زمانی که محمود احمدینژاد گفت: «فردوسی مکتب پیامبر گرامی اسلام را نجات داد»، بسیاری به سخنان او واکنش نشان دادند. گروهی این اظهار نظر را نمونه دیگری از بذلهگوییهای بیارزش او دانستند. (به نظرم این گروه کمی بیانصافی کردند) گروهی دیگر از منظر «دینداری» برآشفتند. (به نظرم این گروه حق داشتند اما کمی سخت گرفتند) و گروه سوم از منظر فردوسیشناسی شگفتزده شدند. (به نظرم این گروه باید تا به حال به فاصله عجیب واقعیات با تعارفهای رسانهای جامعه ایرانی عادت کرده باشند) اما من به شخصه نه تنها از سخنان احمدینژاد شگفتزده نشدم، بلکه اساسا هیچ گونه ایرادی هم در آن ندیدم. من اگر بخواهم شگفتزده شوم و یا انتقادی داشته باشم همه و همه از جامعهای است که برای نزدیک به نیم قرن جریانی را به عنوان «ملی-مذهبی»، نه صرفا به عنوان یک جناح سیاسی، بلکه به عنوان یک طرز تفکر و «یک طرح اندیشه» در دل خود پذیرفته است و حالا نوبت به احمدینژاد که شده صدای انتقادش بالا میرود!
* * *
بدون پرهیز از بر زبان راندن یک گزاره «کلی» که قاعدتا به همان میزان هم «سطحی» خواهد بود، من گمان میکنم ما در کشوری زندگی میکنیم که اکثر شهروندانش از یکسو مشتاقانه (و البته با اغراق) به مظاهر ملی خود افتخار میکنند و از سوی دیگر، غالب همین شهروندان، چه در دوران پیش از اسلام و چه پس از آن گرایشهای مذهبی خود را حفظ کردهاند. (خواه یک زمان به ادیان باستانی و امروز به دین اسلام) در واقع توصیف بیراهی نیست که بگوییم «اکثر ایرانیان در عین حال که قرآن را کتابی مقدس میدانند، به شاهنامه فردوسی فخر میفروشند». (که البته هیچ کدام از این توصیفات بدین معنا نیست که ایرانیان این دو اثر را به دقت خوانده و یا با محتوای آنان کاملا آشنایی دارند!)
در چنین شرایطی، چرا یک سیاستمدار نباید این دو جریان را به هم «پیوند زده» و مثلا ادعا کند: «فردوسی مکتب پیامبر گرامی اسلام را نجات داد»؟ آیا این ادعا، چیزی جز پاسخ یک سیاستمدار به دلخواستهای عمومی جامعه خود است؟ اگر بخواهیم گذار از نگرش «ارباب و ولینعمت» به سمت «خدمتگزار» در عرصه سیاست را ملاکی برای گزار از سنت به مدرنیته فرض کنیم، آنگاه سیاستمداری که بخواهد باب دریافتهای خود (که فرض میکنیم دریافتهایی علمی و یا دست کم دریافتهایی برتر از سطح عمومی باشند) باورهای جامعه را تغییر دهد بیشتر به همان «رهبر سنتی» شباهت خواهد داشت که ای بسا خیلی زود به یک دیکتاتور دیگر بدل شود. در مقابل، سیاستمداری که بخواهد صرفا اجرا کننده و یا بازتابدهنده دلخواستهای عمومی باشد کارکردی مدرن میباید. پس آیا توقع امروزین از سیاستمداران کشوری چون ایران چیزی جز پیوند زدن «فردوسی» با «اسلام» خواهد بود؟*
در نقطه مقابل سیاستمداران، روشنفکران و اندیشمندانی حضور دارند که دیگر قرار نیست بازتاب دهنده صرف دلخواستهای مردمی باشند. هرقدر در حوزه مطالبات اجتماعی از روشنفکران انتظار میرود که سخنگوی مردم در برابر ارباب قدرت باشند، در حوزه اندیشه این توقع وجود دارد که روشنفکر، همواره «اصلاحگر» جامعه باشد. با هدف پیشرفت فرهنگی، این تنها نخبگان اجتماعی هستند که باید وظیفه پیرایش عادات، رسوم، باورها و اندیشههای کهن اجتماعی را برعهده بگیرند و به صورت مداوم به نوزایی در این زمینهها دست بزنند. سنتشکنی، تابوشکنی و مبارزه با جهل و خرافه، بارزترین کارکردهای نخبگان و روشنفکران اجتماعی است که در ذات خود با دلخواستهای توده مردم در تضاد قرار میگیرند.
پس تمام شگفتی من، نه از احمدینژاد، بلکه از سنت «احمدینژادیسم» در حوزه اندیشه است. یعنی از روشنفکرانی که مسئله «تبعیت از خواست اکثریت» را از کارکرد عملگرایانهاش خارج کرده و به حوزه اندیشه میکشند. اینان که به راستی خود را «مسلمان» میخوانند و اصراری هم بر حفظ عنوان «روشنفکری» دارند، در هنگام بحث در حوزه اندیشه، همواره «مسلمان بودن» اکثریت جامعه ایرانی را به عنوان یک «استدلال» با خود یدک میکشند! گویی میخواهند کمبودهای دموکراتیک جامعه ایرانی در حوزه سیاست را با برقراری «دموکراسی** در حوزه اندیشه» جبران کنند! بدین ترتیب، گرایش فکری اکثریت شهروندان را همچون پشتوانهای منطقی برای اثبات نظریات خود در حوزه اندیشه یدک میکشند. احتمالا باید گفت که حاملان این گرایش، به جای پرداختن به ذات اندیشه، جلب رضایت بیشترین مخاطب را اولویت نخست خود قرار دادهاند.
* * *
نیم قرن حضور طیف «ملی-مذهبی»ها در جامعه ایرانی، همواره به مدد سلامت رفتاری و شرافت شخصی مدعیان آن به فال نیک گرفته شده است. گویی همان گونه که خود «روشنفکر ملی-مذهبی» توانسته است دموکراسی را به حوزه اندیشه بکشاند، دیگران نیز عادت کردهاند که شرافت فردی و سلامت در رفتار و مقاومت و پایداری اجتماعی- سیاسی فعالان این گرایش را به عنوان سندی در مدعیات آنان در حوزه اندیشه به رسمیت بشناسند! نتیجه آنکه سالها فعالیت «ملی-مذهبی»ها با قبول هزینههایی سنگین، (از زندان و شکنجه گرفته تا شهادتی مظلومانه در حبس) به مرور دیواری عظیم حول اندیشههای این گروه پدید آورده است که آنان را از هرگونه نقد و چالش مصون میدارد.
به باور من، عصاره و جان کلام اندیشهای که در کشور ما به عنوان «ملی-مذهبی» شناخته میشود را محمود احمدینژاد، ناخواسته اما استادانه و به بهترین وجه ممکن در یک جمله خلاصه کرده است: «فردوسی مکتب پیامبر گرامی اسلام را نجات داد»! من، هرگونه توضیح و تشریح در این یک جمله را تنها و تنها سفسطهای میدانم برای تداوم بخشی به همان منش «احمدینژادیسم» در حوزه اندیشه!
پانویس:
No comments:
Post a Comment