«سایت جمهوریخواهی» یادداشت پیشین من («بیماری اتوبوسی شدن اندیشه سیاسی») را با عنوان نقدی بر بیانیه همایش پنجم جمهوری خواهان منتشر کرده است. (اینجا+) من از این دوستان سپاسگزارم که تا این حد به انتقادات مطرح شده حساس هستند و آنها را برای مخاطبین خود نیز منتشر میکنند. این نشانه خوبی است که دوستان ما دستکم گام نخست برای شکلگیری فضای نقد سازنده را برداشتهاند. یعنی «استقبال از نقد». با این حال من خودم نوشته پیشین را نقدی بر این بیانیه نمیدانم. در واقع اگر میخواستم به بیانیه حاضر نقدی وارد کنم، به موضوعی ریشهایتر میپرداختم. حالا که بحث آن پیش آمده من هم از فرصت استفاده میکنم و این نقد را به صورت کلی به بیانیه مذکور و بسیاری حرکتهای مشابه طرح میکنم.
نخست: رویکرد رو به بالا
شاید اگر ریشهاش را جستوجو کنیم، به همان روزهای نخستین دولت اصلاحات برسیم. یعنی دورانی که سیدمحمد خاتمی از جانب همه ایرانیان به چشم رهبر جنبش اصلاحات شناخته میشد، بجز خودش! باور قلبی آقای خاتمی که آن را رسما هم اعلام کرده بود سبب شد تا هیچ گاه این رهبری اجتماعی را نپذیرد. نتیجه اینکه رویکرد او همواره به جای رهبری یک جنبش اجتماعی، به سمت سیاستورزی در ساختار حقیقی قدرت بود. ما از مذاکرات پشتپرده ایشان مطلع نیستیم و یا اخباری پراکنده و تایید نشده داریم؛ اما همان بخش سیاستهای آشکار خاتمی هم کافی بود که نتیجه بگیریم او هیچ گاه نمیخواست به صورت مستقیم به ابزار قدرت اجتماعی متوسل شود. در بهترین حالت اصلاحطلبانی که او در راسشان قرار داشت به استراتژی «فشار از پایین، چانهزنی از بالا» اعتقاد داشتند و در این بین، برای خود صرفا نقش و موضع «چانهزنی از بالا» را قایل بودند. در واقع آنان گمان میکردند و یا امیدوار بودند که جامعه خودش وظیفه بسیج اجتماعی و یا مشارکت فعال را بر عهده بگیرد تا آنان صرفا در راهروهای کاخ قدرت به چانهزنی مشغول شوند.
این نگرش خاص به عرصه سیاست، بعدها هم در میان بیشتر اصلاحطلبان دستنخورده باقی ماند. یعنی حتی زمانی که ورق کاملا برگشت و وزرا و وکلای پیشین به زندان افتادند و یا تعبید و خانهنشین شدند، باز هم نتوانستند سیاست را در چهارچوبی غیر از چانهزنی مستقیم با ارباب قدرت پیگیری کنند. در نتیجه، حتی درست در زمانی که تندترین انتقادات را به راس هرم قدرت وارد میسازند و ای بسا به همین جرم در زندان به سر میبرند، باز هم رویکرد سیاستورزی آنان (که شاید خودشان تصور میکنند نامش از سیاستورزی به «مبارزه» تغییر کرده) رویکردی «رو به قدرت» بوده است. (مراجعه کنید به انبوه نامههایی که اصلاحطلبان زندانی یا تبعیدی خطاب به رهبر نظام مینویسند)
اما این شیوه از سیاستورزی با رویکرد رو به قدرت (بالا) به دوران اصلاحات منحصر نمیشود و اساسا ریشهدارترین اندیشه سیاسی در تاریخ کشور ما بوده است. یعنی هرگاه انتقادی وجود داشته به صورت مستقیم به راس هرم قدرت وارد میشده است. هرگاه سپاس و ستایشی وجود داشته به شکل مدح و سنای ارباب مقتدر بروز کرده و هرگاه کهز اندرز و انتقادی هم وجود داشته در قالب «نصایحالملوک» مطرح میشده است. خلاصه اینکه، هرقدر در انقلابیگری، توده جامعه ایرانی نقشی فعال و اساسی بازی میکرده، در سیاستورزی، همه چیز در راس هرم قدرت خلاصه میشده است. از این نظر میتوان گفت، اصلاحطلبان به رهبری خاتمی نیز تداومی بودند بر شیوه سیاستورزی کهن ایرانی، هرچند در قالب رویکرد انتقادی-ریشسفیدی.
اتفاقا این شیوه از «رویکرد رو به بالا»، ابدا در انحصار حاضران در عرصه قدرت نبوده است، بلکه به صورتی تمام عیار در توده جامعه نیز بروز یافته و برای مثال سبب شده است تا چهارچوب قالب روشنفکری ایرانی نیز در صورت «نقد قدرت مستقر»، و یا به صورتی دقیقتر «نقد دولت مستقر» تعریف شود. اساسا، نقد جامعه از جانب روشنفکران در کشور ما نه ریشه کهنی دارد و نه گسترهای قابل مقایسه با نقد قدرت.
دوم: رویکرد رو به پایین
برای کسب قدرت در هر ساختاری، منابع متنوعی وجود دارد. قدرت میتواند از محل تجمیع ثروت به دست بیاید و یا از راه کنترل بر نیروهای نظامی، یا ابزار قدرتمند رسانه در عصر جدید و البته لابیهای پنهان. با این حال، تمامی این منابع قدرت، همگی در یک ویژگی (و البته یک نقطه ضعف) مشترک هستند: انحصارپذیری! اساسا تاریخ استبدادی هر کشوری را میتوان با نگرش «تاریخ انحصاری منابع قدرت» بازخوانی کرد. (مثلا گسترش اختاپوسی سایه سپاه بر سر تمامی قراردادهای اقتصادی و البته انحصار کل نیروهای نظامی و اقتصادی سپاه به علاوه رسانههای ملی در دستان شخص رهبر نظام!) با این حال، یک منبع قدرت دیگر نیز وجود دارد که بر خلاف دیگر همتایانش ابدا «انحصارپذیر» نیست: قدرت تودههای مردم.
فهرست زیر، عبارات نخستین، از متن 11 بیانیه شخص مهندس موسوی است:
1- ملت شریف ایران
2- هموطنان عزیز
3- مردم شریف ایران
4- ملت شریف ایران
5- مردم شریف و هوشمند ایران
6- انا للله و انا الیه راجعون (فردای روز شنبه خونین)
7- هموطنان عزیز
8- مردم هوشیار و شریف ایران
9- هموطنان عزیز
10- (بدون مخاطب – پس از پخش جلسه دادگاه فرمایشی)
11- مردم شریف، آزاده و آگاه ایران
از ظاهر امر بر میآید که او در تمامی موارد، به صورت مستقیم توده جامعه ایرانی را مخاطب قرار میداد. با این حال حقیقت ماجرا حتی چیزی فراتر از این است. در واقع اگر در محتوای بیانیههای موسوی نیز دقیق شوید، به واقع دارد با مردم سخن میگوید. بر خلاف بسیاری از همتایانش که «به در میگویند تا دیوار بشنود»!
از نگاه من، تفاوت آشکار میرحسین، با دیگر سیاستمداران حاضر در کشور همین رویکرد منحصر به فرد او به سمت توده جامعه است. من هرگاه بیانیههای موسوی را مرور میکنم به ذهنم میرسد که او بجز خودش و تودههای انبوه جامعه هیچ چیز دیگری را نمیدید. او حضور انبوه و سایه سنگین نیروهای سرکوب و ساختار مخوف قدرت را حس نمیکرد. یا حتی اگر حس میکرد، اصلا برای در برابر اراده توده مردم هیچ شان و وزن و اصالتی قایل نبود. پس بیم و هراسی نیز به دل راه نمیداد و تلاش میکرد تا به آنچه خودش منبع اصلی قدرت میدانست متوسل شود، یعنی: مردم!
حتی اگر انتقاد کنیم که این شیوه از نگرش بیش از حد «آرمانگرایانه و رومانتیک» است و در عرصه واقعیت منابع قدرت بیشتری وجود دارند که ای بسا در برابر اکثریت جامعه نیز توانایی مقاومت و برقراری یک استبداد را خواهند داشت، باز هم من خواهم گفت که رویکرد میرحسین اتفاقا در همین عرصه واقعگرایی سیاسی نیز رویکردی منطقی و درست بود. نه بدین معنا که اصالت دیگر منابع قدرت را انکار کنیم. بلکه از این جهت که در واقعیت جامعه ما، دیگر منابع قدرت یکسره در انحصار یک جریان سیاسی قرار گرفته و برای اصلاحطلبان هیچ امیدی به سهمخواهی از آنها وجود ندارد. درآمدهای نجومی نفتی، ابزار قدرت نیروهای نظامی، مافیای قدرتمند واردات و قاچاق، رسانههای گروهی و البته شبکههای زنجیرهای و سازماندهی شده گروههای سرکوب. پس میرحسین، در برابر تمامی این منابع، به تنها منبعی روی آورد که دستکم شانس بهرهگیری از آن را داشت. در واقع، پس از آنکه تمامی منابع «انحصارپذیر» قدرت به مرور به دست یک شخص و یا یک جریان خاص افتاد، میرحسین موسوی برای تشکیل آخرین جبهه مبارزه در برابر استبداد ناچار شد که به تنها منبع انحصارناپذیر قدرت متوسل شود.
سوم: تمایز عملی میان نتایج دو رویکرد سیاسی
بحث من اینجا عمق تحلیل نیست. اتفاقا میخواهم مثالی بسیار سطحی بزنم. به دو گزاره زیر دقت کنید:
الف- تنها راه نجات کشور برگزاری انتخابات آزاد است.
ب- تنها راه نجات کشور تلاش مردم برای کسب حاکمیت بر سرنوشت خویش است.
هر دو گزاره در ظاهر به یک مسئله واحد اشاره دارند. همچنین هیچ یک از این دو از حد «رویاپردازی» و «ایدهآلگرایی» خارج نمیشوند. با این حال گزاره «الف» آشکارا از نگرشی «رو به بالا» برخاسته که هرچند در ظاهر میتواند مردم را مخاطب قرار دهد، اما در اصل دارد با ارباب قدرت سخن میگوید و از او میخواهد که با اراده خودش انتخابات آزاد برگزار کند. (طبیعتا بنده به عنوان یک شهروند عادی ابزار برگزاری انتخابات آزاد را ندارم) اما گزاره «ب»، یک راست توده جامعه را مخاطب قرار میدهد و از آنان میخواهد برای دستیابی به انتخابات آزاد تلاش کنند. (هرچند راهکاری در این زمینه ارایه نمیدهد و مثلا مشخص نمیکند که مردم چه کاری میتوانند بکنند؟)
در کلیت موضوع اگر بخواهیم قضاوت کنیم، نمیتوانیم برای یکی از این دو رویکرد به صورت ذاتی برتری خاصی نسبت به دیگری قایل شویم. هر دو رویکرد در عرصه سیاسی ضروری بوده و در شرایطی مفید واقع میشوند. بحران از زمانی آغاز میشود که در انتخاب رویکرد متناسب دچار اشتباه شویم و یا اساسا یکی از این دو رویکرد را فراموش کنیم. مثلا وقتی مردم به خیابانها ریختهاند و دارند تظاهرات پشت تظاهرات برگزار میکنند، و یا دستکم گمان میکنند که فقط باید تظاهرات برگزار کنند، جای خالی رویکرد به بالا احساس میشود. در نقطه مقابل، وقتی گروههای سیاسی، بدون هیچ منبع قدرتی، مطلوبات خود را با کانون قدرت در میان بگذارند (مثلا بگویند بیا و یک انتخابات آزادی برگزار کن که ما هم در آن سهم عادلانهای داشته باشیم!) جای خالی رویکرد رو به پایین احساس میشود.
با این مقدمه طولانی، من میخواهم به نقد مجدد بیانیه «اتحاد جمهوریخواهان» و دیگر بیانیههای مشابه بپردازم. تمامی این نامهها و بیانیهها، صرفا و صرفا با رویکرد رو به بالا صادر میشوند، بدون اینکه توجه کنند چه پشتوانهای از منابع قدرت دارند. در واقع اگر میخواهیم بدانیم که چرا پس از حصر میرحسین موسوی، جنبش سبز به ناگاه به کما رفت و هیچ شخص و یا گروه دیگری نتوانست جای خالی او را پر کند، باید به این مسئله دقت کنیم که با حذف موسوی، آخرین سیاستمداری که میتوانست جای خالی «رویکرد رو به پایین» را پر کند و بدین ترتیب توازنی در معادله قدرت ایجاد کند (یعنی تنها منبع قدرت انحصارناپذیر را به سود دموکراسیخواهان بسیج کند) از گردونه خارج شد. از آن پس، تمام گروههای حاضر، چه اصلاحطلبان و چه حتی آنانی که تلاش میکنند در ظاهر مرز آشکاری با آنچه «اصلاحطلبان حکومتی» میخوانند داشته باشند، بنابر سنت کهن ایرانیان همچنان با رویکرد رو به بالا به سیاستورزی ادامه دادند.
گمان میکنم از حوصله این بحث خارج باشد، پس صرفا به صورت خلاصه اشاره میکنم که سیاستورزی با رویکرد رو به بالا، صرفا در نامهنگاری به رهبری خلاصه نمیشود. بلکه برای گروههای دیگری ممکن است با مراجعه به یک قدرت برتر معنا یابد که مثلا میتواند مجامع بینالملل، سازمانهای جهانی حقوق بشر و یا از همه فاجعهبارتر، نیروهای نظامی خارجی باشد.
http://adf.ly/1587888/whostheadmin
No comments:
Post a Comment