این متن بیش از آنکه یک یادداشت باشد، یک گمانهزنی است. شیوهای از فکر کردن با صدای بلند تا شاید مشارکتی را به قصد هماندیشی برانگیزد. من به این فکر میکنم که چرا سینمای ایران «پدرخوانده» (God Father) تولید نمیکند؛ اما گمان میکنم برای شفافتر شدن این پرسش باید نگاه خودم به این فیلم را بیشتر توضیح بدهم.
سینمای جهان
یک بار نوشتم که «از نگاه من سینما یعنی داستان، تصویر و موسیقی».(+) هنوز هم همینگونه فکر میکنم و هربار که فیلمی از شاهکارهای ماندگار تاریخ سینمای جهان را میبینم، احساس میکنم با تاییدی دیگر بر نگرش خودم مواجه شدهام. «پدرخوانده» قطعا بارزترین نمونه این فیلمها است. یعنی جاودانههای تاریخ سینما را اگر بازبینی کنید، به نماهایی برخورد خواهید کرد که هر کدام نه تنها یک پوستر زیبا، بلکه یک تابلوی نقاشی ماندگار خواهند بود. نظیر تصویر همین یادداشت که نمایی است از «روزی روزگاری در آمریکا». (Once Upon a Time in America) همین دیشب برای اولین بار «بهشت» (Heaven) را از شبکه نمایش دیدم و ده دقیقه پایانی فیلم را مسحور تصاویری از یک دشت بودم که هنوز گیج هستم چگونه فیلمبرداری شدهاند!
پس از آن، هر یک از این آثار را میتوانید با موسیقی منحصر به فرد خود به یاد آورید. شاهکارهایی در عالم موسیقی که گاه از خود فیلم هم شهرت و مخاطب بیشتری به دست میآورند. برای مثال من تردید ندارم تعداد شنوندگان موسیقی «Love Story» به مراتب بیش از مخاطبان فیلم آن بوده است و خودم نخستین بار که «اودیسه فضایی» (A Space Odyssey) را دیدم، آهنگش برایم آنقدر آشنا و تکراری بود که به ذهنم رسید کارگردان یک آهنگ معروف جهانی را دزدیده! حالا شما این فهرست موسیقی را کامل کنید. مثلا با «پاپیون» (Papillon) یا حتی «لئون، حرفهای». (Léon: The Professional)
در نهایت میرسیم به داستان یا همان «قصه». جایی که تمرکز اصلی صرفا بر پرداخت یک قصه منسجم به قصد سرگرم و همراه ساختن مخاطب است. ده فیلم برتر تاریخ سینمای جهان به انتخاب خودتان را فهرست کنید و به این مسئله دقت کنید که تا چه میزان قصد نقد اجتماعی، کنایه سیاسی و یا به چالش کشیدن مباحث کلان اخلاقی را دارند؟ باز هم مثال من همان «پدرخوانده» است. فقط یک قصه. همین و همین. حتی در نمونههای تاریخی همچون «گلادیاتور» (Gladiator) هم ما با روایت تاریخ مواجه نیستیم، بلکه صرفا از بستر نماهای کهن برای قصهپردازی استفاده شده است.
سینمای ایران
در نقطه مقابل تعریف «داستان، تصویر و موسیقی»، من مفهوم «سینمای متعهد» را قرار میدهم. سینمایی که هرچند منکر لزوم توجه به جنبههای هنری اثر نیست، اما ناخودآگاه و از همان عنوانی که برای خود در نظر گرفته است، درونمایهای جهتدار را بر تمامی جنبههای فیلم اولویت میدهد.
در هنر و البته سینمای متعهد، «قصهپردازی» به قصد سرگرمی جایی ندارد. صِرف تمرکز برای خلق لحظاتی شاد و ساعاتی خوشایند کافی نیست و در یک کلام، «هنر برای هنر» اگر هم مفهومی داشته باشد چیزی جز توهین و یا توجیه بیتعهدی «هنرمندنماها» (!) نیست. در سینمای متعهد شما «رسالت» دارید. رسالت سیاسی، رسالت اجتماعی، رسالت تاریخی و البته رسالت اخلاقی. شما به جای هنرمند، «پیامبر» میشوید! همه از شما انتظار دارند و اتفاقا بنابر همین انتظارات هم شما را نقد میکنند. از شما میخواهند درس اخلاق به مخاطب بدهید. انتظار دارند جنبههای سیاه جنگ را نقد کنید. حکومتهای تیره و استبدادی را افشا و از انسانیت در برابر تبعیض دفاع کنید. در یک کلام: «شما موظف هستید دستکم یکی از صدها معظل اجتماعی-سیاسی جهان را به ابتکار خودتان مطرح کنید. در سطح شیوه ارایه حق انتخاب و خلاقیت دارید، اما در کلیت بحث حق خروج از این چهارچوب موضوعی را ندارید». سینمای ایران سالهای سال است که اسیر این «هنر متعهد» است.
تنها در چهارچوب همین «هنر متعهد» است که در پایان فیلم، مخاطبی ممکن است بپرسد: «پیام فیلم چه بود؟» یا «فیلم میخواست چه بگوید؟» اینها پرسشهایی است که ما بارها شنیدهایم و ای بسا خودمان مطرح کرده باشیم، بدون آگاهی از این مسئله که چنین پرسشی صرفا بر بستر یک تعریف خاص از سینما قابل طرح است. وگرنه مثلا آثاری همچون «پدرخوانده»، «پاپیون»، «صورت زخمی»، (Scarface) «روزی روزگاری در آمریکا» و دهها فیلم برجسته دیگر، همگی در برابر این پرسش عملا به استیصال میرسند!
اختلاف بر سر چیست؟
باز هم گمانه یا فرضیه پیشنهادی من این است که «سینمای متعهد» زاییده جوامع بسته و حکومتهای غیردموکراتیک است. جایی که نخبگان اجتماعی، اندیشمندان و حتی بدنه جامعه، فرصت طرح و بحث آزار پیرامون مسایل را ندارند. نشریات نمیتوانند به صورت آزادانه اندیشههای نخبگان و یا نقدهای اجتماعی را بازتاب دهند. به چالش کشیدن هژمونی حاکم در مجامع دانشگاهی کار سادهای نیست. فضای مساعد و حتی مکانهای ویژه برای گفت و گوی آزاد میان شهروندان وجود ندارد و در یک کلام، پیوندهای اجتماعی از هم گسیخته شده یا مشمول ممیزی قرار گرفتهاند. در چنین شرایطی، بار سنگین تمامی این نارساییها بر عهده هنر گذاشته میشود.
هنرمند دارای این «رسالت» میشود تا تمامی حرفهای «مگو» را به «زبانِ بیزبانی» در آثار هنری خود بازگو کند. هر اندیشمندی ناچار است برای بیان آرای خود و در میان گذاشتن آن با مخاطبان به ابزار هنر متوسل شود و ای بسا از صنایعی همچون «ایهام» و «کنایه» بهره ببرد تا از تیغ سانسور هم در امان بماند. چه در قالب سینما و چه در قالب ادبیات و نقاشی و تیاتر. بدین ترتیب هنر، «متعهد» میشود و همه از هنرمند «توقع» دارند. هر اثری باید «پیامی» داشته باشد و تنها آثار طنز و کمدی هستند که صرفا به قصد خنده میتوانند مورد پذیرش قرار گرفته و از لزوم حمل تعهدات سنگین اجتماعی معاف شوند.
قطعا من نمیخواهم و حتی نمیتوانم ادعا کنم که سینمای جهان، عاری از هرگونه جدال اندیشه است. قطعا آثار برگزیدهای در عالم سینما میتوان یافت که اتفاقا بسیار سیاسی هستند (مثلا فیلم معروف «Z» یا حتی «فهرست شیندلر» (Schindler's List)) یا جامعه را به چالشی اخلاقی میکشند (مثلا «dogville») و ای بسا سری هم به وادی مفاهیم پیچیده فلسفی بزنند. (ماتریکس - The Matrix) همچنین نمیتوان انتظار داشت هیچ داستانی کاملا عاری از نکات ریز اخلاقی و یا دغدغههای انسانی در جامعه باشد. با این حال، جامعه آزاد نیازی به تعریف «هنر متعهد» ندارد.
پینوشت:
حالا که این بحث مطرح شد، فقط میخواهم اشارهای هم داشته باشم به فیلم «سگکشی» که به نظرم نمونه قابل قبولی بود از صرف «قصهپردازی» در سینمای ایران.
http://adf.ly/1587888/whostheadmin
No comments:
Post a Comment