بعضیها خبر فاجعه را که میشنوند پیگیری میشوند. میخواهند بدانند چند نفر کشته شده است. عدد باید بزرگتر باشد تا جذابتر باشد. مرگ یک نفر که خبری نیست. باید ده نفر، صد نفر، هزار و هزاران نفر کشته شوند تا فاجعه ابهت پیدا کند. اینان روی انسان نرخ میگذارند. اگر چهره سرشناسی در میان کشته شدگان بود که خودش جذاب است، اما اگر نبود نرخ توده مردم پایین است، آنان را باید «فلهای» خرید. اینان فاجعه را متر میکنند!
بعضیها خبر فاجعه را که میشنوند دست به کار میشوند. به هر دری میزنند. اگر بتوانند اهدای خون میکنند. اگر نه دست کم خبرش را منتشر میکنند تا کمکی کرده باشند. شاید به منطقه اعزام شوند یا شاید دست کم یک پتو یا یک کنسرو کمک کنند. اینها آدمهای مفیدی هستند. دستشان درد نکند. روحیه خاصی دارند.
بعضیها خبر فاجعه را که میشنوند داغ دلشان تازه میشود. میزنند زیر گریه. طاقت سوگواری ندارند. طاقت ضجه مادر و فریاد پدر ندارند. طاقت اشک یتیم ندارند. میزنند زیر گریه و حالا اشک نریز کی بریز. برای چه کسی اشک میریزند؟ برای بدبختی دیگران؟ یا بدبختیهای خودشان؟ یا هیچ کدام؟ فقط میخواهند سبک شوند؟ اینها روح ساده و لطیفی دارند.
اما بعضیها خبر فاجعه را که میشنوند فقط نگاه میکنند! نه به شمار و ارقام کشته شدگان؛ نه به میزان خرابیها؛ نه به تلاشهای آنان که کاری میکنند و نه به اشک ریختن آنان که طاقت ندارند. اینان فقط چشم دوختهاند. مبهوت ماندهاند. به هیچ چیز فکر نمیکنند. فاجعه برای اینان یک تصویر بیشتر نیست. یک عکس که ثبت شده است و دیگر زمان و مکان ندارد. تحرک ندارد. پیش نمیرود و گذشتهای نداشته است. اینان به یک تصویر خیره میمانند و خیره میمانند...
http://adf.ly/1587888/whostheadmin
No comments:
Post a Comment