معرفی
نویسنده: ایوان هارشانی
مترجم: کمال ظاهری
چاپ اول 1388
248 صفحه / 4800 تومان
احسان - کتاب زندگینامهای است برای «ژنرال فرانکو». از اولین دوران ورود او به ارتش، پیشرفت در جنگهای استعماری مراکش، ورودش به کارزار جنگ داخلی و بعد آغاز جنگ دوم جهانی، دوران پس از جنگ و دوران تاریکی که بر اسپانیا در این سالها میگذرد. کتاب پاسخی قطعی برای پرسشهای پیرامون زندگی ژنرال فرانکو ندارد. اینکه چطور یک گروه کوچک از نظامیان (که همواره در معرض برکناری و بازداشت هستند) میتوانند آتش یک کودتای منجر به جنگ داخلی را روشن کنند و پیروز شوند. در دوران پرتنش قبل از جنگ دوم، در کنار حمایت قاطع هیتلر و موسولینی از شورش، چطور سایر کشورهای اروپای غربی بیاعتنایی پیشه میکنند. فرانکو چطور بعد از سقوط فاشیسم در اروپا همچنان حکومتش را حفظ میکند، چرا اعتراضی گسترده و همه جانبه در اسپانیا اتفاق نمیافتد. جوابی قاطع برای این سوالات نیست. در عین حال با روایت بخشی از تاریخ 40 ساله سیطره فرانکو بر اسپانیا، میتوان به پاسخی «ضمنی» برای این پرسشها رسید.
فرانکو، فرمانده ارتش اشغالگر اسپانیا در مراکش، کسی که در تمامی کودتاهای نافرجام علیه جمهوری اسپانیا با زیرکی خودش را از معرکه کنار کشیده، با زیرکی بدنبال زمان مناسب برای حرکت است. (او خطاب به یک فرمانده ارتش که به جرم اقدام به کودتا در شرف اعدام است مینویسد: «شما مستحق اعدام هستید. نه به این خاطر که دست به کودتا زدید، بلکه به این دلیل که در آن موفق نشدید) ... فرانکو در مارس 1936 زمان را برای اقدام مناسب میبیند. با یک هواپیما به مراکش میرود و آنجا لژیون اسپانیایی مراکش را به همراه مورهای در استخدام ارتش سازماندهی میکند و فرمان حمله به خاک اسپانیا را صادر میکند. در روزگاری که فرانسه و انگلستان خودشان را از جنگ کنار میکشند، شورشیها با هواپیماهای بمبافکن اهدایی از سوی موسولینی و هیتلر و کمکهای مالی هواداران داخلی و خارجی ارتش خود را تجهیز میکنند. خیلی زود بسیاری از کادرهای ارتش به شورش میپیوندند و البته دهها نفر از فرماندهان ارتش که به جمهوری اعلام وفاداری میکنند بوسیله افراد زیر دست خود اعدام میشوند. در ژوئیه 1936 حمله به خاک اسپانیا آغاز میشود. در سپتامبر فرماندهان شورش دور هم جمع میشوند تا شخص واحدی را بعنوان فرمانده کل عملیات انتخاب کنند. روز 29 سپتامبر فرانکو به سمت فرمانده خونتای ملی انتخاب میشود. فرانکو تشکیل حکومت ملی اسپانیا را اعلام میکند و در فرمان روز اول آوریل 1936 خود را فرمانده این حکومت جدید اعلام میکند. جنگی طولانی و فرسایشی آغاز میشود که سه سال بطول میانجامد. در نهایت «روز 23 دسامبر فرانکو ... با نیرویی عظیم، یورش خود را به سوی کاتالونیا، بخش شمالی خاک جمهوری خواهان آغاز کرد. شورشیان روز 26 ژانویه بارسلون را اشغال کردند و روز 11 فوریه به مرز فرانسه رسیدند».
«روز 26 فوریه دولتهای فرانسه و انگلستان او را بطور کامل به رسمیت شناختند و ... ایالات متحده و شماری دولتهای کوچکتر هم به آنها پیوستند. ... روز 28 مارس، 983 روز پس از آغاز جنگ وارد مادرید شدند و روز 31ام، آلیکانته آخرین نقطه خاک جمهوری خواهان را تسخیر کردند. روز اول آوریل کائودیو (لقب فرانکو) آخرین گزارش جنگ را نوشت: «امروز یگانهای ملی ما پس از به اسارت گرفتن و خلع سلاح ارتش سرخ، به اهداف نظامی خویش دست یافتند. جنگ به پایان رسید». مجموع کشتههای جنگ داخلی بین 250 هزار تا 350 هزار نفر برآورد میشود. و مجموعا نزدیکبه نیم میلیون اسپانیایی بعد از اشغال نواحی مرکزی و جنوبی و پایان جنگ داخلی، به اتهام همکاری با ارتش جمهوری در زندانهای رژیم فرانکو اسیر میشوند.
فرانکو پس از پیروزی و دردست گرفتن قدرت یکی یکی برنامههایش را پیاده میکند. ابتدا از قلع و قمع مطبوعات شروع میکند: «یکی از اندیشههای دولت جدید این است که فعالیت مطبوعات را زیر کنترل خود بگیرد. این که مطبوعات نقش قوه چهارم حاکمیت را بازی کنند پذیرفته نیست. وظیفه مطبوعات این است که رساننده صدای ملت به حکومت و هادی دستورها و رهنمودهای حکومت و دولت به گوش ملت باشند. هنگامیکه به این نحو، کار روزنامه نویسی را از خدمت به گروههای مرتجع سرمایهداری یا مارکسیستها رهانیدیم، آن گاه خواهیم توانست رسما اعلام کنیم که مطبوعات آزاد شدهاند» و سپس سندیکاهای کارگری، سازمانهای دانشجویی و تمامی نهادهایی که در چهارچوب دولت ارگانیک او قرار ندارند را غیر قانونی اعلام میکند.
همزمان با پایان جنگ داخلی اسپانیا، جنگ دوم جهانی آغاز میشود. در طول دوران جنگ اسپانیا با وجود قولهای شفاهی به هیتلر و موسولینی (و حتی دیداری حضوری با هیتلر در فرانسه اشغال شده)، نهایتا بیطرف میماند و تنها گروههای کوچکی از ارتش را برای حمایت از نیروهای آلمان به جبهه شرق میفرستد (آن هم به علت نفرت فرانکو از سرخها). در عین حال دوران 5 ساله جنگ جهانی، بهترین فرصت برای فرانکو به منظور پاکسازی مخالفان و کشتارهای فراوان در داخل کشور است:
«هربرت ساثورث، اسپانیا شناس آمریکایی میگوید: بگیریم نیروهای فرانکو به منظور پیروزی در جنگ ناچار بودند در گرانادا ده هزار نفر، در سویل نه هزار، در وایادولید هم نه هزار نفر را اعدام کنند. اما آنها روز اول آوریل جنگ را بردند و آدمکشی باز هم ادامه پیدا کرد. کنت چانو وزیر خارجه ایتالیا ... با حیرت در یادداشتهای خود مینویسد: «در سویل، شهری که هیچگاه در دست سرخ ها نبوده روزانه 80 نفر تیرباران میشوند» ... «در فاصله میان اول آوریل 1939 و ژوئن 1944، 195000 نفر از زندانیان در زندانهای اسپانیا مردند». خود فرانکو با وجود ژستهای بخشش و عفو عمومی، این کشتارها را تایید میکند: «گذشتن از چنین آتش تطهیر کنندهای اجتنابناپذیر است» و «توبه اگر همراه با خون نباشد توبه نیست». بعد از پایان جنگ دادگاههای ویژه همچنان تا سال 1948 بکار خود ادامه میدهند. نویسنده کتاب عقیده دارد: «سرکوب 2 تا 3 میلیون نفر از اهالی اسپانیا که در مورد بخش بزرگی از آنان تا نابودی جسمانی پیش رفت، سالیان دراز مانع از آن شد که ناشادکامیهای تودههایی که پس از پیروزی شورشیان و با گذشت زمان، دچار نا امیدی شده بودند، به پایداری سازمان یافتهای مبدل شود».
با شکست متحدین و پایان جنگ جهانی، بسیاری منتظرند تا جبهه پیروز، به فرانکو نیز که متحد ضمنی ایتالیا و آلمان بود اعلام جنگ کند یا حداقل فشاری جدی برای تغییر قدرت در اسپانیا وارد کند. اما مناسبات پس از جنگ، فرسودگی جبهه پیروز و نشانههای آغاز جنگ سرد فرانکو را از خطر میرهاند. چرچیل اعلام میکند که «مسایل داخلی اسپانیا مربوط به خود اسپانیاییها است» و روزولت نیز گرچه اسپانیا را از طرح مارشال کنار میگذارد، اما با ارسال کمکهای غذایی و مالی، باعث تقویت روحیه رژیم فرانکو در دوران پس از جنگ میشود.
فرانکو با وجود فشارهای گاه و بیگاه با نسبت دادن شرایط داخلی به فشارهای خارجی، و با جملاتی نظیر «دعوت به شورش که از خارج خطاب به مردم اسپانیا میرسد همچنین مانورها و حملات بینالمللی که این روزها متوجه اسپانیا شده، زمان را برای برگزاری انتخابات نامساعد کرده است» همچنان از برگزاری انتخابات طفره میرود و البته از برگزاری انتخابات فرمایشی بمنظور انتخاب اعضای نهادهای مشورتی و نمایشی کوتاهی نمیکند: «فرانکو در ماه اکتبر دستور همهپرسی داد که به گفته هوارد، کاردار سفارت انگلیس خنکترین ادای انتخابات بود که به عقل میگنجد. ترفندهای بیشماری در خدمت آن بود که مردم به پای صندوقهای رای بروند و رایشان مساعد باشد. مثلا شایعه کردند کسانی که رای ندهند کوپن خواروبار نخواهند گرفت. 78% واجدان شرایط به پای صندوقها رفتند و 90% آنها رای مثبت دادند». سایر دموکراسیهای غربی را هم به پیروی از راه خود میخواند: «عقیده داشت که کشورهای غربی سخت در اشتباهند اگر خود نیز دست به ساختن حکومتی اقتدارگرا و ارگانیک مثل مال او نمیزنند ... روز به روز بیشتر به این باور میرسید که با پایهگذاری دولت خود سرمشق معتبری برای همه جهان ساخته است. اعتقاد راسخ داشت که دولتهایی که بر پایه قانون اساسی اداره میشوند پیش از همه در اروپا، به علت «بی بند و باری» حاصل از ساختار سیاسی پلورالیستی خود قربانی توطئه جهانی فراماسونی بلشویکی خواهند شد». گاه به گاه بمنظور ارایه کاریکاتوری از مشروعیت، راه پیماییهای چند صد هزار نفره جوانان فالانژ در مادرید و دیگر شهرها برگزار میشود.
روش او برای برخورد با نارضایتیهای داخلی، سرکوب و ایراد اتهام به منتقدان است. اعتصابات عمومی را «عملیات براندازانه نیروهای تاریک ضد اسپانیایی» خوانده، آن را به پای «برخی عناصر وازده و بیمسئولیت که از نام سندیکاهای عمودی سوء استفاده کرده بودند» میاندازد. در برخورد با اعتصاب در دانشگاه «فرانکو یکی از یگانهای ویژه خود، گارد فرانکو را به جان شان انداخت، اینها به دانشگاه هجوم بردند و با خشونت و سپس با دستگیریهای گسترده مقاومت دانشجویان را در هم شکستند».
ایضا نحوه برخورد فرانکو با فشارهای خارجی جالب توجه است. درخواستهای سازمان ملل، همسایگان اروپایی و دولتهای جهانی برای فراهم آمدن مقدمات گذار به یک نظام دموکراتیک، همواره با پاسخ خشن و عملی فرانکو روبرو میشود. هربار تعدادی از زندانیان و معترضان به اسم تروریستها و خرابکارهای دستگیر شده اعدام میشوند (همراه با شکنجههای فراوان، در یک مورد حتی متهم به خرابکاری از ساختمان اداره پلیس به پیرون پرتاب میشود). هنگام علنی شدن تلاشهای مخالفین فرانکو برای تشکیل سازمانهای سیاسی، عکسالعمل او لغو قوانین موقت و اعلام حالت فوقالعاده است. با تمام ایوان هارشانی، نویسنده کتاب مینویسد که فرانکو به مرور زمان «درمییافت که ... بسیاری از آنانی که هرگز با اردوی بازندگان جنگ (داخلی) هم آوا نبودند، به ارزشهایی که او آنها را پایه و اساس جامعه میپنداشت با دیده تردید مینگرند. نمپذیرفت که دلیل این احوال نارضایتی اهالی، فقر، انزوای بین المللی، سلب حقوق و آزادیهای مدنی و شهروندی، وضع اسفناک بهداشت و آموزش، و تعطیلی حقوق اقلیتهای ملی است. آن دسته از مشکلاتی هم که با چشمان او قابل رویت بودند، به حساب شرایط بیرونی، توطئه دشمنان، و آشوبطلبی گذاشته میشد. نمیفهمید که نسل تازه ای که در این 15 سال بعد از 1939 به عرصه رسیده، نیازهای دیگر و اندیشه های دیگر به میدان آورده».
با تمام اینها رژیم فرانکو به مدد سرسختی او و وفاداری تام و تمام اطرافیانش تا پایان عمر پا بر جا میماند. و تنها پس از مرگ او، همه آنچه که طی چهاردهه ساخته بود ظرف مدتی کوتاه فرو میریزد و امکان برگزاری اولین انتخابات آزاد و سراسری بعد از سالها فراهم میشود.
* * *
کتاب نسبتا جذاب نوشته شده، البته مطلقا بیطرف نیست، ولی این عدم بیطرفی چیزی از سندیت حوادث شرح داده شده کم نمیکند. ضعف بزرگ کتاب بنظرم این است که با مرگ فرانگو به اتمام میرسد و از دوران پست فرانکیسم هیچ نشانی در آن نیست. خوانندهای که احیانا دوست دارد بداند بعد از مرگ فرانکو چه بر سر میراثاش میآید، کاملا به در بسته میخورد. همچنین حوادث دوران سه ساله جنگ داخلی بطور خلاصه شرح داده شده. بنظرم بهتر میبود اگر تصویری کلی از وضعیت کشور در این دوران ارایه میشد. با این وجود خواندن کتاب کاملا توصیه میشود. بخصوص برای کسانی که به مطالعه درباره تاریخ و یا توتالیتاریسم علاقه دارند.
پینوشت:
متون آبی رنگ عینا از داخل کتاب انتخاب شده اند.
«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشتهای شما استقبال میکند.
http://adf.ly/1587888/whostheadmin
No comments:
Post a Comment