زندهیاد «سعیدیسیرجانی»، یک روایت شیرینی دارد از بنده خدایی معروف به «مشتی غلوم لعنتی». این کارگر قنادی، در ایام ده روزه عزاداری محرم سرکرده عزاداران میشده و بر دشمنان حسین «لعنت» میفرستاده است. حکایت یکی از صحنههای این مراسم پرشور سوگواری را باید به قلم خود جناب سیرجانی بخوانید که لطف دیگری دارد: «مشتی غلوم امروز، اندک شباهتی با مشتی غلوم ده روز پیش نداشت. شور ایمان و جوش عزا و شکوه مراسم، به او قدرتی بیش از جثه و طبیعتش بخشیده بود. اتم شکافته و الکترون رها شدهای بود که حضورش رعشه بر زمین و زمان می افکند. گویی از عظمت مقام موقتی خویش با خبر بود و می دانست که در شرایط حاضر، هزاران نفر مردمی با فریاد او همراهی میکنند که در روزهای معمولی، به زحمت جواب سلامش را میدادهاند. با شور و خروش، قدم در حیاط مجلس گذاشت، و شمشیرش را در هوا تکانی داد و با همه وجودش فریاد زد: «های مردم! بر یزید لعنت!» و جمعیت سودا زده ده هزار نفری، همصدا خروشیدند که «بیش باد و کم مباد!». قدم دیگر را برداشت و تکانی دیگر به شمشیر داد و فریاد زد: «های مردم، بر شمر لعنت»! و صدای هماهنگ خلایق اوج گرفت که «بیش باد و کم مباد»! اکنون دسته موزیک، به محل نزدیک شد، و صدای طبلها و نفیر شیپورها، غلغلهای در مجلس عزا افکنده بود و مشتی غلوم که هیبت جلسه و همصدایی مردم، سرمست شور و خروشش کرده بود، نعره کشید که «های مردم! بر ابن زیاد لعنت»! و مردم که دیگر، در ازدحام بیسابقه و هیجان احساسات، به دشواری عبارات او را میشنیدند، تأییدش کردند که «بیش باد و کم مباد»!
مشتی غلوم، همچنان لعنت کنان، به وسط مجلس و نزدیک منبر رسید و من که از نزدیک می توانستم شور و هیجان او را ببینم، و صدایش را – که دیگر تا حدی نامفهوم شده بود – بشنوم، نگران این بودم که مبادا مرد عزیز، از شدت هیجان و خروش، سکته کند؛ که شنیدم با فریادی از همیشه رساتر میگوید: «های مردم! بر پدرتان لعنت»! از این شعار، یکه خوردم، و نگران عکسالعمل خلایق شدم؛ که فریاد «بیش باد و کم مباد»! مردم از نگرانی نجاتم داد. مشتی غلوم، قدمی دیگر پیش نهاد و فریاد زد «های مردم! بر جد و آبادتان لعنت»! و مردم یکصدا تأییدش کردند که «بیش باد و کم مباد»! پیرمرد ظریف و عارفی که در کنار من ایستاده بود، با اشارت و لبخندی، حیرت مرا بر طرف کرد، و آهسته در گوشم گفت: «نگران مباش. مشتی غلوم هر سال همین وضع را دارد. مردم هم وقتی که به جوش می آیند، توجهی به مفهوم لعنت های او ندارند؛ هر چه بگوید، تاییدش می کنند». شرح کامل روایت جناب سیرجانی و بهانهای که برای ذکر آن داشت را از اینجا+ بخوانید، بحث من اینجا اشاره به یک «مشدی غلوم لعنتی» جدید است که وسط این آشفتهبازار و هیاهوی مملکتی فریاد «های مردم، لعنت بر پدرتان» سر داده است!
* * *
جناب شاهزاده پهلوی، به مناسب سالگرد سرنگونی سلطنت خانوادگیشان بیانیهای صادر کردهاند+ و در آن از رویدادی با عنوان «انقلاب سیاه ۲۲ بهمن ۱۳۵۷» نام بردهاند! قابل درک است که هر انسانی وقایع را از زاویه نگاه خود مشاهده کند. پس رویدادی که تمامی رویاهای کودکی و نوجوانی ولیعهد سابق را برای تصاحب سلطنت یک کشور بزرگ، به عنوان «میراث خانوادگی» نقش بر آب کند، باید هم که در ذهن او با تصویری «سیاه» ثبت شود، اما وقتی به این مسئله دقیق شویم که این متن، برگی از دفتر خاطرات شخصی آقای پهلوی نیست، بلکه «پیام»ی به مردم ایران است ماجرا اندکی فرق میکند!
آقای پهلوی در پیام خود آوردهاند: «سی و چهار سال از وقوع انقلاب سیاه ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ میگذرد، انقلابی که با روی کار آمدن یک رژیم ضد ملی، چرخهای در حرکت ترقی و توسعه ایران را متوقف کرد و طی این سالها با اشاعه خرافات و کهنهپرستی و در ستیز با علم و دانش که لازمه زندگی امروز است، در تقابل با خِرد گرایی و دانایی کوشید که اندیشههای واپسگرایانه خود را به یک ملت با فرهنگ تحمیل کند و مملکت را در شئون مختلف زندگی به فلاکت و بدبختی بکشاند».
اینجا فرصت آن نیست که بازخوانی کنیم «چرخهای حرکت و ترقی و توسعه» پهلوی دقیقا داشت به کدام سمت میرفت و یا آنان که امروز دیگران را «ضد ملی» با شریفترین ملیگرایان تاریخ معاصر این کشور چه کردند. کمی هم عجیب خواهد بود اگر بخواهیم به شاهزاده گرامی که اینچنین از «اشاعه خرافات» به خشم آمدهاند گوشهای از کلام گهربار پدر فقیدشان را یادآوری کنیم که در گفت و گو با اوریانو فالاچی میگفت: «من تعجب میکنم که شما درباره الهام چیزی نمیدانید. هر کسی از خوابنما شدنهای من خبر دارد. من آن را حتی در شرح حال خود نوشتهام. من در کودکی دو بار خوابنما شدم. اولی وقتی که پنج ساله بودم و دومی وقتی که شش ساله بودم. اولین دفعه من امام آخر خود را دیدم. کسی که بر اساس مذهب ما غایب شده است و روزی برخواهد گشت و دنیا را نجات خواهد داد … برای من حادثهای پیش آمد. من روی صخرهای افتادم و امام زمان مرا نجات داد. او خودش را بین من و صخره [حایل] کرد. میدانم چون او را دیدم، او را دیدم، او را به رأیالعین دیدم؛ نه در رؤیا. حقیقت مطلق. آیا متوجه منظورم میشوید؟ من تنها کسی بودم که او را دیدم … هیچ کس دیگر نمیتوانست او را ببیند غیر از من. چون … اوه! متأسفم که شما آن را درک نمیکنید.» (+)
اما شاید بتوانیم اندکی تامل کنیم و با خود بیندیشیم که اگر رسم شود که همه اهالی سیاست به شیوه خاندان پهلوی استدلال کنند و نسخه بپیچند جهان به چه شکل درخواهد آمد؟ من گمان میکنم نخستین مدعیان سرفراز(!) بازماندگان خاندان «صدام حسین» باشند که یقه ملت ایران را بگیرند و آنان را به خاطر «هشت سال دفاع خیانتبار» سرزنش کنند! خاندان بعث میتوانند با تمسک به منطق همتای ایرانی خود مدعی شوند: «جانفشانی ایرانیان در دفاع از خاک و خانه و کاشانه و استقلال و وطن و ناموس و شرافتشان، یک خیانت آشکار و پلید بوده است، چرا که امروز در مناطقی که از لوث وجود ارتش بعثی پاک شده است رونق اقتصادی وجود ندارد و حکومت مرکزی مستبدانه ابتداییترین حقوق قانونی و انسانی شهروندان را سرکوب میکند»!
با گسترش منطق خاندان پهلوی، داعیه مدعیان خیلی بیشتر هم گسترش خواهد یافت و محکومین جدیدی به جهانیان معرفی خواهند شد. عجیب نیست که به زودی متوجه شویم: مصدق یک وطنفروش بوده چرا که رویای ملیشدن صنعت نفت با یک کودتای آمریکایی-انگلیسی بر باد رفت و «ستارخان» و «باقرخان» و دیگر مشروطهخواهان همه جنایتکار و خائن بودهاند چرا که مشروطیت به اهداف خود نرسید و استبداد دوباره برگشت و «امیرکبیر» یک فاسد واپسگرا بوده چرا که اصلاحات او در نهایت به جایی نرسیده و «عباس میرزا» خائنی پلید بوده چرا که در نهایت ما در جنگهای ایران و روس شکست خوردیم و به همین صورت اگر ادامه دهیم فردا «مغولها» هم از «سربداران» شکایت میکنند و اسکندر مقدونی هم اسناد خیانت «آریوبزرن» را افشا میکند! چرا؟ چون در منطق «پهلویها» اینکه اوضاع امروز خوب نیست ثابت میکند که اوضاع قبلا خوب بوده است، اما من اینگونه تصور نمیکنم.
* * *
حقیقت تلخی است که مردم ایران، آنقدر که سابقه دفاع شرافتمندانه از میهنشان را داشتهاند، کارنامه درخشانی در راه آبادانی آن بر جای نگذاشتهاند. تاریخ ما نشان میدهد که ما بلد بودهایم که برای آزادی و استقلالمان شجاعانه بجنگیم و حتی جانمان را هم فدا کنیم، اما فرصت نکردیم که صبوری کردن را، گام به گام قدم برداشتن را، پشتکار و پیگیری داشتن را یاد بگیریم و تجربه کنیم. ما بلد بودیم که شجاعانه فریاد «یا مرگ یا آزادی» سر بدهیم، اما بلد نبودیم اندیشمندانه اداره امور اجتماعی را بین خودمان توزیع کنیم. این واقعیت تلخ عواقب شومی برای ما به همراه داشته است که امروز هزینهاش را هم میدهیم. به قول معروف آتش خودمان است و دودش هم به چشم خودمان میرود، اما من ابدا دلیلی نمیبینم که این ضعفهای ما سبب شود که کسی بخواهد حتی افتخارات ما را هم زیر سوال ببرد.
در عصر دموکراسیها و مردمسالاریها باید هم که بر سر نسل انقلاب فریاد زد: «شما که آنچنان شجاعانه در برابر فقر و استبداد و وابستگی و جنایت رژیم قیام کردید و انقلابی آنچنان مردمی و فراگیر را رقم زدید، چرا نتوانستید به همان صورت مردمی و فراگیر انقلابتان را اداره کنید؟ چرا عرصه را برای یک گروه اندک و چند چهره خالی کردید تا همه چیز را صاحب شوند؟» اما مضحکه زمانه ما به جایی رسیده است که یک نفر خطاب به مردم ایران بیانیهای صادر کرده تا بگوید: «روز سیاه این مملکت روزی بود که توده مردمانش تصمیم گرفت در اداره امور کشورش سهیم شود و در برابر یک حکومت فردی دست به قیامی مردمی زدند»! چه جای تعجب از اینکه چنین شاهزادهای راه نجات را هم در جلوس مجدد ملوکانه بر تخت سلطنت ببیند؟
حکایت این روزهای آشفتهبازار مملکتی و از راه رسیدههایی همچون شاهزاده پهلوی، حکایت همان «مشتی غلوم لعنتی» است. از راه میرسند و یک چند روزی که با فریاد «لعنت بر یزید و لعنت بر شمر» بازار را داغ کردند فریاد میزند: «ای مردم، لعنت بر پدران و مادرانتان؛ لعنت بر شهدا و مبارزانتان، لعنت بر آزادیخواهان و ملیگرایانتان و لعنت بر تمام تاریخ مبارزه و قیام و ایستادگیتان در برابر تمام دیکتاتورهای خودکامه»!
No comments:
Post a Comment