کامران سازگار - در مورد آمدن یا نیامدن خاتمی در هفتههای اخیر صحبتهای بسیاری رفته است. هر کسی از جنبهای بحث کرده است و میتوان گفت نکات بیان شده از سوی افراد مختلف در باب آمدن یا نیامدن خاتمی اهمیت خاص خود را دارند و نمیتوان دلایل مختلف ذکر شده له یا علیه آمدن خاتمی را در تحلیلها نادیده گرفت. اما یک نکته بسیار مهم وجود دارد که آمدن خاتمی را ولو با اطلاع بر رد صلاحیت، ضروری و حیاتی میسازد.
برخی افراد تصور میکنند اکنون که احمدی نژاد، ضربههایی کاری بر پیکرۀ اقتصاد این مملکت وارد کرده است و همگان حتی همراهان سابقش متوجه متوهم بودن و چیزی در چنته نداشتن این فرد شدهاند، پس لاجرم فضا برای ورود مجدد و پیروزمندانۀ اصلاحطلبان و احتمالاً سبزها فراهم است و میباید منتظر یک دوم خرداد دیگر باشیم. این جملات خلاصهای است از استدلال برخی دوستان. اما به نظر میرسد این تحلیل چندان واقع گرایانه نباشد. کافی است به چهار سال گذشته برگردیم و تمام هزینههایی که حاکمیت برای از صحنه راندن سبزها و اصلاح طلبان درجه اول بر خود تحمیل کرده است را از نظر بگذرانیم. آیا حاکمیتی که آن را بخوبی شناختهایم حاضر است پس از این همه هزینه، براحتی شکست سیاستهای خود را بپذیرد و برای نجات خود از بحرانها دست بدامن اصلاح طلبان و شخص شاخص آنها خاتمی شود؟
جواب مثبت دادن به این پرسش ساده انگارانه است. نکته این است که حاکمیت برای خروج از بحران اصلاً نیازی به اصلاح طلبان ندارد. دلیلش این است که تمام اصولگرایان و طرفداران حاکمیت، افراد دیوانه و متوهمی مثل احمدینژاد نیستند. در همین خیل افراد موسوم به ولایی، افراد زیادی یافت میشود که صرف نظر از داشتن یا نداشتن اقبال مردمی، هوش مدیریتی شان خیلی بیشتر از امثال احمدینژاد است و مخاطرات کمتری میآفرینند. نمونه بارز آنها قالیباف است و حتی افراد دیگری مثل لاریجانی را هم میتوان از این دست به حساب آورد. پس تا وقتی افراد فهمیدهتری (هم از نظر گوش بفرمانی ِ رهبری و هم از لحاظ داشتن تعادل سیاسی ولو تعادل ظاهری) در میان اصولگرایان و ولایتمداران یافت میشود، حاکمیت چه دردی دارد که دست به دامان امثال خاتمی بشود؟ شاید خواننده بگوید افراد مذکور ولو مثل احمدینژاد دیوانه نباشند اما اقبال مردمی ندارند و گرچه ممکن است تغییراتی اندک در جهت بهبود وضع معیشت مردم ایجاد کنند اما دوای درد این مملکت نیستند و فقط درمان نهایی را به تأخیر میافکنند. من با این سخن موافق هستم اما نکته این است که اقبال مردمی و تغییرات حقیقی و اساسی مطلقاً برای حاکمیت موضوعیت ندارد. آنچه برای آنها اهمیت دارد این است که آنها بر سریر حکومت بمانند و اوضاع هم به نسبه آرام باشد. این تنها چیزی است که حاکمیت بدنبال آن است و اتفاقاً مطابق تحلیل زیر می توانند با یک اصولگرای عاقل و میانه رو به این مطلوب دست یابند.
احمدی نژاد هشت سال اقتصاد مملکت را شخم زد و کاشته های هاشمی و خاتمی را بر باد داد و نتایج آن را مردم طبقه متوسط با گوشت و پوست خود حس میکنند. فشار اقتصادی آن چنان است که در این شرایط، مردم فقط دنبال نجات هستند ولو نجاتی موقتی، تا بتوانند از خفگی درآیند و کمی نفس بکشند. فرض را بر این بگیرید که انتخاباتی سرد و بی رونق انجام شود و یکی از اصول گرایان میانه رو و عاقل، رئیس جمهور شود. با ضربههای عمیقی که احمدینژاد بر پایه های اقتصاد وارد کرده است، آن فرد باید چهار سال را تلاش کند تا برخی از آسیبها را برطرف کند و مقداری مردم را از خفگی اقتصادی درآورد. لاجرم ماجرای احمدینژاد منحصر به هشت سال ریاست جمهوری او نیست بلکه با در نظر گرفتن عواقب آن براحتی تا چهار سال بعد آن را هم در بر می گیرد. تصور کنید دوازده سال فشار اقتصادی و در پایان مقداری گشایش اقتصادی. در این دوازده سال مردم آنچنان تحت فشار بودهاند که تنها چیزی که یادشان نمیافتد فضای باز سیاسی و در بند بودن بسیاری از سیاسیون منتقد از جمله بزرگان جنبش سبز است.
با گشایش اندک اقتصادی که نهایتاً فراهم میشود هم مردم از سر ناچاری راضی میشوند و هم حاکمیت یاد میگیرد که دیگر باید احتیاط کند و اصولگرایان میانه رو را در رأس امور قرار دهد و نه افراد متهور و متوهمی مثل احمدی نژاد را. با گشایش اقتصادی که در انتهای چهار سال فراهم میشود، حاکمیت با قیافه حق بجانب هرگونه راه برای عرض اندام اصلاح طلبان را مجدداً می بندد و به دلیل حمایت ظاهری مردم (آنهم به دلیل همان گشایش اقتصادی اندک پس از آنهمه سختی) هیچگونه واهمهای از این کار نخواهد داشت. لاجرم ریاست جمهوری در میان اصولگرایان تداوم می یابد، آن هم نه فقط برای یک چهار سال دیگر، به شما اطمینان میدهم برای حداقل چند دهه. حاکمیت از تجربۀ احمدینژاد چیزها آموخته است. یکی از آموختههایش این است که از میان افراد ولایی و گوش بفرمان، آنهایی را سوا کند که میانه رو تر هستند و زیاد برای دنیا شاخ و شانه نمیکشند. آنها یاد گرفته اند برای تحقق نیت هایشان، روشی آرامتر را اتخاذ کنند تا تنش زیادی در سطح بین المللی برای شان فراهم نشود و در سطح داخلی نیز مردم، ولو از سر ناچاری، پذیرای آنان باشند و برای جایگزین کردن آنها با افراد سبز و اصلاح طلب خطر نکنند زیرا می دانند حکومت در این یک مورد تا چه حد جدی و سرسخت است. به عبارت خلاصه تر، حاکمیت از تجربۀ احمدی نژاد یاد گرفته است که چگونه به نحوی سالم تر و بی هزینه تر در قدرت بماند و به مردم هم یاد می دهد که حداقل گشایش و رفاه را غنیمت بدانند و خیال باطل در سر نپرورانند. این پروسه می تواند براحتی تا چند دهه ادامه پیدا کند؛ پروسه ای با حداقل گشایش های معیشتی برای مردم و حداکثر اختناق سیاسی برای گروه های مخالف. تا وقتی این راه در پیش پای حاکمیت قرار دارد مطلقاً نیازی به امثال خاتمی نخواهد داشت. اصلاح طلب ها با کمترین هزینه برای چند دهه از عرصه سیاست این مملکت خارج خواهند شد.
حال با تحلیل فوق روشن میشود چرا اعلام رسمی کاندیداتوری خاتمی از هر چیزی واجبتر است ولو اینکه او را با هر هزینه ای رد صلاحیت کنند. اگر خاتمی کناره بگیرد و اعلام کاندیداتوری نکند، انبوهی از افراد چه رده دوم های اصلاح طلب و چه اصولگرایان هستند که کاندیدای ریاست جمهوری می شوند و همان سناریوی فوق محقق می شود. اما فرض کنید خاتمی کاندیدا شود. اگر او را رد صلاحیت نکنند تمام معادلات حاکمیت به هم می ریزد، پس لاجرم به هر قیمتی او را رد صلاحیت خواهند کرد. رد صلاحیت خاتمی در چنین شرایط و با سناریوی محتملی که حاکمیت برای چند دهۀ آینده می نویسد تنها راه به چالش کشیدن حاکمیت است. رد صلاحیت خاتمی بیشترین هزینه را بر حاکمیت تحمیل می کند. فرض کنید خاتمی مطلقاً تا آخرین روز ثبت نام کاندیداها هیچ حرکتی انجام ندهد بگونه ای که اصلاح طلبان، مردم و حاکمیت، همگی تصور کنند خاتمی کاندیدا نمی شود اما ناگهان در آخرین روز خاتمی به وزارت کشور مراجعه کند و برای ریاست جمهوری ثبت نام کند. ولوله ای بپا می شود. تمامی معادلات به هم می ریزد. موجی از شادی در مردم پدیدار می شود. فرصت زیادی برای عکس العمل از جانب حاکمیت وجود ندارد. رد صلاحیت خاتمی همان و خالی شدن آشکار و مفتضحانۀ حوزه های رأی گیری از مردم در روز انتخابات همان. افتضاحی بین المللی برای حاکمیت و این دقیقاً چیزی است که شخص رهبر از آن وحشت دارد. او چون خود را رهبر مسلمانان جهان قلمداد می کند تحمل این رسوایی را در معرض چشمان مسلمانان جهان ندارد.
تمام سخن من در این است که اگر خاتمی مطلقاً وارد میدان انتخابات نشود، آنها با سناریویی طراحی شده، موقعیت خود را تا چند دهه تثبیت می کنند و بخوبی می دانند چکار کنند. کافی است خاتمی معادلات آنها را با اعلام کاندیداتوری بهم نریزد و آنها چهار سال فرصت پیدا کنند تا گندهای احمدی نژاد را پاک کنند و خودی نشان بدهند. آنگاه ادامه راه را بخوبی بلد هستند. آمدن خاتمی چه به رد صلاحیتش بینجامد و چه نینجامد، سناریوی حاکمیت را بر باد می دهد. اگر خاتمی بیاید و رد صلاحیت شود، رئیس جمهور اصولگرای آینده هر قدر هم بکوشد نمی تواند از پس لرزه های رد صلاحیت خاتمی در امان بماند و اصولگرایان هر قدر هم تلاش کنند باز هم این شمشیر بالای سر آنها قرار دارد که "اگر می گذاشتید خاتمی می آمد خیلی از شما بهتر عمل می کرد". اما اگر خاتمی اصلاً نیاید آنها زبانشان دراز است که «میخواست بیاید، مگر ما جلویش را گرفته بودیم؟ اگر عرضه اش را داشت میآمد». آنگاه آنها سناریوی محتمل فوق را براحتی و بی دردسر چندانی عملی میکنند.
نکتۀ مهم دیگر وضعیت افراد دربند جنبش سبز است. در پایان چهار سال دیگر که پس لرزه های اقتصادی ریاست جمهوری احمدی نژاد تازه اندک اندک توسط یک اصولگرای میانه رو جمع می شود، تنها چیزی که به یاد مردم نخواهد افتاد اسرای جنبش سبز است و تنها راه به یاد ماندن نام و راه آنها آمدن خاتمی است ولو با رد صلاحیت. افرادی که خاتمی را ذخیره ای برای اصلاح طلبان و جنبش سبز می شمارند که نباید با خطر کردن هدر رود باید این نکته را به خاطر بسپارند که در صورت نیامدن خاتمی، ریاست جمهوری از آن یک اصولگرای میانه رو خواهد بود که تداوم آن در دستان آنها را برای چند دهه تضمین خواهد کرد مگر اینکه اتفاقاتی پیش بینی نشده و خاص در داخل کشور یا در عرصۀ بین المللی بیفتد که سناریوی حاکمیت را بهم بریزد. اما در تحلیل ها و تعیین خط مشی های سیاسی نمی توان به چنین اتفاقات نادری دل خوش کرد. اکنون دقیقاً همان سر بزنگاهی است که سرمایه ای مثل خاتمی باید خرج شود.
پی نوشت:
«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشتهای شما استقبال میکند.
http://adf.ly/1587888/whostheadmin
No comments:
Post a Comment