پارسا ایرانی- در طول ده سال اخیر، به موازات تنزل شأن فرهنگی، اقتصادی و سیاسی جامعه ایرانی و افزایش نارضایتیها، گرایشهای گریزان از مرکز و قومگرایانه به صورت تصاعدی شدت گرفتهاند. از جمله سوختمایههای این گرایشها، به خصوص در آذربایجان، متهم کردن حکومت ایران به پان-فارسیست بودن و اجرای سیاستهای آشکار و پنهان برای تضعیف اقتصادی و فرهنگی قومیتهای دیگر است. اما آیا جمهوری اسلامی پان-فارسیست است؟ و آیا میتوان صرفاً با اتکا به فاکتورهای قومی تحولات کشور را تفسیر کرد؟ با نگاهی به تاریخچه عملکرد 35 ساله جمهوری اسلامی به سختی میتوان پاسخ مثبت به این جواب داد.
انقلابیان ایرانی از ابتدای تأسیس حکومت مطلوب خود، در کنار تغییر سیاستهای اقتصادی و سیاسی محمدرضا شاه، ایدئولوژی و نمادهای فرهنگی او را نیز مورد هجمه قرار دادند. در ابتدای انقلاب بود که صادق خلخالی، روحانی تندرو، قصد لودر راندن بر بنای تخت جمشید را داشت و پیشنهاد استفاده از نام «خلیج اسلامی» را به جای «خلیج فارس» مطرح کرد. از نگاه بنیانگذار انقلاب آیتالله خمینی، «اسلام عزیز»، فارغ از تعصبات قومی، راه حل مشکلات ایران و دنیای اسلام بود. نگاهی به گفتمان وی، حاکی از نفی ملیگرایی و ترجیح اسلام جهانوطنی است، اسلامی که در آن مرزهای تشیع و تسنن نیز کمرنگتر میشود.
این گفتمان توسط خلف آذربایجانیالاصل وی، آیتالله خامنهای نیز با غلظتی کمتر ادامه یافته است. علیرغم علاقه انکارناپذیر وی به زبان فارسی به عنوان زبان ملی ایرانیان، نمادهای فرهنگی ایران باستان چندان مطلوب نیستند. عطاءالله مهاجرانی در دوران وزارت خود به دلیل تشویق مردم به بازدید از تخت جمشید و پاسارگاد مورد انتقاد تلویحی رهبر انقلاب قرار گرفت و در واکنش به سخنان وی بود که آیتالله خامنهای، تصمیم گرفت که در نوروز آن سال از شلمچه بازدید کند. (+) اشاره استاندار همدان به پیشینه این شهر به هنگام بازدید آیتالله خامنهای باعث انتقاد رهبر و اشاره وی به کاستیهای تاریخنگاری ایران باستان شد. (+) در کتابهای تاریخ نظام متمرکز آموزشی، نگاه به حکومتهای پادشاهی پیش از اسلام مثبت نیست. تفسیر رسمی این است که با ورود اسلام بود که ایرانیان به آنچه شایستگی آن را داشتند دست یافتند. (توجه به محتوا و لحن این مطلب از «فارس»نیوز+ هم خالی از لطف نیست)
در گفتمان رسمی جمهوری اسلامی، نمادهای فرهنگی گرهخورده با ایران باستان همچون چهارشنبه سوری، سیزده بدر و حتی نوروز مقبولیت چندانی ندارند. اولی سهشنبه آخر سال نامیده میشود و موحدی «کرمانی» و علی مطهری «فریمانی»، خواستار مقابله با آن به عنوان سنتی خرافی میشوند (اینجا و اینجا). دومی نیز در ادبیات رسمی روز آشتی مردم و طبیعت خوانده میشود. شدیدترین حملات به زوج احمدینژاد-مشایی پیش از مشکلات اقتصادی ماههای اخیر بخاطر طرح مسائلی مانند «مکتب ایرانی» بوده است. انصار حزبالله مشهد به نام تیم محبوب این شهر، «ابومسلم» اعتراض میکند (+) و هفتهنامه «یالثارات» با انتقاد از تفسیر ملیگرایانه از جنگ ایران و عراق، به طعنه مینویسد که لابد در جنگ بعدی، سربازان وطن از زیر شاهنامه رد میشوند و سرود «ای ایران» محمد نوری پخش میشود. حتی سرود «ملی» ما سراسر حاوی نشانههای صرفاً ایدئولوژیک است.
انتخاب جمشید، کوروش و امثالهم برای بدمنهای فیلمها و سریالهای ایرانی هر از چند گاهی باعث برانگیخته شدن انتقادها میشود. در سریال کوچه اقاقیا، مرحوم منوچهر نوذری به طعنه از مجید صالحی میپرسد که چرا خانوادهاش اسمهایی مثل گشتاسب و لهراسب دارند. در یک حکومت پان-فارسیست، احتمالاً طعنه وی به سمت اسمهایی مانند تایماز و اوختای روانه میشد. سنگاندازی در راه انتخاب نامهای باستانی، اعتراض الهه کولایی، نماینده اصلاح طلب مجلس ششم را برمیانگیزد و یک وبلاگنویس اصولگرا انتقاد میکند که چرا والدین حتی قادر به انتخاب اسمی همچون «ماندنی» برای فرزند خود نیستند.(+)
با نگاهی به ترکیب قومی مقامات ایرانی نیز پای اتهام پان-فارسیسم به شدت میلنگد. در دهه شصت، رییس جمهور، نخست وزیر، رییس قوه قضائیه و دادستان کل کشور آذربایجانی بودند. فرماندهی سپاه پاسداران از یک بختیاری (محسن رضایی)، به یک آذربایجانی (رحیم صفوی) و سپس به یک فارس (محمدعلی جعفری) رسیده است. محمود هاشمی شاهرودی (که شایعات مربوط به رهبری و این روزها ریاست جمهوری وی همواره در گردش بودهاند) تا پیش از رسیدن به مقامات عالی، ریاست «مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق» را بر عهده داشت. واضح است که در یک حکومت پان-فارسیست، چنین چیزی محال است (آیا تصور رسیدن یک عرب به وزارت دفاع یا ریاست قوهی قضائیه در حکومت پهلوی ممکن بود؟) محمدرضا رحیمی، معاون اول احمدینژاد از پدری ترک و مادری کرد متولد شده است، و قدرتمندترین وزیر دولت، علی نیکزاد، تلاشی برای پنهان کردن لهجه اردبیلی خود نمیکند.
گرایشهای قومگرایانه این سالها، به ویژه پانترکیسم، تلاش عجیبی در تحمیل چارچوبی قومیت-بنیاد بر تمام پدیدههای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی ایران دارند. تلاشی که با واقعیتهای موجود سر ناسازگاری دارد (اگر نیاز باشد، تهران، این بلعنده تمام امکانات کشور، به عنوان نماد پان-فارسیسم حکومت مطرح میشود، و زمانی دیگر، به تنوع قومی تهران و اینکه اکثریت آن را آذربایجانیان تشکیل میدهند اشاره میشود.) آن هم وقتی که مدافعان آن، متعلق به قومی هستند که نقش آن در شکلگیری تاریخ ایران در طول هزارساله گذشته، بیشتر از هر مردم دیگری، حتی فارسها بوده است.
جمهوری اسلامی پان-فارسیست نیست. جمهوری اسلامی حکومتی است ایدئولوژیک و تمرکزگرا که البته با تنوع فکری و فرهنگی چندان سر سازگاری ندارد. در این حکومت، وزن مذهب و وفاداری به حکومت بسیار بیشتر از قومیت افراد است. مشکلات اقتصادی و فرهنگی اقوام را رنج میدهد و در این شکی نیست، اما آنها در این راه در کنار مدافعان حقوق زنان، اقلیتهای دینی (بهایی، کلیمی، زرتشتی)، اقلیتهای مذهبی (اهل تسنن، دراویش)، دگراندیشان فکری (طبقهی متجدد، روشنفکران مذهبی و سکولار، چپها) و طرفداران حقوق محیط زیست قرار دارند: فاجعه دردناک دریاچه ارومیه پیشتر در مناطق فارسنشینی مثل اصفهان و زایندهرود آن، شیراز و دریاچه بختگان و سیستان و رود هیرمند تجربه شده است.
و البته که نتیجه نادیده گرفتن جامعه متکثر ایرانی، و تنزل شأن فرهنگی، اقتصادی و سیاسی کشور، رادیکالیسم کنونی است: پانآریاییسم که عربستیزی (و اسلامستیزی) را به همراه خود دارد و نگاهی حداقلی به تاریخ و فرهنگ ایران دارد (فقط کوروش و داریوش، فقط تخت جمشید، فقط فروهر)، چه از ابتدای شکلگیری آن در اواخر دوران قاجار و دوران پهلوی، و چه در حال حاضر، واکنشی است به نادیده گرفته شدن ریشههای تاریخی، و محو تدریجی ایران از عرصه منطقه و جهان و مصادره نمادها و شخصیتهای فرهنگی ایرانی توسط کشورهای همسایه. پانترکیسم همراه شده است با القاء پان-فارسیست بودن حکومت و انتقام به نادیده گرفتن وزن آذربایجان با فریاد خلیج عربی و حمایت از آتاتورک در بازیهای خانگی تراکتورسازی؛ (حرکتی که اعتراض علی دایی، آذربایجانیِ نماد ملی ایرانیان را برمیانگیزد) و ارائه تفسیر ستیزهجویانه و قومیتمحور از شخصیتهای ملی. (بابک خرمدین، ستارخان و حتی حمید باکری)
شاید در این میان بتوان به سوسوهای امیدی، چه در میان حکومتیان، چه در میان نخبگان و چه در میان طبقه متوسط متجدد چشم دوخت که در آینده نزدیک بتوانند مبنای حل مشکلات جامعه ایرانی و حرکت به سمت تسامح بیشتر قرار بگیرند. عزتالله ضرغامی، رییس نه چندان محبوب صدا و سیمای ملی، شبکههای استانی را راهاندازی کرده است، پخش سریال یک مشت پر عقاب متوقف میماند تا لهجه ترکی علیرضا خمسه، نظامی شاهپرست، با صداگذاری مجدد محو شود. رضا رشیدپور با ابراهیم حاتمیکیا، علی دایی و رامبد جوان در برنامه خود به زبان ترکی آذربایجانی صحبت میکند. اینها گامهایی بسیار کوچک، اما امیدبخش هستند.
از چند اقدام دولت محمود احمدینژاد نیز که بگذریم (صحبت کردن به زبان ترکی آذربایجانی، امضای سند «تبریز، نخستین پایتخت جهان تشیع»، تشویق تدریس زبان ترکی آذربایجانی در دانشگاهها -که البته مانند بسیاری از وعدههای دیگر وی در حد حرف مانده است)، بحثهای مربوط به حقوق اقوام اندک اندک در میان طبقه متوسط تحصیلکرده (که علیرغم تمام فشارها، کماکان تأثیرگذار و گفتمانساز است) در جریان است (از نمونههای اخیر به اینجا و اینجا مراجعه کنید). با این حال، این راه، راهی پرخطر است و باید مواظب بود که صحبت از حقوق قومی، اگر بر مبنای اصول مشخصی مانند رد هر گونه تفاخر و تحقیر، حفظ تمامیت ارضی و همزیستی مسالمتآمیز نباشد تیغی دودم است. بحث پیرامون حقوق اقوام باید در ذیل دموکراسی و شایستهسالاری و در کنار حقوق شهروندی دیگر مطرح شود و از تبدیل فضای گفتمان سیاسی و فرهنگی به گفتمان قومیت-بنیاد باید پرهیز کرد.
پینوشت:
«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشتهای شما استقبال میکند
http://adf.ly/1587888/whostheadmin
No comments:
Post a Comment