در مردم کمک میکند که گروههای سیاسی مطرح واقعی در عرصهی سیاسی کشور همین دو گروه هستند و اصلاحطلبان به قول خودشان به سرنوش ملی-مذهبیها دچار میشوند. وقتی یک دوقطبی جدی پایدار در صحنهی قدرت شکل بگیرد، گروههایی که بیرون ماندهاند خاسران اصلیاند.
اما به دلیل دیگری هم سناریوی مشایی شورشی مردود است: تیم مشایی-احمدینژاد اصلاً انگیزهی آن همه جنگیدن ندارد. اینها اهل زد و بند هستند و چرا باور نکنیم که با بخشی از حاکمیت علیه بخش دیگری زد و بند میکنند و در قدرت میمانند؟ اصلاً چرا باور نکنیم که تمام اداهای روشنفکریشان برای رای آوردن است و خرشان که از پل بگذرد چیزی جز ستونهای خیمهی دیکتاتوری بنیادگرا نخواهند بود؟ مگر ندیدیم که چگونه با قاضی مرتضوی همکاسه میشوند؟ مگر ندیدیم که یک روز اصلاحطلبان را قیمهقیمه میکنند و روز دیگر به اقتضای قدرتطلبی با آنها در ماجرای روزنامهی شرق و انتخابات نظام پزشکی همراه میشوند؟ اصلا مگر همین احمدینژاد نبود که قبل از رسیدن به قدرت گشت ارشاد را محکوم میکرد اما وقتی رییس جمهور شد هیچگاه آشکارا مقابل آن نایستاد؟ مگر این در بهترین حالت همان مصلحتاندیشیای نیست که خاتمی را به آن متهم میکنیم؟ چه تضمینی داریم که قدرتطلبی و مصلحتاندیشی در دولت بعدی مشایی-احمدینژاد ایجاب نکند که آنها با سپاه بیش از پیش دوست شوند؟
2: دوقلوی مشایی-احمدینژاد از بنیادگراییای که اسیرش هستیم خطرناکتر است
اما بخش عمدهای از سخن این است، که سناریوی مشایی شورشی، حتی اگر ممکن باشد که مشایی بیاید و به کمال بر بنیادگرایان پیروز شود، مطلوب نیست. به طور خلاصه، ما دو دشمن اصلی داریم: بنیادگرایی و پوپولیسم. اتحاد این دو دشمن در برابر ما در تمام سالهای اخیر به شکست ما انجامید. اما حال که این دو گروه از هم جدا شدهاند و قدرتشان و رایآوریشان نصف شده است، تازه زمان بازگشت ماست. ما قدرت خویش را دستکم گرفتهایم و فراموش کردهایم که مخالفان ما اکنون دو تکه شدهاند. اما مهمتر از آن این است که در میان این دو دشمن، به گمان من پوپولیسم دشمن خطرناکتری است.
ما در بلندمدت در برابر بنیادگرایی ابزارهای نظری و عملی کافی برای مقابله داریم، و زمان به نفع ما میگذرد. هرچه میگذرد پذیرفتن این که ولی فقیه نماینده خداست و این که زنان حقوق نابرابر داشته باشند و این که حجاب مهمترین رکن زندگی زنان است و این که مراجع تقلید برترین و داناترین مردمانند و این که همهچیز در کشور باید با ارزشهای دینی گره بخورد برای مردم سختتر میشود. بدین ترتیب، پیشبینی من این است که در بلند مدت (و نه لزوماً خیلی بلند) بنیادگرایان شکست خواهند خورد. همین امروز هم کسی در کشور به نامزد آنها رای نمیدهد. حتی همین هشت سال پیش هم اگر به خاطر پیوندشان با پوپولیسم بود رایی نداشتند. بنا بر این از میان دو دشمن ما، دشمن قدرتمندتر، و در نتیجه خطرناکتر، پوپولیسم است. من این واهمه را دارم که اگر روزی کشور تماماً به دست احمدینژاد و یارانش بیفتد، دیکتاتوری پوپولیستی خطرناکی به وجود خواهد آمد که دیگر ما به هیچ وجه یارای زمین زدنش را نخواهیم داشت. همچنین، به نظر میآید این گروه در دروغ و دغل و ظلم و بیرحمی نظراً هیچ مانعی در برابر خود نمیبینند (نگاه کنید به حمایت از مرتضوی، داستان منفی چهار وزارت کشور، وزیران سابق دولت اول احمدینژاد که یکیک مچاله شدند و دور انداخته شدند، دروغهای بیشمار دولت، و آن مناظرهی وقیحانهی سال 88) و دور نیست اگر بپنداریم که روزهای قدرت اینان از روزهای حکومت بنیادگرایان هم سیاهتر خواهد بود.
پینوشت:
«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشتهای شما استقبال میکند.
http://adf.ly/1587888/whostheadmin
No comments:
Post a Comment