پیشنویس: این نوشته در ادامه یادداشت «1- در نقد شرکت در انتخابات» منتشر میشود. برای اشراف بهتر به مسئله میتوانید ابتدا به گفت و گوی عباس عبدی با سایت عصر ایران (+)، سپس نقد آقای مرتضی کاظمیان بر سخنان آقای عبدی (+) و در نهایت پاسخ پنج قسمتی عباس عبدی به نقد آقای کاظمیان مراجعه کنید که من این پاسخ طولانی را در قالب یک فایل پی.دی.اف جمعآوری کردهاند. (+)
در این بخش من ابتدا به انتقادی از آقای عبدی میپردازم که در جریان آنها تلاش میکنند وضعیت انتخابات مجلس نهم را مشابه دیگر نمونههای قبلی در تاریخ جمهوری اسلامی نمایش دهند. سپس بررسی میکنم که اساسا چه راهی بجز تحریم پیش روی اپوزوسیون وجود داشت و در نهایت اینکه آیا تحریم میتواند سودی هم داشته باشد؟
آقای عبدی در جایی میپرسند: «جناب كاظميان در كدام انتخابات گذشته، لوازم مورد نياز براي انتخابات آزاد و سالم و منصفانه وجود داشته است كه ميخواهيد در اين انتخابات باشد؟» و بدین ترتیب، «برقراری لوازم مورد نیاز برای یک انتخابات» را تا حد شرایطی صفر و یک تنزل میدهند تا از ایدهآل نبودن موارد پیشین، مهر تاییدی بر شرایط این نمونه آخری بسازند. قطعا هر ناظر دیگری هم میتواند با آقای عبدی موافق باشد که هیچ انتخاباتی در تاریخ جمهوری اسلامی (و ای بسا در تاریخ 100 ساله انتخابات ایرانی) کاملا «آزاد، سالم و منصفانه» نبوده است اما چه کسی است که بخواهد هنوز هم اینچنین ایدهآلگرایانه و صفر و یک، یا «سیاه و سفید» در مورد شرایط سیاسی قضاوت کند؟ آیا آقای عبدی خودشان در هر انتخاباتی شرکت میکنند؟ مگر ایشان تاکید ندارند که در انتخابات مجلس هشتم شرکت نکردهاند؟ احتمالا نمیتوان حدس زد که شرایط آن انتخابات نتوانسته است حداقلهای مورد نیاز آقای عبدی را فراهم کنند؟
البته این حداقلها به هیچ وجه در مسئله نظارت و شیوه برخورد حاکمیت با صندوقهای رای خلاصه نمیشود و احتمالا آقای عبدی هم به دلیل دیگری در انتخابات هشتم شرکت نکردهاند. (مثلا احساس کردهاند جدال انتخاباتی به یک جدال سطحی بر سر اینکه چه کسی روی صندلی وکالت بنشیند تنزل یافته و از چنین نمدی نمیتواند کلاهی برای پیشبرد اصلاحات بافت) اینجا بحث به همان «نقطه عطف»هایی باز میگردد که در گفت و گوی آقایان عبدی و کاظمیان هم چالشبرانگیز شدهاند. متاسفانه آقای کاظمیان اشاره نادرستی به این نقطه عطفها داشتهاند و با احساسی کردن بحث بر سر زندانیان سیاسی آن را از مسیر منطقی خود خارج کردهاند. آقای عبدی هم در پاسخ این شیوه با اشاره به وقایع دهه60 و اعدامهای سال 67 توپ را به زمین حریف برگرداندهاند. اما من همچنان اصرار دارم که انتخابات 88 یک نقطه عطف بود، درست همانگونه که انتخابات 76 اینچنین بود. مسئله بر سر این نیست که اگر خونی به زمین ریخته شد، تا ابدالدهر باید هرگونه سیاستورزی را به سود «انقلابیگری» تعطیل کرد. مسئله این است که آیا شرایط نسبت به زمان وقوع جنایت یا سرکوب تغییری کرده است و یا اساسا امیدی به تغییر آن میرود؟
برای مثال حتی اگر بپذیریم که حد فاصل سالهای 67 تا 76 هیچ تغییر بنیادینی در کشور رخ نداده است، در آستانه انتخابات دوم خرداد جامعه ما با گفتمان جدیدی مواجه میشود که دست کم در جنبه شعاری خود از «قانون گرایی، تساهل و تسامح، زنده باد مخالف من و تکثر آرا و نظرات» سخن میگوید. قطعا این شعارها با خاطرات سیاه سالهای 67 آنقدر فاصله دارد که جامعه به یک تغییر اساسی امیدوار شود و دوباره به مسیر مشارکت فعال سیاسی از طریق صندوقهای رای بازگردد. حال پرسش من این است که حد فاصل سرکوبهای خونین سال 88 تا انتخابات مجلس 90 چه تغییری در کشور رخ داد؟ آیا حاکمیت نشانهای از تغییر خط مشی خود بروز داد؟ آیا یک گام بسیار کوچک در راستای تحقق پیششرطهای آقای خاتمی برداشته شد؟ اصلا همه اینها به کنار. قید شعار و وعده و برنامه را هم که بزنیم، اساسا آیا یک جریان جدید وارد عرصه انتخابات شد که کسی بخواهد به فرجام عملکردش امیدوار باشد؟ مگر تمامی نامزدهای دو جناح «جبهه متحد اصولگرایان» و «جبهه پایداری» پیش از آن هم در مجلس نبودند؟ با حضور همین ترکیب در مجلس هشتم شاهد چه چیزی بودیم که بخواهیم به تکرار آن در مجلس نهم خوشبین باشیم؟ اساسا مگر گزینهای وجود داشت که خوشباورانه بتوان به اندکی «تغییر» در توازن قوای داخل مجلس امیدوار شد؟ این تفاوتی است که به باور من آقای عبدی میان این انتخابات با نمونههای قبلی در نظر نمیگیرد. انتخاباتی که نه از جنبه شعار و برنامه و نه از جنبه خواستگاه نیروهای حاضر حتی امکان یک تغییر حداقلی نسبت به مجلس پیشین را نداشت.
اما آقای عبدی در بخشی دیگر از تحلیل خود از مسئله انتخابات آوردهاند «از سوی دیگر احتیاج به محورهایی است که حداکثر نیروهای فعال را پوشش داده و کمترین ریزش سیاسی را پدید آورند». ایشان خودشان در جای دیگر تاکید دارند که مشارکت 54درصدی (با فرض پذیرش این آمار) نباید برای حاکمیت فریبنده باشد، چراکه این مشارکت صرفا یک عدد «کمّي» را نشان میدهد اما واقعیت این است که کیفیت این رای به شدت کاهش پیدا کرده است. بدین معنا که بخش عمدهای از جامعه دانشگاهی، تحصیلکردگان، نخبگان، فعالان سیاسی و حتی سرمایهگزاران و کارآفرینان ما به سمت ناامیدی، مهاجرت و یا تحریم کشیده شدهاند. بدین ترتیب ایشان خود پیش از هرکسی بر این ادعا مهر تاییدی میزنند که «مشارکت در انتخابات مجلس نهم قطعا نمیتوانست محوری باشد برای پوشش دادن حداکثر نیروهای فعال و کمترین ریزش سیاسی». (یعنی حتی اگر «کمیت» رای دهندگان هم تامین میشد، باز امیدی به «کیفیت» آنها نبود)
شاهد دیگر، واکنش جامعه فعال خبری و رسانهای به رای دادن آقای خاتمی بود که نشان میداد این بخش فعال چه نگرشی به شرکت در انتخابات داشت. حتی خود آقای عبدی هم بارها تکرار میکنند که اصلاحطلبان حتی اگر میخواستند که هوادارن خود را به رای دادن تشویق کنند احتمالا دچار مشکل میشدند. با این نگرش و دقیقا در شرایطی که جناب عبدی تاکید دارند: «آمادگی سیاسی مستلزم برقراری حداقلی از ارتباط میان نیروهای همسوی سیاسی است» چطور میتوان پذیرفت که اتخاذ سیاست تحریم، که آشکارا فصلالخطاب رویکرد اکثریت فعالان منتقد حاکمیت بود سیاستی اشتباه بوده است؟ آیا به اینجا که میرسیم دیگر لزوم جلوگیری از «ریزش نیروهای فعال» اهمیت خودش را از دست میدهد؟ تفاوت گروههای اپوزوسیونی که میخواهند نیروهای پراکنده خود را گرد یک شعار واحد جمع کنند تا از این اجتماع برای خود یک پایگاه قدرت بسازند، با نیرویی که در قدرت قرار دارد و نظر خودش را به عناصر پراکنده تحمیل میکند در چیست؟
من در اینجا میخواهم یک گام هم از آقای عبدی فراتر بگذارم و در ورای «لزوم حفظ حداکثر نیروهای فعال»، به یک «جبر تاریخی» اشاره کنم که حقیقتی است تلخ، اما دست کم تاریخ معاصر ما آن را به خوبی تجربه کرده است. زمانی که محمدرضاشاه مستاصل از هر اقدامی، ناچار شد منصب نخستوزیری را به ملیگرایان منتقد خود پیشکش کند، قطعا نه صدیقی، نه امینی و نه بازرگان، هیچ یک از سر انقلابیگری افراطی نبود که پیشنهاد نخستوزیری و امکان جابجایی بدون خشونت را رد کردند. مسئله این بود که همه بجز شخص بختیار قادر به درک این حقیقت ساده بودند که کار از کار گذشته است و دیگر حتی آبروی جبهه ملی هم نمیتواند جلوی سقوط سلطنت را بگیرد. در نتیجه دیگر باور به این تجربه تاریخی که «انقلاب عواقبی فاجعهبار و غیرقابل پیشبینی دارد و بهتر است آن را با یک تغییر از داخل پیگیری کنیم» برای تصمیمگیری سیاستمداران کافی نبود، بلکه آنها بر پایه این حقیقت برتر تصمیم گرفتند که «حتی اگر جبهه ملی بخواهد خودش را به سلطنت پیوند بزند، این خاندان پهلوی نیست که نجات مییابد، بلکه این جبهه ملی است که همراه با تعفن پهلویها به قعر تاریخ سقوط خواهد کرد»!
من نه قصد دارم وضعیت ایران در سال 90 را با ایران سال 57 مشابهت دهم و نه شرکت در انتخابات مجلس را با پذیرش نخستوزیری مقایسه کنم. تنها میخواهم یادآور شوم گاهی ایستادن در برابر سیلابی که به راه افتاده است یک «شجاعت» نیست، بلکه میتواند به «حماقت» بدل شود. در این مورد من فقط میتوانم بگویم خیلی خوشحال هستم که آبرو و شخصیت آقای خاتمی در حدی بود که حتی امواج سهمگین این سیلاب هم هنوز به صورت کامل آن را ریشهکن نکرده است، اما قطعا این قضیه قابل تعمیم به تمام گروههای مخالف و اصلاحطلب نیست.
آقای عبدی خیلی خوب تشخیص دادهاند که خطر حمله نظامی بیخ گوشمان است. فقط ای کاش به صورتی متناظر میپذیرفتند که نارضایتی عمومی هم از اوضاع فاجعهبار گرانی، تورم، بیکاری و فساد رو به گسترش حکومتی همچون آتشی زیر خاکستر به حد انفجار رسیده است. آیا ایشان میخواهند تاریخ ایران را به یک فوریت اضطراری در یکی-دو سال آینده تقلیل دهند؟ آیا نمیپذیرند که جریان ریشهدار و اصیل در داخل کشور نیاز است تا در صورت بروز تغییراتی بنیادین توانایی حفظ انسجام ملی و تمامیت ارضی کشور را داشته باشد؟ من دقیقا و مشخصا میخواهم از آقای عبدی بپرسم: «چقدر احتمال میدهند در صورتی که اصلاحطلبان بدون توجه به رویدادهای سه سال گذشته در انتخابات مجلس شرکت میکردند اندکی آبرو و اقبال عمومی برایشان باقی میماند؟» آیا این حضور یک خودکشی سیاسی در نزد افکار عمومی نبود؟ آیا جریانی که هیچ قدرت نفوذی در دل ساختار حقیقی حکومت ندارد، نباید به اندک پایگاه و اعتبار مردمی خود چنگ بزند و جانانه از آن حراصت کند؟
در نقطه مقابل این اندیشه، من میخواهم به منش و روشی ارجاع دهم که تبلور آن را در شخص میرحسین موسوی و توصیه مکرر او مبنی بر «صبر» میبینم. چه کسی است که درک نکند کشور ما در یک وضعیت اضطراری قرار دارد؟ هم از جانب تهدیدات خارجی و خطر حمله نظامی و هم از جانب فروپاشی؟ اما صرف پذیرش این حقایق نباید فعال سیاسی را به واکنشی احساسی برانگیزد تا در حرکتی انتحاری نه تنها امروز، که حتی آینده سیاسی خود و کشورش را هم در معرض خطر قرار دهد. قطعا و قطعا هر زمان که اندک امیدی به تاثیرگزاری در وضعیت و سیاستهای کشور از طریق یک کنش کمهزینه انتخاباتی وجود داشته باشد، امواج اصلاحطلبان به سوی صندوقهای رای سرازیر خواهند شد. اما وقتی این حقیقت را بپذیریم که راس هرم حاکمیت اساسا هزینههای سنگین یک کودتای تمام عیار را پرداخته است تا در نهایت همه راهها را تنها و تنها به سود یک اراده شخصی مسدود کند، آنگاه چه بهتر که جریان اپوزوسیون کمی صبور باشد. حساب خودش را به صورت کامل از این قطار بیترمز جدا کند. آشکارا و رسما اعلام کند که «ما هیچ نقش و مسوولیتی در تداوم این وضعیت نمیپذیریم و به نشانه اعتراض و مخالفت از دخالت در ساختار حقوقی حاکمیت خودداری میکنیم». بدین ترتیب حتی اگر به کسب قدرت حقوقی در کوتاه مدت امیدی وجود نداشته باشد، دستکم میتوانیم همچنان امیدوار باشیم که قدرتهای حقیقی جایگزین این وضعیت، نیروهایی ریشهدار و صاحب پلاکارد و شناسنامه هستند که در صورت تغییرات ناگهانی میتوانند کشور را از درافتادن به یک تونل تاریک و راه نامشخص نجات دهند و گزینههایی قابل سنجش و پیشبینی به جامعه ارایه کنند.
http://adf.ly/1587888/whostheadmin
در این بخش من ابتدا به انتقادی از آقای عبدی میپردازم که در جریان آنها تلاش میکنند وضعیت انتخابات مجلس نهم را مشابه دیگر نمونههای قبلی در تاریخ جمهوری اسلامی نمایش دهند. سپس بررسی میکنم که اساسا چه راهی بجز تحریم پیش روی اپوزوسیون وجود داشت و در نهایت اینکه آیا تحریم میتواند سودی هم داشته باشد؟
آقای عبدی در جایی میپرسند: «جناب كاظميان در كدام انتخابات گذشته، لوازم مورد نياز براي انتخابات آزاد و سالم و منصفانه وجود داشته است كه ميخواهيد در اين انتخابات باشد؟» و بدین ترتیب، «برقراری لوازم مورد نیاز برای یک انتخابات» را تا حد شرایطی صفر و یک تنزل میدهند تا از ایدهآل نبودن موارد پیشین، مهر تاییدی بر شرایط این نمونه آخری بسازند. قطعا هر ناظر دیگری هم میتواند با آقای عبدی موافق باشد که هیچ انتخاباتی در تاریخ جمهوری اسلامی (و ای بسا در تاریخ 100 ساله انتخابات ایرانی) کاملا «آزاد، سالم و منصفانه» نبوده است اما چه کسی است که بخواهد هنوز هم اینچنین ایدهآلگرایانه و صفر و یک، یا «سیاه و سفید» در مورد شرایط سیاسی قضاوت کند؟ آیا آقای عبدی خودشان در هر انتخاباتی شرکت میکنند؟ مگر ایشان تاکید ندارند که در انتخابات مجلس هشتم شرکت نکردهاند؟ احتمالا نمیتوان حدس زد که شرایط آن انتخابات نتوانسته است حداقلهای مورد نیاز آقای عبدی را فراهم کنند؟
البته این حداقلها به هیچ وجه در مسئله نظارت و شیوه برخورد حاکمیت با صندوقهای رای خلاصه نمیشود و احتمالا آقای عبدی هم به دلیل دیگری در انتخابات هشتم شرکت نکردهاند. (مثلا احساس کردهاند جدال انتخاباتی به یک جدال سطحی بر سر اینکه چه کسی روی صندلی وکالت بنشیند تنزل یافته و از چنین نمدی نمیتواند کلاهی برای پیشبرد اصلاحات بافت) اینجا بحث به همان «نقطه عطف»هایی باز میگردد که در گفت و گوی آقایان عبدی و کاظمیان هم چالشبرانگیز شدهاند. متاسفانه آقای کاظمیان اشاره نادرستی به این نقطه عطفها داشتهاند و با احساسی کردن بحث بر سر زندانیان سیاسی آن را از مسیر منطقی خود خارج کردهاند. آقای عبدی هم در پاسخ این شیوه با اشاره به وقایع دهه60 و اعدامهای سال 67 توپ را به زمین حریف برگرداندهاند. اما من همچنان اصرار دارم که انتخابات 88 یک نقطه عطف بود، درست همانگونه که انتخابات 76 اینچنین بود. مسئله بر سر این نیست که اگر خونی به زمین ریخته شد، تا ابدالدهر باید هرگونه سیاستورزی را به سود «انقلابیگری» تعطیل کرد. مسئله این است که آیا شرایط نسبت به زمان وقوع جنایت یا سرکوب تغییری کرده است و یا اساسا امیدی به تغییر آن میرود؟
برای مثال حتی اگر بپذیریم که حد فاصل سالهای 67 تا 76 هیچ تغییر بنیادینی در کشور رخ نداده است، در آستانه انتخابات دوم خرداد جامعه ما با گفتمان جدیدی مواجه میشود که دست کم در جنبه شعاری خود از «قانون گرایی، تساهل و تسامح، زنده باد مخالف من و تکثر آرا و نظرات» سخن میگوید. قطعا این شعارها با خاطرات سیاه سالهای 67 آنقدر فاصله دارد که جامعه به یک تغییر اساسی امیدوار شود و دوباره به مسیر مشارکت فعال سیاسی از طریق صندوقهای رای بازگردد. حال پرسش من این است که حد فاصل سرکوبهای خونین سال 88 تا انتخابات مجلس 90 چه تغییری در کشور رخ داد؟ آیا حاکمیت نشانهای از تغییر خط مشی خود بروز داد؟ آیا یک گام بسیار کوچک در راستای تحقق پیششرطهای آقای خاتمی برداشته شد؟ اصلا همه اینها به کنار. قید شعار و وعده و برنامه را هم که بزنیم، اساسا آیا یک جریان جدید وارد عرصه انتخابات شد که کسی بخواهد به فرجام عملکردش امیدوار باشد؟ مگر تمامی نامزدهای دو جناح «جبهه متحد اصولگرایان» و «جبهه پایداری» پیش از آن هم در مجلس نبودند؟ با حضور همین ترکیب در مجلس هشتم شاهد چه چیزی بودیم که بخواهیم به تکرار آن در مجلس نهم خوشبین باشیم؟ اساسا مگر گزینهای وجود داشت که خوشباورانه بتوان به اندکی «تغییر» در توازن قوای داخل مجلس امیدوار شد؟ این تفاوتی است که به باور من آقای عبدی میان این انتخابات با نمونههای قبلی در نظر نمیگیرد. انتخاباتی که نه از جنبه شعار و برنامه و نه از جنبه خواستگاه نیروهای حاضر حتی امکان یک تغییر حداقلی نسبت به مجلس پیشین را نداشت.
اما آقای عبدی در بخشی دیگر از تحلیل خود از مسئله انتخابات آوردهاند «از سوی دیگر احتیاج به محورهایی است که حداکثر نیروهای فعال را پوشش داده و کمترین ریزش سیاسی را پدید آورند». ایشان خودشان در جای دیگر تاکید دارند که مشارکت 54درصدی (با فرض پذیرش این آمار) نباید برای حاکمیت فریبنده باشد، چراکه این مشارکت صرفا یک عدد «کمّي» را نشان میدهد اما واقعیت این است که کیفیت این رای به شدت کاهش پیدا کرده است. بدین معنا که بخش عمدهای از جامعه دانشگاهی، تحصیلکردگان، نخبگان، فعالان سیاسی و حتی سرمایهگزاران و کارآفرینان ما به سمت ناامیدی، مهاجرت و یا تحریم کشیده شدهاند. بدین ترتیب ایشان خود پیش از هرکسی بر این ادعا مهر تاییدی میزنند که «مشارکت در انتخابات مجلس نهم قطعا نمیتوانست محوری باشد برای پوشش دادن حداکثر نیروهای فعال و کمترین ریزش سیاسی». (یعنی حتی اگر «کمیت» رای دهندگان هم تامین میشد، باز امیدی به «کیفیت» آنها نبود)
شاهد دیگر، واکنش جامعه فعال خبری و رسانهای به رای دادن آقای خاتمی بود که نشان میداد این بخش فعال چه نگرشی به شرکت در انتخابات داشت. حتی خود آقای عبدی هم بارها تکرار میکنند که اصلاحطلبان حتی اگر میخواستند که هوادارن خود را به رای دادن تشویق کنند احتمالا دچار مشکل میشدند. با این نگرش و دقیقا در شرایطی که جناب عبدی تاکید دارند: «آمادگی سیاسی مستلزم برقراری حداقلی از ارتباط میان نیروهای همسوی سیاسی است» چطور میتوان پذیرفت که اتخاذ سیاست تحریم، که آشکارا فصلالخطاب رویکرد اکثریت فعالان منتقد حاکمیت بود سیاستی اشتباه بوده است؟ آیا به اینجا که میرسیم دیگر لزوم جلوگیری از «ریزش نیروهای فعال» اهمیت خودش را از دست میدهد؟ تفاوت گروههای اپوزوسیونی که میخواهند نیروهای پراکنده خود را گرد یک شعار واحد جمع کنند تا از این اجتماع برای خود یک پایگاه قدرت بسازند، با نیرویی که در قدرت قرار دارد و نظر خودش را به عناصر پراکنده تحمیل میکند در چیست؟
من در اینجا میخواهم یک گام هم از آقای عبدی فراتر بگذارم و در ورای «لزوم حفظ حداکثر نیروهای فعال»، به یک «جبر تاریخی» اشاره کنم که حقیقتی است تلخ، اما دست کم تاریخ معاصر ما آن را به خوبی تجربه کرده است. زمانی که محمدرضاشاه مستاصل از هر اقدامی، ناچار شد منصب نخستوزیری را به ملیگرایان منتقد خود پیشکش کند، قطعا نه صدیقی، نه امینی و نه بازرگان، هیچ یک از سر انقلابیگری افراطی نبود که پیشنهاد نخستوزیری و امکان جابجایی بدون خشونت را رد کردند. مسئله این بود که همه بجز شخص بختیار قادر به درک این حقیقت ساده بودند که کار از کار گذشته است و دیگر حتی آبروی جبهه ملی هم نمیتواند جلوی سقوط سلطنت را بگیرد. در نتیجه دیگر باور به این تجربه تاریخی که «انقلاب عواقبی فاجعهبار و غیرقابل پیشبینی دارد و بهتر است آن را با یک تغییر از داخل پیگیری کنیم» برای تصمیمگیری سیاستمداران کافی نبود، بلکه آنها بر پایه این حقیقت برتر تصمیم گرفتند که «حتی اگر جبهه ملی بخواهد خودش را به سلطنت پیوند بزند، این خاندان پهلوی نیست که نجات مییابد، بلکه این جبهه ملی است که همراه با تعفن پهلویها به قعر تاریخ سقوط خواهد کرد»!
من نه قصد دارم وضعیت ایران در سال 90 را با ایران سال 57 مشابهت دهم و نه شرکت در انتخابات مجلس را با پذیرش نخستوزیری مقایسه کنم. تنها میخواهم یادآور شوم گاهی ایستادن در برابر سیلابی که به راه افتاده است یک «شجاعت» نیست، بلکه میتواند به «حماقت» بدل شود. در این مورد من فقط میتوانم بگویم خیلی خوشحال هستم که آبرو و شخصیت آقای خاتمی در حدی بود که حتی امواج سهمگین این سیلاب هم هنوز به صورت کامل آن را ریشهکن نکرده است، اما قطعا این قضیه قابل تعمیم به تمام گروههای مخالف و اصلاحطلب نیست.
آقای عبدی خیلی خوب تشخیص دادهاند که خطر حمله نظامی بیخ گوشمان است. فقط ای کاش به صورتی متناظر میپذیرفتند که نارضایتی عمومی هم از اوضاع فاجعهبار گرانی، تورم، بیکاری و فساد رو به گسترش حکومتی همچون آتشی زیر خاکستر به حد انفجار رسیده است. آیا ایشان میخواهند تاریخ ایران را به یک فوریت اضطراری در یکی-دو سال آینده تقلیل دهند؟ آیا نمیپذیرند که جریان ریشهدار و اصیل در داخل کشور نیاز است تا در صورت بروز تغییراتی بنیادین توانایی حفظ انسجام ملی و تمامیت ارضی کشور را داشته باشد؟ من دقیقا و مشخصا میخواهم از آقای عبدی بپرسم: «چقدر احتمال میدهند در صورتی که اصلاحطلبان بدون توجه به رویدادهای سه سال گذشته در انتخابات مجلس شرکت میکردند اندکی آبرو و اقبال عمومی برایشان باقی میماند؟» آیا این حضور یک خودکشی سیاسی در نزد افکار عمومی نبود؟ آیا جریانی که هیچ قدرت نفوذی در دل ساختار حقیقی حکومت ندارد، نباید به اندک پایگاه و اعتبار مردمی خود چنگ بزند و جانانه از آن حراصت کند؟
در نقطه مقابل این اندیشه، من میخواهم به منش و روشی ارجاع دهم که تبلور آن را در شخص میرحسین موسوی و توصیه مکرر او مبنی بر «صبر» میبینم. چه کسی است که درک نکند کشور ما در یک وضعیت اضطراری قرار دارد؟ هم از جانب تهدیدات خارجی و خطر حمله نظامی و هم از جانب فروپاشی؟ اما صرف پذیرش این حقایق نباید فعال سیاسی را به واکنشی احساسی برانگیزد تا در حرکتی انتحاری نه تنها امروز، که حتی آینده سیاسی خود و کشورش را هم در معرض خطر قرار دهد. قطعا و قطعا هر زمان که اندک امیدی به تاثیرگزاری در وضعیت و سیاستهای کشور از طریق یک کنش کمهزینه انتخاباتی وجود داشته باشد، امواج اصلاحطلبان به سوی صندوقهای رای سرازیر خواهند شد. اما وقتی این حقیقت را بپذیریم که راس هرم حاکمیت اساسا هزینههای سنگین یک کودتای تمام عیار را پرداخته است تا در نهایت همه راهها را تنها و تنها به سود یک اراده شخصی مسدود کند، آنگاه چه بهتر که جریان اپوزوسیون کمی صبور باشد. حساب خودش را به صورت کامل از این قطار بیترمز جدا کند. آشکارا و رسما اعلام کند که «ما هیچ نقش و مسوولیتی در تداوم این وضعیت نمیپذیریم و به نشانه اعتراض و مخالفت از دخالت در ساختار حقوقی حاکمیت خودداری میکنیم». بدین ترتیب حتی اگر به کسب قدرت حقوقی در کوتاه مدت امیدی وجود نداشته باشد، دستکم میتوانیم همچنان امیدوار باشیم که قدرتهای حقیقی جایگزین این وضعیت، نیروهایی ریشهدار و صاحب پلاکارد و شناسنامه هستند که در صورت تغییرات ناگهانی میتوانند کشور را از درافتادن به یک تونل تاریک و راه نامشخص نجات دهند و گزینههایی قابل سنجش و پیشبینی به جامعه ارایه کنند.
No comments:
Post a Comment